بازگشت به صفحهء اصلی     

   جمعه 24 شهريور ماه 1391 ـ 14 ماه سپتامبر 2012

گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!

هفتهء تأسف باری را از سر گذرانديم که، به نظر من، می توان آن را هفتهء «خود مات کردگی» و «به خود گل زدگی ِ» اپوزيسيون انحلال طلب ايران دانست؛ بی آنکه معلوم باشد چگونه می توان خسران های وارده در اين يک هفته را جمع و جور و رفع و رجوع کرد؛ هفته ای که هر چه خبر بود بکار شادمانی حکومت اسلامی می آمد و بس. من، در اين مقال، تنها به دو موردش می پردازم؛ يکی به داستان اعلاميهء مشترک دو حزب کردستانی و واکنش ها که برانگيخت و ديگری هم داستان اعلام موجوديت نهادی برای ايجاد کنگره ملی که جز دو سه آشنای حيرت انگيز کسی را از ميان برپا کنندگان اش نمی شناسی؛ با جای پائی از سپاه پاسداران و وزارتخارجه حکومت اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی.

***

همه می دانيم که اين يک اصل مسلم است که حکومت اسلامی نگران آنچه در سپهر اپوزيسيون انحلال طلب مخالفش می گذرد هست و هر لحظه، برای فلج کردن و متفرق ساختن نيروهای تشکيل دهندهء آن، طرحی نو را بکار می گيرد، اشخاص و احزاب مخالف را به جان هم می اندازد، به کمک دايه های مهربان تر از مادر در صفوف اپوزيسيون نفوذ می کند و اجزائش را به تفرقه می کشاند، خائن را «خادم» و خادم را «خائن» معرفی می کند، سايت و روزنامه و راديو و تلويزيون راه می اندازد و ـ در همهء اين کارها ـ آنچه برايش «اوجب واجبات» محسوب می شود «حفظ نظام مقدس ِ» ملقب به اسلامی است.

          اين حکومت نکبت زده و برنامه ريزان حيله گرش از يکسو دنبال ساختن بمب اتم اند، بدين خيال که دست يابی به آن ماندگاری شان را بر اريکهء قدرت تضمين و بيمه می کند و، از سوی ديگر، مرتب در پی آنند که نشان دهند حکومت فقهای فرقهء تشيع امامی اگر نباشد مملکت زير و زبر و کن فيکون می شود و سنگ روی سنگ نمی ماند و جوی خون به راه می افتد و از ايران کنونی، که خود بازماندهء کوچک و از نفس افتادهء شاهنشاهی تکه تکه شدهء پيش از اسلام است، چيزی باقی نمی ماند و هر قوم و قبيله ای خاک خودش را بر می دارد و اعلام استقلال می کند و بجای ايران از کشورهائی خبر خواهيم گرفت که آذربايجان جنوبی و کردستان شرقی و عربستان شمالی و بلوچستان غربی نام خواهند داشت.

          می خواهم بگويم که تلقين و قبولاندن فکر «تجزيهء بلاترديد کشور در فردای فروپاشی حکومت اسلامی» به مردم ايران برای اين حکومت همانقدر حياتی است که داشتن بمب اتم. پس، از يکسو می کوشد نارضايتی اقوام (يا به روايت خود اين اقوام، «مليت ها») ی ايرانی را ـ در حدی که قابل کنترل باشد ـ بالا ببرد و، مثلاً درياچهء رضائيه را خشک می کند و دعوای تيم تراختورسازی را تمشيت می دهد و کمک کنندگان به زلزله زدگان را به زندان می کشد و مسجد سنی های زاهدان را با بولدوزر خراب می کند؛ و، از سوی ديگر، دنبال مدارک معتبری هم هست تا ثابت کند که اين اقوام فی نفسه تجزيه طلب و استقلال خواه هستند و تنها در سايهء رعب آور حکومت اسلامی است که نمی توانند ايران را تکه تکه کنند.

          در اين زمينه، هفتهء گذشته، اپوزيسيون انحلال طلب ايران توانست، با زدن يک گل سريع به دروازهء خودی، تيم حکومت اسلامی را غرق شادمانی کند. دو حزب سرشناس کردستان (دموکرات و کومله) مشترکاً اعلاميه دادند که ما کردها نه يک «مليت» که يک «ملت» هستيم و «حق تعيين سرنوشت خود» را می خواهيم و اگر هم بخواهيم در اتحاديه ای به نام ايران بمانيم حکومت ايران بايد به يک حکومت فدرال «ملی ـ جغرافيائی» تبديل شود. اين اعلاميهء دست و پا شکسته، و نوشته شده به زبان عهد بوق کمونيست های استالينی، تنها کاری که کرد برانگيختن حس ناگهانی شبه وطن پرستی بی چون و چرای همهء چپ های سابق ِ برخاسته از بستر حزب تودهء راست شده، و مليون راست لاحق چپ شده، بود که در اين بزنگاه بهم رسيده و با صدور اعلاميه های غلاظ و شداد خواستند «نيات تجزيه طلبانه»ی اين احزاب را افشا نموده و ثابت کنند که همهء احزاب قوميتی ـ مليتی ـ منطقه ای، اگر فرصتی بدبيابند، دور هر تکه از خاک ايران را سيم خاردار خواهند کشيد و از بقيهء ملت ايران خواستار پاسپورت و ويزا خواهند شد.

اينگونه بود که، بقول آن کلام عاميانهء قديمی، «آتش به پنبه افتاد / سگ به شکمبه افتاد!» يعنی دو طرف شناختهء شدهء اپوزيسيون انحلال طلب ما (که حکم آتش و پنبه را يافته اند) سرگرم دعوای سوزان خود شدند تا سگ های هار حکومت اسلامی هم سند تجزيه طلبی احزاب کردی را جلوی مردم بگيرند و ردانه بگويند: عرض نکردم؟!

          در روزهای گذشته کار بالاتر هم گرفت، يک گويندهء تلويزيونی، با شهامتی مبسوط و سخت وطن پرستانه، اعلام کرد که اگر خاک وطن اش خال بردارد، او می رود، جلوی خامنه ای زانو می زند، استغفار می کند و خواهش می کند که به جبهه های جنگ حق و باطل اعزام شود.

          در اين ميان برخی از اهل سیاست و اندیشه هم عمل این دو حزب را اشتباهی تاکتیکی یا ندانسته تلقی کردند و واکنش های تند نسبت به آن را نيز تفريطی نابهنگام دانستند. مثلاً، خود من در یکی از مقالاتم گفتم که اين دو حزب کردستانی در محاسبات خود، در زبان خود، و در نحوهء اعلام اتحاد عمل خويش دچار «اشتباه» شده اند و حق اين بود که مقاصد خود را با زبانی امروزی و با مفاهيمی علمی بيان می کردند. اما  همين يک کلام موجب شد که از سوی بخش هائی از هر دو جانب مورد شماتت قرار بگيرم.

يکی گفت: «اشتباه چيست آقا؟ لطفاً خيانت را با اين واژه ماستمالی نفرمائيد!»

و ديگری گله کرد که: «حق اين نبود که، در اين وسط، دو حزب بزرگ و قديمی کردستان را به ارتکاب اشتباه متهم نموده و آنها را با خود بد کنی».

من اما همچنان فکر می کنم که اين دو حزب اشتباه کرده اند و آنان که بر عليه شان اعلاميه صادر فرموده اند نيز اشتباهی بزرگ تر را مرتکب شده اند و هر دو، بی هيچ محاسبه ای، به تيم خودی گل زده اند و بازيکنان تيم حکومت اسلامی هم، آن سوی زمين، مشغول شادمانی و زدن دور افتخارند.

          چرا؟ عرض می کنم که اصلاً بيائيد چنين فرض کنيم که اين دو حزب اصالتاً تجزيه طلب اند و می خواهند در اولين فرصت «کردستان شرقی ِ» مستقل را بوجود آورند. لطفاً تعيين کنيد که صدور اين اعلاميه چه کمکی به تحقق «نقشه های شوم!» آنها می کند؟ بخصوص که حالا مجبور شده اند راه بيافتند و اعلاميه صادر کنند و توضيح دهند که منظور آنها آن نبوده که استنباط شده. يعنی، اکنون هم، بدون پذيرش اشتباهی که شده، می کوشند نشان دهند که هدف شان از همهء آن حرف ها «حفظ وحدت ايران» و «دموکراتيزه کردن حکومت اين کشور» بوده است و لاغير. در اين صورت نبايد از اين دوستان پرسيد که چرا همين حرف را در اعلاميهء خود نزديد تا اين همه سوء تفاهم ببار نيايد؟

يکی به من می گفت: «اين حرف ها را نبايد باور کرد. اين همان قر قر کردن برای گفتن قرمساق است. اينها انقدر اين کلمات ممنوعه را در لفافهء کلام مبهم می پيچند تا مردم به مليت و فدراليسم و حق تعيين سرنوشت عادت کنند و بعد يک روز صبح بيدار می شوی و می بينی که آنها از "حق خود" استفاده کرده و «سرنوشت خود» را نعيين نموده و استقلال کشور کردستان شرقی را هم اعلام کرده اند».

ديدم که اين هم برای خودش حرفی است. اما پرسش من از آن دوست اين بود که «خوب، حالا حضرتعالی قصد داريد چه کنيد؟ اعلاميه های شما بجای خود، افشای مؤثر توطئه های اين ها هم بجای خود، اما اگر فردا حکومت به دست حضرتعالی افتاد قصد داريد با اينها چه کنيد؟»

می گويد: «اول با آنها مذاکره می کنيم و اگر حرف حساب ما برای حفظ تماميت ارضی ايران توی کت شان نرفت بخود حق می دهيم که شورش آنها را سرکوب کنيم».

تنم می لرزد و می گويم: «هيچ فکر کرده ای که حکومت بعد از اسلاميست ها می خواهد نيروی سرکوبگرش را از کجا به دست آورد؟ خمينی آتش شور حسينی را باد می زد و بفتوائی اغواگر بچه های بهشت جوی مسلمان را به سرکوب اين و آن می فرستاد. اما شما از چه نيروئی استفاده می کنيد؟ و تازه، شما که قصد اول تان ـ پيش از سرکوب ـ مذاکره با اين احزاب ِ به زعم شما تجزيه طلب است چرا امروز، که تا سقوط حکومت اسلامی وقت داريم، با آنها به مذاکره نمی نشينيد و، برعکس، از گفتگو با آنها همچون روياروئی با بيماران وبائی پرهيز می کنيد؟ اگر امروز، که هنوز راهی تا فروپاشی حکومت اسلامی باقی است، بتوان برای حل اين مشکل راهی پيدا کرد چرا بايد راه ها را با صدور اعلاميه و نفرت افکنی بست؟ شما چرا بجای کوشش در "حل مسئله" خودتان را در "صورت مسئله" جا سازی می کنيد؟ آن گويندهء ظاهراً وطن دوست تلويزيونی چرا بجای مشت کوبيدن بر ميز و تهديد به ائتلاف با خامنه ای نمی آيد آقايان مصطفی هجری و عبدالله مهتدی را به يک گفتگوی رسانه ای دعوت کند تا مردم شاهد آن باشند که اين آقايان چه می گويند؟ اصلاً چرا مچ آنها را در برابر مردم نمی گيريد؟»

دوست مشفقم خيره خيره در من می نگرد و سری از سر دلسوزی برايم تکان می دهد و بر عقل خام و دل بی خبرم می خندد.

***

          باری، هفتهء گذشته روزگار شادمانی های مکرر حکومت اسلامی بود. اپوزيسيون اين حکومت، با موفقيت تمام، توانست يک گل ديگر را هم وارد دروازهء خودی کند. يک عده ناشناس، همراه با يک عدهء کمتر شناخته شده، پس از ماه ها بکش و واکش و کج دار و مريز، بالاخره در هفتهء گذشته اعلام داشتند که نهادی در راستای تشکيل «شورای ملی ايرانيان برای انتخابات آزاد» موجوديت يافته و دارای سايت و آرم و منشوری است و وظيفهء همهء هموطنان آن است که هرچه زودتر به آن بپيوندند.

ممکن است بگوئيم که تا اينجای کار که عيبی ندارد و جای نگرانی نيست؛ چرا که ما دست چوپان های دروغگو را سال ها است که خوانده ايم و در اپوزيسيون خارج کشور هم دارای سوابق هخائی و عقابی متعددی بوده ايم؛ شايد اين هم داستان خوشمزهء ديگری باشد.

اما جالب اين است که اين «نهاد تازه» دارای نيش و سيخ و نيشتر هم هست. از جمله ديدم که خواهر زادهء حجة الاسلام مهدی کروبی، که همچون حر رياحی در صبح عاشورا خواب نما شده و پس از دهه ها خدمت در وزارتخارجهء حکومت اسلامی، به مدد انفاس بچه های جنبش سبز، از آن حکومت بريده و به صف حسينيان کربلائی پيوسته است، انگشت تهديدش را از غلاف بيرون کشيده و اعلام داشته است که «هر کس به اين شورا نپيوندد خائن به وطن است» و در فردای فروپاشی حکومت هم بايد حساب پس بدهد. و نيز ديدم که اعضاء شورا، با نام های مستعار خود، در صفحات فيس بوک «فرزندان کورش» و «نوه های رستم» و «فدائيان پادشاهی» برای مخالفان و امتناع کنندگان از پيوستن به اين «شورای ملی» سيم برق دار بسته اند، و گويندهء خوش سخن شان هم در برنامه های خريداری شدهء تلويزيونی دارد بند بند «منشور» را می خواند و در پايان هر بند به اين ترجيع بند می رسد که «اين حرف بده؟ کی ميگه بده؟».

باشد. اين هم مهم نيست. اما لحظهء شاخ در آوردن آنجاست که آقای دکتر اميد مهر، ايضاً از ديپلمات های بريده از حکومت اسلامی و عضو «کمپين سفارت سبز»، اعلام می دارد که «نود در صد اعضاء اين شورا در ايران زندگی می کنند و اين اسم ها که در سايت ما می خوانيد فقط ده در صد از اعضاء هزاران نفری اش هستند که تازه برخی شان دوست ندارند نام و نشان شان فاش شود و احتمالاً وقتی شورا در آيندهء نزديک کنگرهء ملی را تشکيل داد نام اعضاء مؤسس و غير مؤسس آن افشا خواهد شد.» همچنين از ايشان است که می شنويم «بخش عمدهء اعضاء داخل کشور اين شورا، در سپاه پاسداران و وزارتخارجه تشريف دارند!»

شما لحظه ای آن «کنگره» را مجسم می کنم که هزاران نفر از اعضاء نود در صدی اش، که در داخل کشور، در سپاه پاسداران و وزارتخارجه، مشغولند، خودشان را به، مثلاً، پاريس يا واشنگتن رسانده اند و دارند در مورد سرنوشت آيندهء ايران رايزنی می کنند. يا نه، شايد هم به سبک طرفداران «انتخابات آزاد»، که قصد دارند خود حکومت اسلامی را وادار به انجام اين انتخابات کنند، بتوانند از وزارت کشور ولی فقيه اجازه بگيرند تا کنگرهء آنها در يکی از سالن های تهران برگزار شود تا گردانندگان شورا مجبور نباشند هزينه های مربوط به آوردن هزاران نفر نود در صدی پاسپورت دار را به خارج تأمين کنند.

          اما اينها هم اصلاً مهم نيست. تا اينجا داستان بيشتر به شوخی تلخی می ماند که نظائرش را تجربه کرده ايم. نکتهء مهم آن است که وقتی سراغ امضاء های روی سايت می روی يک باره چشمت به نام های رضا پهلوی، فرح پهلوی (آنگونه که خود نوشته اند)، و ياسمين پهلوی (همسر شاهزاده) می افتد که مثل سه شهروند عادی، بی سر و صدا، به اين «جريان» پيوسته اند.

چطور شد؟ کسی که هميشه می گفت آن بالا نشسته و فراگروهی عمل کرده و از همهء فعاليت های اپوزيسيونی حمايت می کند حالا با چند تا جوان از ايران آمدهء ناشناس و چند اصلاح طلب و چند تا ديپلمات از حکومت بريده همراه شده و 240 مين نفری محسوب می شود که به اين جريان پيوسته و می خواهد راه را برای تشکيل شورای ملی هموار کند؟

راستی قرار است چه بشود؟ آن کنگرهء چند هزار نفری کی و کجا تشکيل می شود؟ و به چه صورتی قرار است آقای رضا پهلوی را ـ لابد ـ بعنوان «سخنگو»ی خود برگزيند؟

          باری، اين هم يک گل ديگر به دروازهء خودی و يک شادمانی ديگر برای تيم حکومت اسلامی. اين هم از آن «سرمايهء ملی» که نوری علاها از آن خبر داده بودند. اين هم آن چهرهء شناخته شدهء بين المللی خوش پوش و خوش سخن و امروزی که قرار بود همراه ديگر مبارزان به آزادی وطن کمک کند؟ حالا او کجاست و چه می کند؟ از نظر من، او اکنون، خواسته و ناخواسته، در محاصرهء ايادی حکومت اسلامی، چه از اردوگاه بنيادگرائی وزارت اطلاعات و سپاه، و چه در خيمه و خرگاه اصلاح طلبی مزدور و مزور است و «مدحی» ها برايش مداحی می کنند.

براستی مگر همين آقای رضا پيرزاده، پيشکار ايشان در پاريس که بانی خير اين شورا است، نبود که در روز اعلام موجوديت «کنگرهء دموکرات های سبز»، که نطفهء اين شورای ملی در زهدان آن بسته شده، اعلام داشت که ما با کروبی و موسوی در ارتباط هستيم؟ و بدينوسيله بهانه ای به دست شريعتمداری کيهان دارالخرافه (بقول نويسندهء شيرين سخن، حميدرضا رحيمی) داد تا فرياد برآورد که «ديديد درست می گفتيم که دست سران فتنه در دست اپوزيسيون برانداز است؟»، و همين موجب شد تا دفتر شاهزاده در واشنگتن ارتباط خود را با «سران فتنه» تکذيب کند؟ آیا این ها بالاخره و به راستی با کروبی و موسوی و اصلاح طلبان در ارتباط هستند یا نه؟

و یا اين چه فهرست پيوستگانی است که سازمان ها و اشخاص مختلف «پيوستگی» خود به آن را تکذيب می کنند؟ مگر جبههء ملی داخل و اقمارش در خارج نبودند که پيوستن به اين شورا را رسماً تکذيب کردند؟ حال چگونه است که نام «جوانان جبههء ملی» را در ليست سازمان های پيوسته می بينی؟ اين جوانان کيانند، از کجا آمده اند، و عضويت شان در چبههئ ملی چگونه اثبات شدنی است؟ آيا بزودی صدور تکذيب نامه های جديدی از جبههء ملی را شاهد خواهيم بود؟

و آیا «شاهزاده» همهء این ها را می داند و در این بازی شرکت کرده؟ و یا، نه، همچون «آن وقت ها»، این «اطرافیان!» هستند که زير پای او پوست خربزه می اندازند؟

          باری، هفتهء تلخی گذشت که در آن می شد صدای فرياد شادمانی سربازان گمنام امام زمان را در پشت ميزهای وزارت اطلاعات شنيد. من به سهم خود از اين همه «خود زنی» متأثر و متأسفم.

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

بازگشت به صفحهء اصلی

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

                    ©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA