به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

جمعه 30 بهمن 1388 ــ  19 فوريه 2010 

 

جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو

ساعتی پيش صبح تورنتو آغاز شده است. سفر شکوه ميرزادگی و من به اين شهر يخزده به روزهای آخر خود نزديک می شود. هوا «بس ناجوانمردانه سرد است» اما چه بسيار چهره های شادمانی که آمده اند تا سلام ما را پاسخ دهند و با صدائی انرژی گرفته از اميدواری به ما بگويند که آنها نيز يقين کرده اند که جنبش سبز ايران، در گوهر خود، يک جنبش سکولار است و آماده اند تا بر بنياد اين باور در نخستين «انجمن سکولارهای سبز ايران» فعاليت کنند و نام شهرشان را بعنوان نخستين شهر سکولار سبز جهان در کتاب تاريخ «کشور خارج از کشور» ما به ثبت برسانند. چه شب های بلندی که به بحث و گفت و شنود گذشته است تا هرکس برداشت و تلقی خود را از آنچه در وطنمان می گذرد برای ديگران بازگو کند ـ نوعی تمرين همدلی که در فراسوی عقايد حزبی و سياسی و مذهبی اتفاق می افتد تا رنگارنگی آزادانهء آينده مان را تضمين کند.

و من اکنون به شهرهای ديگر «خارج از کشور» می انديشم و انجمن های ديگری که در راهند تا، در پيوند با يکديگر، «شبکهء جهانی سکولارهای سبز ايران» را همچون يک واقعيت تاريخی ـ سياسی بر پا دارند. با درود به همهء دل هائی که به عشق وطن يکپارچه مان، ايران، می تپند، اين جمعه گردی را به سکولارهای سبز تورنتو تقديم می کنم.

1

حکومت مذهبی در ايران 31 ساله شد. آنها که فکر می کردند اين حکومت در 22 بهمن فرو می ريزد و بی صبرانه منتظر بودند تا در پی فرو ريزی آن رهبرانش فراری يا دستگير شوند، آنها که انتظار حضور ميليونی مردم را داشتند، آنها که می خواستند سبزها را در درون اسب تروا جا داده و در ساعتی معين ميدان آزادی را در برابر چشم احمدی نژاد و اوباشش سبز کنند، آنها که فکر می کردند در برابر حکومت ولايت فقيه آلترناتيوی جز قرائت نوين آنان از اسلام سياسی وجود ندارد و با سقوط اين حکومت نوبت به آنان خواهد رسيد تا ملت ايران را برای سی سال ديگر ميهمان حکومت اسلامی نوع خود کنند، آنها که معتقد بودند نيروهای سرکوبگر رژيم پس از ماندن طولانی در خيابان ها خسته و دلزده خواهند شد و دست از ايستادگی در برابر مردم برخواهند داشت، و آنها که فکر می کردند مردم ايران براستی چشم براه راهنمائی ها و راهکار های اختراعی آنانند، در پايان روز 22 بهمن دانستند که بيشتر اهل خيال پردازی بوده اند تا درک واقعيت های سياسی ايران که رهبری جنبش سبز داخل کشور را به خرد جمعی جوانانش سپرده است. آنها بزودی هم با ناباوری تمام خواهند دانست که چون نسخه هاشان برای مداوای «بيماری زدگی ِ سی ساله» ی ما مفيد نبوده، گرفتاران چنبرهء هولناک ولايت فقيه تصميم گرفته اند که خود به فکر چاره ای برای درد خويشتن باشند.

در عين حال، 22 بهمن نشان داد که بحث همچنان بر سر «تشخيص بيماری» است و طبيبان مدعی هنوز نتوانسته اند درد را تشخيص دهند تا درمان را به تناسب آن تجويز کنند و اکنون هم روشن شده است که آنانی که در اين هشت ماهه به ضرس قاطع فکر می کرده اند که تشخيص و درمان را يکجا در جيب خود دارند تا چه حد بی پايه و مايه سخن گفته اند و ميزان نفوذشان در افکار عمومی تا عمق دو سه ميليمتری پوست بيشتر نبوده است.

مثلاً، به مورد حجة الاسلام کديور بپردازيم که کوی به کوی می رود و، با زبانی برآمده از اعماق حوزهء علميهء قم، برای دانشجويان و ديگر ايرانيان نشسته در فرنگ و نگران سرنوشت وطن توضيح می دهد که نود در صد ايرانيان مسلمانند و دلشان می خواهد حکومت اسلامی را نگاه دارند اما، در عين حال، می دانند که حاکمان فعلی کشور ربطی به «اسلام راستين» ندارند و از لحاظ فقهی «جائر» بشمار می روند. ايشان ـ مطابق توضيحات مفصل، مستدل و جالبی که آقای اکبر گنجی در مقالهء هفتهء گذشتهء خود داده اند ـ خويش را در موضع و مقام «رهبر راستين» حکومت اسلامی آينده می بينند که، اگر خمينی توانائی تعطيل ِ مصلحتی ِ توحيد را داشت ايشان، بر پايهء دانش گذشته و آينده و تسلط بر کوچه و پسکوچه های عقل و نقل، و آشنائی با هفت منزل عرفان و فقه، توانائی منسوخ اعلام کردن آن بخش هائی از قرآن را دارند که با اوضاع امروز نمی خواند.

اما آيا براستی، پس از تجربهء سی سالهء حکومت خمينی ـ موسوی از يکسو، و حکومت رفسنجانی ـ خاتمی از سوی ديگر، و نيز چشيدن مزهء تلخ حکومت خامنه ای ـ احمدی نژاد در چهارسال و نيمهء اخير، هنوز هم ايرانيان ـ حتی ايرانيان براستی مسلمان ـ برای داشتن حکومت اسلامی «راستين» آقای کديور است که به خيابان ها می آيند و جان جوانانی چون ندا و سهراب را به دم گلوله می سپارند؟

از نظر من، عطف په صدها نامه و ايميل روازنه ای که به نشريه نيوسکولاريسم می رسد، و به شهادت این همه وبلاگ های جوانانی که خود را سکولار می نامند، و به دليل وجود ویدئوها، و فيلم های هزاران هزار تن از مردمی که در تظاهرات خيابانی ايران شعارهای غیر مذهبی سر می دهند، کاملاً روشن است که اکنون پذيرش يک حکومت اسلامی ديگر، بعنوان آلترناتيو حکومت اسلامی فعلی، از جانب بخش بزرگ و مهمی از ملت ايران کلاً منتفی شده است و کسی ديگر برای حرف ها و ايده های منبری ـ آخوندی ـ فقهی که در پی اثبات وجوب تداوم حکومت مذهبی اند تره هم خرد نمی کند. و براستی بيهوده نيست که همين دو سه روز پيش آقای دکتر عبدالکريم سروش نيز توضيح داده است که امضاء کنندگان اعلاميهء پنج نفره (يعنی، حتی آقای کديور) همگی سکولار اند!

2

          اما البته داستان به اين سياه و سپيدی هم که می گويم نيست. چرا که هستند بسيارانی که هنوز با لبخند های دوستانه اما سرشار از موذی گری همهء مطالب بالا را تصديق می کنند و سپس توضيح می دهند که، برای رسيدن به حکومت سکولار آينده، داشتن نقشهء راهی اهميت دارد که منازل سازش ـ همراهی ـ همکاری با نيروهای مذهبی ـ سياسی را تعيين کند، چرا که نمی توان به اين اميدوار بود که حکومت اسلامی يکشبه فرو ريزد و يک حکومت سکولار و ناب ايرانی جانشين آن شود.

اين سخنگويان، بر بنياد همين استدلال، فی  المثل معتقدند که، از لحاظ تاکتيکی، خواستاری انحلال حکومت اسلامی در حال حاضر درست نيست و بايد کوشيد تا مردم را بر حول محور شعارهائی خطاب به همين حکومت اسلامی ـ شعارهائی همچون خواستاری رفراندوم يا اجرای مفاد اعلاميهء حقوق بشر و يا انجام انتخابات آزاد (گاهی هم با ذکر «بدون نظارت استصوابی شورای نگهبان») ـ گرد هم آورد تا «نهضت را به پيش یرد».

آنها حتی می کوشند توضيح دهند که مهندس موسوی هم همان مهندس موسوی تمام سی سالهء گذشته (هشت سال در مقام نخست وزيری و بيست سال در پايگاه عضويت دائم مجمع تشخيص مسلحت نظام) نيست و اکنون می تواند بعنوان پلی در سر راه ما به سوی سکولاريسم عمل کند ـ حتی اگر در شعار خواستار بازگشت به دوران طلائی خمينی باشد! و، بالاخره هم به اين پرسش محتوم می رسند که آيا نبايد پذيرفت که ـ مثلاً ـ دوران خاتمی بهتر از دوران احمدی نژاد بوده است؟ و آيا جفا نيست که ما با «راديکاليسم خود!» ملت ايران را از داشتن دوران آرامشی که بوسيلهء مهندس موسوی سامان خواهد گرفت محروم کنيم؟

          براستی پاسخ اين استدلال های ظاهراً معقول چيست؟ بخش بزرگی از سکولارهای ايرانی می دانند که راه آينده خيلی هم هموار نيست و آنها احتمال دارد با انواع اسلامی حکومت ـ از نظامی گرفته تا اصلاحاتی و کارگزارانی ـ روبرو شده و ناچار شوند که در قبال هر يک از اين «پيشرفت ها!» نفياً يا اثباتاً موضع گيری کنند. آنها می دانند که ممکن است ضرورت ايجاب کند تا، بی آنکه هدف خود را به فراموشی بسپارند، دست به همکاری های مرحله ای با نيروهائی بزنند که می کوشند محيط حکومت اسلامی را بصورتی قابل تحمل اصلاح و تلطيف کنند.

بهر حال مگر نه اينکه اين يک احتمال واقعی می تواند باشد که حکومت مجبور شود احمدی نژاد را قربانی کرده و ـ مثلاً ـ موسوی را به رياست جمهوری برساند؟ در اين صورت تکليف سکولارها چيست؟ آيا بدان خاطر که معتقد به ضرورت انحلال حکومت اسلامی و برقراری يک حکومت سکولار هستند بايد در مقابل حکومت مهندس موسوی هم «گارد» بگيرند و بلافاصله با او وارد مبارزه شوند؟ آيا نبايد به اين حکومت وقت بدهند تا امکانات و مقدورات خويش را رو کند و با گذشت زمان دريابد و نشان دهد که حکومت اسلامی، بخصوص از لحاظ فرهنگی و حقوق بشری، اصلاح پذير نيست؟ آيا نه اينکه با بقدرت رسيدن موسوی بهر حال بخش بزرگی از جمعيت جنبش سبز خواسته های خود را متحقق دانسته و دست از مبارزه خواهند شست و به خانه های خود باز خواهند گشت؟ آيا سکولارها هم بايد نوميدانه به کنج خانه های خود بخزند و انتظار سی سالهء ديگری را بيآغازند؟

3

          تا کنون، سکولارهای ايرانی در برابر اينگونه حوادث و پرسش ها وضعيتی منفعل داشته اند چرا که هيچ يک از طرفين دعوا آنها را دارای محلی از اعراب نمی دانسته و وزنی برايشان قائل نبوده اند. سکولارهای ايران تا کنون پراکنده، منفرد و بی سر پناه بوده اند و اگر هم در تشکل های حزبی و سازمانی عضويت داشته اند يا اين نهادها خود دارای ساختار و هويتی ايدئولوژيک بوده و ضد مفروضات سکولاريستی عمل می کرده اند و در آدم آزاديخواه و مدرن رغبتی برای پيوستن بخود را بر نمی انگيخته اند و يا دارای رهبری منسجم و دموکراتی که بتواند از افراد تشکيلاتی نيروئی کارآمد بسازد برخوردار نبوده و زير دست و پای سازشکاری های موسمی رهبران شان توان مبارزاتی خود را از دست داده اند.

          در اينجا من از سازمان هائی همچون حزب کمونيست کارگری که رسماً خود را سکولار و دموکرات می دانند اما ـ مثلاً  ـ به پذيرش مالکيت خصوصی از جانب امضاء کنندگان «بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز» اعتراض می کنند، و يا اعضاء شورای ملی مقاومت (به پشتوانهء سازمان مجاهدين خلق) که مدعی اند بيست و چند سال پيش خواستار جدائی دين و مذهب از حکومت و دولت بوده اند اما هنوز نام حکومت شان «جمهوری اسلامی ايران» است و نيروهاشان ـ حتی در صفوف نظامی ـ مشغول اجرای برنامه های مذهبی در تلويزيون سيمای مقاومت اند کاری ندارم و می پرسم که آيا براستی دردآور نيست که ـ مثلاً ـ جمهوری خواهان ِ مدعی ِ سکولار بودن ما نيز، بدون داشتن هيچ موضع انتقادی، شرطی، زمانمند و قابل ابطال، بخواهند زير چتر موسوی قرار گيرند؟

          و مگر نه اينکه در صحنهء مبارزات سياسی نداشتن هويت و هدف خاص، و عدم اتخاذ تاکتيک ها بر بنياد يک پايگاه استرتژيک، نتيجه ای جز شکست نداشته و نخواهد داشت؟ و مگر نه اينکه ضروری است تا همواره بين تاکتيک ها و استراتژی ِ يک نيروی مبارز سياسی رابطه ای ارگانيک و ساختاری برقرار باشد؟

          بنياد سخن من اين فرض است که بخش بزرگی از مبارزان داخل کشور خواستار حکومتی سکولار هستند و بقدرت رسيدن اصلاح طلبان مذهبی (تازه اگر بتوانيم موسوی را اصلاح طلب بدانيم) دردی از آنها دوا نخواهد کرد و آنها ناگزيرند از آن پس نيز بفکر اين باشند که چگونه می توانند خود و کشور و ملت شان را از شر حکومت مذهبی بزک و آرايش شده نجات دهند. و بر اساس اين فرض است که ناگزيريم بپذيريم که سکولارها، حتی اگر عملاٌ و برای مدتی نامعين دوشادوش اصلاح طلبان مذهبی و معتقد به حفظ حکومت مذهبی مبارزه کنند، نيازمند به داشتن استراتژی ويژهء خود (با هدف استقرار حکومت سکولار در ايران) هستند و تنها بر اساس چنين استراتژی منسجمی است که می توانند از تاکتيک های هوشمندانه و مؤثر برخوردار شوند؛ بطوری که، در عين کمک به پيش برد مبارزات، صرفاً تبديل به چرخ پنجم ماجرا و وسيلهء قابل مصرفی برای بقدرت رسيدن اصلاح طلبان خواستار حکومت مذهبی نشوند.

4

          پس طبيعی و بديهی خواهد بود اگر بگوئيم و بپذيريم که سکولارهای ايران محتاج داشتن تشکيلات، دستگاه هماهنگ کننده، وسائل ارتباط جمعی، استراتژی منسجم، و توانائی اتخاذ تاکتيک هائی کار آمد بر اساس آن استراتژی هستند.

اما اين همه چگونه قابل ايجاد و تحقق است؟

ديده ام که برخی ها در برابر اين سخن لبخندی زده و، انگار علم غيب داشته باشند، می گويند مطمئن باشيد که اين رهبری در داخل کشور وجود دارد و تاکنون هم بصورتی کارآمد عمل کرده است. اما، وقتی از گويندگان اين سخن دليل می خواهی می بينی که آنان نيز جز خوشخيالی چيزی در چنته ندارند.

اما بگيريم که چنين باشد. آنگاه آيا نمی توان پرسيد که اگر واقعاً اين مديران سکولار غيبی در داخل کشور وجود داشته باشند، حکومتی که اکنون، هر روز بيشتر از روز پيش، تالی و آلترناتيو خود را حکومت سکولار می بيند و اپوزيسيون خودی اش هم، چه در داخل و چه در خارج کشور، همين نکته را از زبان اصول گرايان نگران و اصلاح طلبان پريشان خويش مکرراً به همين صورت بيان می کند، چگونه خواهد گذاشت که چنين مرکزيتی در داخل کشور پا بگيرد و کارا شود؟

بنظر من، هم اکنون سکولارهای شرکت کننده در تظاهرات جنبش سبز بی پناه ترين بخش اين جنبش بشمار می روند. اصلاح طلبانی که خواستار ابقای حکومت اسلامی اند، با رانت خواری سی سالهء خود بخاطر شراکت در حکومت مذهبی، توانسته اند در سراسر دنيا شبکه و نفوذ داشته باشند. حتی نيروهای غير شيعهء ايرانی ـ از بهائی ها گرفته تا کردها و بلوچ ها ـ نيز دارای تشکيلات و پشتيبانان بين المللی خود هستند. اما سکولارهای داخل جنبش سبز نه تنها از چنين حمايت هائی برخوردار نيستند بلکه بخش اصلاح طلب مذهبی جنبش سبز نيز مجدانه به انکار وجود آنها مشغول است و می کوشد تا تعداد و اهميت آنها را ناچيز شمرده و، در عين حال، خواستاری حکومتی سکولار و بی تبعيض را نوعی افراط گری خطرناک به حال جنبش جلوه دهد.

اما اين «ناچيزی خطرناک!» افسانه ای بيش نيست. واقعيت های جاری در دو سوی مرزهای کشورمان اين نکته را هر روز روشن تر در برابر ما قرار می دهند که سکولارها يک «نيروی سوم» پر جمعيت اما گسسته و سرگردانند که تاريخ بار سنگين بردن کشور بسوی جامعه ای باز و مدرن و متمدن و متکثر را بر دوش آنها گذاشته است؛ با اين ملاحظهء نگران کننده که اگر گسستگی و سرگردانی اين نيرو به انجامی نرسد و اعضای آن سکونت در بن بست را ادامه دهند تحقق اين مأموريت ناممکن شده و نسل های ديگری نيز محکوم به سوختن در جهنم حکومت مذهبی و ايدئولوژيک ولايت فقيه خواهند بود.

5

          بی گمان بدون انديشيدن به فردائی بی تبعيض، بی شلاق، بی اجبار، بی دروغ، بی پسله کاری و سرشار از اميد و عشق و شادمانی نمی توان سکولار بود، نمی توان «نيروی سوم سکولار» را در برابر دو نيروی پايه گذار حکومت مذهبی (که تنها اکنون ـ آن هم بمنظور حفظ حکومت مذهبی! ـ در تضاد با هم قرار گرفته اند) کارا ساخت؛ و نمی توان به شاهراهی پا گذاشت که به شهر آزادی و خرمی و سازندگی می رسد.

در اين راستا سامان دادن به اين «نيروی سوم سکولار» وظيفهء تاريخی تک تک کسانی است که عميقاً ضرورت ها و ايجابات زمانهء خود را حس کرده و می دانند که نسل جوان ايرانی جان بر کف به ميدان آمده تا تکليف خود را با حال و آينده اش روشن کند، چرک هويت های تحميلی و بيگانه را از خود بزدايد، از دام تحقير شدگی زشتش وا رهد، و نه با هدف «مديريت دنيا» که برای عضويت کامل در باشگاه کشورهای متمدن جهانی اقدام نمايد که شتابان خاطرات تلخ قرنی استبدادی را که دهه ای پيش به پايان رسيده به اعماق تاريخ می فرستد.

          برای من واکنشی که در برابر بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز ايران نشان داده شده، اشتياقی که نسبت به ورود به مرحلهء تشکيلاتی وجود دارد و بارقهء اميدی که می بينم در چشم های مخاطبانمان می درخشد نشان از درستی راه می دهد. اين هفته را به دعوت يارانی که خود را سکولار می دانند به تورنتوی کانادا آمده ايم و در سراسر روزها و شب ها شاهد آن بوده ايم که (عليرغم تحريم کردن اصلاح طلب های مقيم همين شهر که به ديگران سفارش کرده اند که «به سخنرانی سکولارها نروید»)، سالن سخنرانی و جلسات کوچک تر گفت و شنود همواره انباشته از معتقدان به سکولاريسم بوده است. و همين ياران بوده اند که مصرانه خواستار آن شده اند تا شهرشان اولين شهر دنيا باشد که در آن «انجمن سکولارهای سبز ايرانی» بوجود می آيد.

بدين سان، هفته ای از 22 بهمن نگذشته، و در آستانهء نه چندان دور بهاری ديگر، جوانه ای از دل ايرانيان تورنتو سر بر کشيده است که به جستجوی ياران خود در شهرهای ديگر می رود و می خواهد دل های سکولارهای سبز ايرانی را در سراسر دنيا بهم پيوند دهد. به گمان من، تنها در اين جستجو است که شعار «ما بی شمارانيم» معنی می گيرد و خواستاری «حکومت ايرانی» (به معنی حکومتی از آن آحاد ملت ايران = حکومت ملی ايرانيان) به بار می نشيند.

          اکنون وقت آن رسيده که سکولارهای سبز ايران از پوستهء تحميلی اصلاح طلبی بيرون آمده و نشان دهند که سبزينهء حضورشان نه از آن قبايل چهارده قرن پيش عربستان است و نه در هوای تثبيت حکومتی مذهبی و تحميل ارزش های شريعت قشر کوچکی از دينکاران رشد می کند و، در واقعيت خود، می خواهد تا خرمی آزادی را به همهء دينداران و بی دينان به يک سان هديه کند.

 

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:

http://www.NewSecularism.com

آدرس با فيلترشکن:

https://newsecul.ipower.com/index.htm

آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:

https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:

Your e-mail address:

 

(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

[FrontPage Save Results Component]

 

اگر خواستار دريافت مقالات هفتگی من از طريق ای ـ ميل هستيد، لطفاً اين خواست را نيز اعلام کنيد

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

                    ©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA