بازگشت به صفحهء اصلی     

   جمعه 17 آبان ماه 1392 ـ 7 ماه نوامبر 2013

پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی

«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!

چند هفته پيش، در مقاله ای با عنوان «فصل زودگذر مطالبات»(1) اين سخن را پيش کشيدم که: فرمول "اين حکومت اصلاح پذير نيست"، که در گذشته يکی از شعارهای مخالفان اصلاح طلبی محسوب می شد، تنها زمانی می تواند تعديلی قابل قبول پيدا کند که، از يکسو، "شرايط داخل و خارج" حکومت را وادار به پذيرش برخی از تغييرات کرده و، از سوی ديگر، اپوزيسيون حکومت توان آن را يافته باشد تا، با استفادهء بهينه از اين شرايط، به اصلاح طلبان مهلت ندهند که، مثل گذشته، هر حرکت بنيادی در راستای انحلال حکومت اسلامی را عقيم بگذارند. اکنون هم فقط به دليل شرايط کنونی است که "مطالبه محوری" در داخل کشور، بعنوان حرکت تغيير دهندهء مؤثری، قابليت اجرایی شدن يافته است؛ حال آنکه اين تمايل در دوران قدرت متصلب حکومت نمی توانسته نقشی را در جهت تغيير بازی کند».

          خوشبختانه، حرکت پر شتاب تغييرات و تحرکات داخل کشور صحت اين مدعا را در همين مدت کوتاه ثابت کرده و بيانيه های سازمان های سياسی مختلف ـ از انحلال طلب گرفته (2) تا اصلاح طلب (3) ـ همه بر اين نکته تأکيد می کنند که، به قول حشمت طبرزدی، «شرایط موجود همانی است که روزی در انتظارش بودیم، اما شرط کافی برای مبارزهء رهایی بخش را مردم و تشکل های آزادیبخش تعیین می کنند. مخالفت با اعدام، آزادی بی قید و شرط کلیهء زندانیان سیاسی و نه صرفاً زندانیان اصلاح طلب، و دفاع از حقوق اقتصادی- اجتماعی آحاد شهروندان و طرح جدی "مطالبات مردمی" از اولویت های کنونی ما است که باید همواره بر آن تاکید کرد».(4)

          و بر متن اين خوش بينی است که اين هفته قصد دارم اندکی در مورد مفهوم «مطالبه»، که در اين برهه از تاريخ معاصر کشورمان بصورتی بالقوه به «محور ِ» مبارزات آزاديخواهانه تبديل شده است تأمل کنم؛ چرا که هر چه زمان می گذرد بيشتر متوجه می شوم که در زبان فارسی واژه ای همچون «مطالبه» می تواند معانی مختلف و گاه کاملاً متضادی داشته باشد و لازم است، پيش از آنکه در اين مورد دامنهء سوء تفاهم گسترده تر شده، و نظريهء «مطالبه محوری» کار را به نتايجی معکوس برساند، هرچه زودتر تکليف خود را با آن روشن کنم.

***

سرگذشت واژهء «مطالبه» نيز يکی از نمودگاران سرگذشت عمومی واژه های زبان فارسی است. در واقع، يکی از گرفتاری های اساسی ما با زبان کنونی فارسی، که از مسير سنگلاخ های تجاوزات زبان های ديگر و ايجابات و اختيارات نظم نويسان و انشاء پردازان اعصار گوناگون گذشته، در هم شدن معانی واژه ها است؛ آنگونه که اغلب نمی دانيم چرا برای يک معنا چندين واژه داريم و تفاوت معنائی و کاربردی اين واژه ها با يکديگر چيست. مثلاً، اغلب نمی دانيم که فرق ميان «احساس» و «عاطفه» چيست و چرا وقتی کسی دچار هيجانات روحی می شود او را بجای «عاطفی» با صفت «احساساتی» توصيف می کنيم. و چرا وقتی شاعر بزرگ نوآور مان، نيما يوشيج، می خواهد دربارهء نقش عواطف بشری در پيدايش آثار هنری بنويسد، نام کتاب اش را به جای «ارزش عواطف» می گذارد «ارزش احساسات»؟

آيا نه اين است که آدميان، در آغازگاهان سخن گوئی، نمی توانسته اند برای هر معنا چندين واژه بسازند و، لذا، اين واژه ها در ابتدا هر يک معنائی جداگانه داشته اند اما، به مرور زمان، و به علت دخالت هائی از آن نوع که در بالا گفتم، تفاوت های خود را از دست داده و در هم خليده و با هم يکی شده اند؟

اين وضعيت را حوزهء معنائی و کاربردی واژه های «مطالبه» و «طلب» (که، در زبان عربی، اولی از ريشهء دومی ساخته می شود) بصورت تکان دهنده ای بزرگنمائی می کند و کافی است تا سری به يک فرهنگ واژگان فارسی بزنيم تا ببينيم که در آن چندين و چند واژه، بی هيچ توضيح و چون و چرائی، به يک معنا گرفته شده اند. مثل: «طلب ـ  تقاضا ـ تمنا ـ خواهش ـ خواستن ـ جست و جو ـ التماس ـ گدائی ـ احضار ـ دعوت ـ فراخوان ـ وام ـ دِين...» که، صرف نظر از کنار هم نشستن واژگان عربی و فارسی، معناهای مستفاد از آحاد آنها نيز با هم تفاوت دارند، آن سان که «طلب» هم به معنای «احضار و فراخوان» آمده، که از مصدر بلندپايگان صاحب اختيار صادر می شود، و هم به معنای «التماس و گدائی» که تکليف شان معلوم است.

در اين ميان، اگر واژه های عربی را کنار بگذاريم، می بينِم که در واژگان فارسی دچار قلت معادل هائيم؛ و «خواستن» به جای هر دوی اين حالات می نشيند؛ و معنای سخن ما به آن بستگی پيدا می کند که چه کسی از چه کسی چيزی را «می خواهد». حال آنکه اگرچه ظاهراً در زبان عربی با کثرت معادل ها روبروئيم اما، در آن زبان، «طلب» و «تقاضا» و «تمنا» هر يک دارای معنائی خاص است که چون به فارسی در آمده اند مرزهاي معنائی ميان شان برداشته شداز بين رفته و، هرچه به دوران مغولان نزديک شده و از دوران صفويان گذشته ايم، اين اختلاط معانی بيشتر شده است.

داستان در زبان های فرنگی از اين هم دقيق تر است.

          اما يکی ديگر از تفاوت های عمدهء مابين ساحت زبان های دقيق تر و زبان فارسی تفکيک يا عدم تفکيک دو مفهوم Dictionary  (يا فرهنگ لغات) با Thesaurus (يا گنجينهء لغات) است. خواننده و متکلم زبان های دقيق می داند که در اولی فقط معناهای مستقيم و بلاواسطهء واژه ها را می يابد اما دومی همهء لغات«هم خانواده» را به او معرفی می کند. در اولی واژهء «طلب» به معنای «تمنا» نمی آيد اما در دومی اين دو واژه با يکديگر هم خانواده می شوند و به دو نوع «خواستن» اشاره می کنند.

در فرهنگ هائی که برای زبان فارسی نوشته شده و می شود اين دو نوع «مجموعه»، متأسفانه، با يکديگر همسان گرفته شده و يکجا می آيند و اين خود به اغتشاش ذهنی و زبانی کمک می کند. مثلاً، در «فرهنگ معين» در برابر واژهء «طلب» همهء واژه های «هم معنا» و «هم خانواده»ی آن را بصورتی يکجا می بينيم و مثال های کاربردی «فرهنگ» مزبور نيز چرائی تبادل بين معانی متضاد را روشن نمی کنند.

***

اما گاه پيش می آيد که «مثال ها» می توانند، همچون آثار کشف شده در يک محوطهء باستانی، ما را به داستان هائی رهنمون شوند که در سير ايام گم شده اند. در همين فرهنگ معين نيز در برابر واژهء «طلب» به نقل قولی از کتاب «کشف اصطلاحات» بر می خوريم دربارهء «طلب» که با اين کلمات ادا می شود: «طلب يعنی دوست داشتن ِ حصول ِ به چيزی، بر وجهی که سعی در تحصيل آن اقتضا کند... و مانند تمنا نباشد».

می بينيم که در اينجا صراحتاً بين «طلب» و «تمنا» تفاوتی وجود دارد. اما آنچه مرا به شک وا می دارد نوع توجيه نويسندهء کتاب «کشف اصطلاحات» در مورد اين تفاوت است. او تفاوت را در «لزوم سعی و کوشش در راستای رسيدن به مطلوب» می داند اما من فکر می کنم که شايد گاه در کار «تمنا کردن» نيز انجام سعی و کوشش چندان اندک تر از «جهد در طلب» نيست و، لذا، دليل تفاوت کاربردی اين دو واژه را بايد در جای ديگری جستجو کرد. من در اين مورد مدت ها است به اين نظر رسيده ام که، برای درک تفاوت اين معانی، بايد از ترازو و سنجه ای استفاده کرد که بتواند «وضع» هر يک را در ساحت مفهومی و کاربردی روشن کند.

در اين راستا،  من «سنجه»ی لازم را در مفهوم قراردادی مدرن «حق» (و «حقوق») يافته ام. ما، در واقع، در کاربرد امروزی اين واژه ها است که می آموزيم تنها آن کس که دارای «حق» است می تواند آن را «طلب کند»، اما آنکه حقی ندارد و، در همان حال، از مخاطب می خواهد که چيزی را به او بدهد، چاره ای جز اين ندارد که در برابر «دارنده» دست به تقاضا و تمنا و حتی گدائی و التماس زند (که اين ها خود بايد دارای تفاوت های جزئی معنائی و کاربردی باشند، که هستند).

کاربرد واقعی واژهء «طلب» بخصوص در واژهء ترکيبی «طلب کار» آشکار می شود و ابهامات از ميان بر می خيزند. «طلبکاری» (يا مطالبه) يعنی خواستاری چيزی که از آن خود ما و حق ما است و آن را به زور يا خدعه يا قرارداد از ما گرفته اند و، در نتيجه، ما می توانيم از موضعی طلبکارانه پس گرفتن آن را خواستار و بستانکار شويم. و اگر به خواست ما عمل نشود می توانيم به پليس و داروغه و دادگستری متوسل شويم و از آنها هم اگر کاری بر نيامد خود به اقدام بپردازيم.

متون کهن زبان فارسی مشحون از اين معنای دقيق «مطالبه» است که من فقط اندکی به آن می پردازم و در اين راه از شاعر محبوبم، حافظ شيراز، مدد می جويم که به صراحت می گويد:

دست از طلب ندارم تا جان من بر آيد / يا تن رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد

و چون از اشعار او معانی عرفانی استخراج کرده اند، بد نيست به اين نکتهء جالب هم توجه کنيم که در عرفان ايرانی حتی «زيستن در بهشت» نيز «حقی از آن آدمی» است که از او سلب شده و او، در دور افتادگی از آن جايگاه، حق بازگشت خويش را طلب می کند. حتی گاه، بر عکس، خروج از بهشت نيز به سودای طلبکاری چيزی شيرين تر از نعمات بهشتی جلوه داده می شود. سيری در اشعار حافظ اين نکته را هم روشن می سازد:

«سبزء خط تو ديديم و ز بستان بهشت / به طلبکاری اين مهر گياه آمده ايم».

***

باری، می بينيم که «مطالبه» از جانب کسی مطرح می شود که «صاحب حق» است و آن حق را يا خود به وام به ديگری داده و يا ديگری آن را او به زور و خدعه ستانده است و، لذا، او حق دارد که حق خويش را مطالبه کند.

و بدين سان، لازم است که در مفهوم «مطالبه محوری» نيز توجه داشته باشيم که ما، در اين فرگشت، آن چيزی را می خواهيم که از آن ما است و بابت آن طرف مقابل مان به ما «بدهکار» است، همانگونه که ما در مقام «بستانکار» از او ايستاده ايم.

مثلاً، توجه کنيم که آنچه «وعده و وعيد انتخاباتی» خوانده می شود چيزی جز ارائهء فهرستی از «بدهی ها»ی نامزدهای تصاحب قدرت به مردم نيست؛ و مردم حق دارند پس دادن اين بدهی ها را «مطالبه» کنند. مگر معنای اين سخنان آقای روحانی، در پيش از انتخاب شدن اش، چيزی جز شرح بدهی هاست؟: «اساس کشور باید بر اساس قانون و ادامهء آن دارای شفافیت باشد... ادارهء کشور باید علمی باشد... باید حکمرانی شایسته باشد و از نخبگان استفاده شود... باید با شفافیت با مردم حرف زد، باید آمارها دقیق باشند...»(5) امروزه، در يک رابطهء مدرن و متمدن، اين «بايد»ها را معمولاً مردم صاحب حق و طلبکار از حکومت می گويند و خواستاران قدرت پاسخ شان می دهند که «سمعاً و طاعتاً!» اما در کشور ما اين رابطه معکوس گشته است.

در اينجا لازم نمی بينم که به مبحث «حقوق طبيعی» و «وضعی» (مثلاً، آنچه در اعلاميهء جهانی حقوق بشر آمده، و يا بخش هایی از همين قانون اساسی حکومت اسلامی که مربوط به «حقوق ملت» است و، بقول مهندس موسی، »مغفول مانده») اشاره کنم؛ حقوقی که عمدتاً از جانب حکومت از مردم سلب شده و مردم حق دارند که آنها را مطالبه کنند.

به عبارت ديگر، در تصور مدرن از حکومت و ملت، اين حکومت است که وامدار و بدهکار ملت است و ملت، در مقام طلبکار و بستانکار، می تواند حقوق اش را مطالبه کند.

***

اما رسيدگی به دليلی که کتاب «کشف اصطلاحات» برای تفاوت ميان «طلب» و «تمنا» پيشنهاد می کند نيز دريچهء ديگری را بر فرهنگ معانی و مفاهيم، و نيز تجربهء عينی و فرهنگی ما، می گشايد: در فرهنگ ما«مطالبه» کاری نيست که به آسانی حاصلی دهد و به باری بنشيند؛ و آنکه در راه طلب گام می زند، برای «وصول به مطلوب»، بايد «سعی» کند و سختی بسيار کشد. به اين چند بيت حافظ توجه کنيد:

          مکن ز غصه شکايت، که در طريق طلب / به «راحت»ي نرسيد آنکه «زحمت»ي نکشيد     

عاقبت دست بر آن سرو بلندش برسد / هر که در راه طلب همت او قاصر نيست

          و می دانيد چرا؟ به گمان من، بدان دليل که در فرهنگ ستم زدهء ما ايرانيان، هيچ حقی را به رضای مردمان از ايشان نستانده اند و هيچ وامی را به اين آسانی ها ادا نکرده اند. در فرهنگ دائماً بازتوليد شوندهء استبداد و ديکتاتوری و ظلم و سرکوب، «طلبکاری» از «بدهکار» کار آسانی نيست و رياضت کشی و سختی پذيری و صبر و حوصلهء بسیار می خواهد. باز هم بقول حافظ:

به لب رسيد مرا جان و بر نيامد کام / به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد

[که در اينجا بازی شگرف حافظ با «سر رسيد وام» (يا سفته و برات) قابل تأمل است]. و يا:

          ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است / ببين که در طلب ات حال مردمان چون است

[که در اينجا نيز بازی شگرف حافظ با «مردمک چشم» و تبديل آن به «مردمان» تحسين آفرين است].

***

          باری، بر اساس اين زمينه ها است که، به نظر من، کسی مرد ميدان «مطالبه» است که خود را در جايگاه «صاحب حق» و «طلبکار» و «مبارز در راه احقاق حق خويش» ببيند و تصور نکند که چيزی را از کسی تقاضا و تمنا و گدائی می کند.

معنای «مطالبه محوری» اقدام از جايگاه صاحب حقان طلبکار است و بس.

 

1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2013/100413.EN-PU-The-transient-season-of-demands.htm

2. http://isdmovement.com/Declarations/14.First-declaration.htm

3. http://isdmovement.com/2013/11/110513.Ettehad-baraaye-Democracy-dar-Iran-Declaration.htm

4. http://isdmovement.com/2013/11/110513.Heshmat-Tabarzadi-These-conditiond-are-those-we-have-been-waiting-for.htm

5. http://www.tasnimnews.com/Home/Single/110968

 

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

بازگشت به صفحهء اصلی

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

                    ©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA                          

 

 

web analytics