به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

جمعه 6 ارديبهشت ماه 1386 ـ 25آوريل 2008

 

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

 

به آقای سيد علی خامنه ای

آقای سيد علی خامنه ای!

اگرچه دون شأن من ـ بعنوان يک نويسندهء گريخته از جهنم حکومت اسلامی ـ است که «دنيادار» ی چون شما را مخاطب قرار دهم، و اگرچه می دانم در بين نزديکان و اطرافيان شما آدم با جنمی پيدا نخواهد شد که اين نوشته را به ديد شما برساند، اما، در آستانهء سفر هفتهء آينده تان به استان فارس، فکر کردم چند نکتهء با اهميت ـ از نظر خودم ـ را با شما در ميان بگذارم باشد تا شايد اين سفر را با اشراف و آگاهی بيشتری انجام دهيد.

می دانم که شما نه به زيارت تخت جمشيد و آرامگاه های تخت رستم و پاسارگاد باستانی خواهيد رفت و نه حتی زمين ادب را در حافظيه و سعديه خواهيد بوسيد؛ و بيشتر وقت تان با مشتی دروغزن بادمجان دور قاب چين، و گله ای از عمامه داران و دينکاران بر مسند قدرت نشسته، خواهد گذشت. اما ـ چه بخواهيد و چه نه ـ در آن خاک که شما همچون طاووس عليين شده بر آن قدم می نهيد رازها و رمزهائی خفته اند که تصور گشودنشان خواب را در چشمان شما آشفته می سازد و می دانيد که تا اين راز و رمزها برقرارند آب خوش از گلويتان پائين نخواهد رفت.

من بخوبی می دانم که وجود شما پر از نفرت از همهء بزرگان ايرانزمين خفته در خاک فارس است و، همچون اجدادی که تاج حکومت ظلم شان را در هيئت عمامه ای سياه بر سر داريد، آرزو می کرديد که می توانستيد يک شبه خاک آن عجمی را که بعد از دو هزار و پانصد سال کلامش هنوز «انکار شما» ست به توبره می کشيديد؛ آرزو داشتيد تا حافظيه را به آب سيوند می بستيد، و خانهء سعدی را بر سرش خراب می کرديد. اما چه می شود کرد؟ اين ميخ های تابوت حکومت شمايند که از زمين پاک فارس قد برافراشته اند و، در مقايسه با هر کلمه شان، دروغ های شما در برابر روشنائی آفتاب فاش می شود.

بله، می دانم که اهل زيارت کاخ سازمان مللی نيستيد که در ويرانه های تخت جمشيد واقع است و هنوز نمايندگان ملل گوناگونش، نوروز باستانی را، با گياه و حيوان و دست سازهای آدمی، بر پلکان هاي فراخش جشن می گيرند، اما اگر از همانجا که هستيد گوش هوش تيز کنيد پژواک سخن داريوش هخامنشی را خواهيد شنيد که ـ نگران از آيندهء دوردستی  که همين اکنون شماست ـ آرزو می کرد که: « خداوند اين کشور را از دشمن و خشکسالی و دروغ محفوظ بدارد». و اينک آن دشمن شمائيد؛ آن خشکسالی، فرهنگ شماست؛ و آن دروغ، راه و روشی است که شما برای ويران کردن «اين کشور» برگزيده ايد.

يادتان باشد: شما به خاکی پای می گذاريد که در ميانهء کوهستان هايش نطفهء کشوری به نام ايران بسته شده است و هم اکنون آرامگاه بنيانگزار اين کشور، تک و تنها، «بی چلچراغ و فرش»، و بی ضريح و حرم، در دشت پاسارگاد در انتظار آن نشسته است که آب های درياچه ای که با موافقت شخص شما بوجود آمده تا آثار زندگی و تمدن ايرانيان دوران پيش از حملهء نومسلمانان به اين کشور را غرق و ويران کند، پايه ها و سنگ های مزارش را سست کنند و بپوکانند. به ياد داشته باشيد که شما مسئوول اول و مستقيم اين جنايت فرهنگی هستيد و اگر روزی زنده باشيد و کارتان به دادگاهی که به جنايت ها و خيانت های سران و مسئولان رژيم شما رسيدگی خواهد کرد بکشد مسلماً بابت همين يک جنايت به چند بار حبس ابد محکوم خواهيد شد.

يادتان باشد که شما بر خاکی پای می گذاريد که فکر «حقوق بشر»، برای نخستين بار در تاريخ مکتوب انسان، در آنجا و در ميان مردم اهل تساهل آن بوجود آمده و در منشور کورش بزرگشان منعکس گشته است. و شما با چه روئی به اين زادگاه حقوق بشر می رويد وقتی که لجن و گند ظلم و جنايت از سينهء رژيم تان بر گذشته و تا زير دماغ شما نيز بالا آمده است؟ براستی آيا اين سفر شما را به ياد چيزی به نام حقوق بشر هم خواهد انداخت؟ آيا شما لحظه ای فرصت خواهيد داشت تا خويش را در صفحات تاريخی که دستانی نامرئی هم اکنون مشغول نگارش آنند ببينيد؟ آيا هيچ به محکومان در بند خويش و جوانانی که به دست شما بی آينده شده اند خواهيد انديشيد؟ آيا در اين سفر گذری هم بر کشتهء خويش، زهرا کاظمی، خواهيد داشت که، خفته در گورستانی در شيراز، چشمش به دنبال جلادان شماست؟

و نيز يادتان باشد که نخستين جرقه های فکر حکومت جدا از مذهب از طريق آزاد ساختن همهء مذاهب نيز در همين خاک فارس زده شد و کورش بزرگ با صدور منشور مشهور خود نشان داد که دولتش نه تنها خدمتگذار ملل و اقوام گوناگون که پاسدار آزادی انديشه و عقيده نيز هست. گاه فکر می کنم که کوشش شما و عملهء دولتتان برای نابودی آرامگاه کورش و به آب بستن آثار تمدن عهد او خود نشانهء آن است که تير سکولاريسم کورشی بر قلب نظام ولايت فقيه نشسته و به ياد جوانان ملتی آورده است که اتفاقاً در همين خاک آنها بوده که، برای نخستين بار در جهان، اصل جدا ساختن مذهب (و مذاهب) از حکومت ريشه کرده و به بار نشسته است.

بله، البته اين هم هست که شما به خاکی پای می نهيد که سرمشق اصلی تان، اميرمبارزالدين، آنکه در کلام حافظ «محتسب» خوانده می شد، دين و دولت را يکی کرده و در گسترهء آن ـ گاه حتی به هنگام قرائت قرآن ـ به دست خويش سر می بريد و خون می ريخت. بدينسان، حضور شما در شيراز حکايت از تناسخی دارد که در تاريخ ما جاری بوده و روح استبداد و جور را از هيکلی به هيکل ديگر می کشانده است. و حاشا که در خاندان شما نيز «شاه شجاع» ی پيدا شود که بگيردتان و در قلعه ای حبستان کند تا شيرازيان امروز نيز، همچون حافظ، در رفع ظلم اميرمبارزالدين زمانهء خويش دست افشانی کنند و شادمانه بخوانند که: «شد آنکه اهل نظر از کناره می رفتند»... و آيا اين سخن انجوی شيرازی شما را به ياد روزی که ديگر نخواهيد بود نمی اندازد؟ ـ آنجا که، پس از شرح چگونگی دفع شر اميرمبارزالدين، می گويد که آن حادثه: «موجب خشنودی مردم و اميدواری آنان به ايجاد محطيی آرام شد: آروزی روشن ديدن افق، و نشنيدن بوی خون، و اميد به نديدن سرهای بريده و پيکرهای از دار آويخته...» آيا براستی اين همه کشتار و شکنجه و اعتياد و فحشا و دزدی و ارتشاء را که بر کارنامهء سياه خويش نوشته ايد نمی بينيد؟ و آيا نمی فهميد که حافظ اين ابيات را در مژدهء فقدان شما ست که می سرايد: «ای دل بشارتی دهمت: محتسب نماند! / وز می جهان پر است و بت می گسار هم!» و براستی آيا هيچ چهرهء خويش را در آينهء اين رند شيرازی نگاه کرده ايد تا صورت واقعی جذام خورده و کرم زدهء محتسبان و زاهدان ريائی و شيخان بی آبروی تاريخ را ببينيد؟

آقای خامنه ای، شما به خاکی پا می گذاريد که سعدی اش دربارهء اميری از نوع شما حکايت می کند که: «دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده، تا بجائی که خلق از مکايد فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند...» و مگر نه اينکه او خطاب به شماست که می گويد: «هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نيکی داشت / دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست // ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده / وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست...»

نه، آقای خامنه ای، کرنش و تکريم استقبال کنندگان سفارشی تان را هم باور نکنيد. همين شيراز کارخانهء توليد دروغزنان و نامردان نيز بوده است؛ آنسان که گاه چنان دل حافظ اش از دست اينان می گرفته که بر خطوط کاغذ فرياد بر می کشيده که: «آب و هوای فارس عجب سفله پرور است / کو همرهی که خيمه ازين خاک بر کنم؟» توصيه می کنم که کمی در چشمان اين سفله گان که در اطرافتان می چرخند و تملق غرغره می کنند خيره شويد و ببينيد که آيا در آنها برق صميميت و محبتی هم باقی مانده است؟ و مگر سعدی همين شيراز در وصف اطرافيان شما نبوده که سروده است: «نه بينی که پيش خداوند جاه / نيايش کنان، دست بر بر نهند // اگر روزگارش در آرد ز پای / همه عالمش پای بر سر نهند»؟

باری، می خواهم بگويم که شما ـ در قالب يک آخوند و ملا و زاهد و محتسب غاصب و مستبد که اينک مهار قدرت را هم در دست دارد ـ به تکه ای از خاک ايران سفر می کنيد که در طول تاريخش هميشه از نوع شما ابراز بيزاری نموده و در کلام همهء بزرگانش بدکاری ها و دغلبازی های نوع شما را افشا و نفرين کرده است. اين خاکی است که نه به آخوند و ملا و حجه الاسلام و آيت الله و ولی امر، که به کورش و داريوش و حافظ و سعدی اش مغرور و زنده است و از گذر کاروان ورشکستهء شما که سهل است، از گذر لشگريان خونخوار اجداد شما نيز، که سه بار مردمش را قتل عام کردند و آنها همچنان مترصد فرصت بودند تا سر به شورش بردارند، رنجی نخواهد ديد.

نيز يادتان باشد که فارس تنها گوشهء کوچکی از سرزمين پهناوری است که در هر شهر و دهش زنان و مردانی آزاده زيسته اند، همان ها که همچون شمائی را، هزاران هزار ديده، و ناديده گرفته اند و هر کجا که امکانش فراهم آمده به آزادی و سرفرازی رأی داده اند.

نه! اشتباه نکنيد. من شما را نصيحت نمی کنم. با غاصب نبايد از در نصيحت وارد شد. با جفاکار به عهد، با اهل مکر و حيله، و با تشنگان به خون معصوم خلايق نمی توان به نصيحت سخن گفت. البته شمايان نيز قرن هاست که خود گوش جان خويش را بر هر حرف سرکش و ناهمواری بسته ايد و دوست نداريد جز تملق و دروغ سخنی بشنويد.

خطاب کردن به شما تنها بهانه ای است تا به جوانان فارس بگويم که از همان خاک که ايشان بر آن رسته اند آدميانی نيز برخاسته بوده اند و برخواهند خواست که در برابر اين حکمرانان سياهی تنها به صبح روشن انديشيده اند و خواهند انديشيد و بر باغچه های کوچک دل هاشان نهال های ديرپای ايمان به آزادی و عدالت را با شيرهء جان خويش آبياری خواهند کرد.

آب از سر شما، آقای خامنه ای، مدت هاست که بر گذشته؛ و ديگر از دست شاه چراغ هم برايتان کاری بر نمی آيد. شما اکنون مظهر کامل «ظلوماً جهولا» ی کتاب دينی خودتان شده ايد.

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:

Your e-mail address:

(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

اگر خواستار دريافت مقالات هفتگی من از طريق ای ـ ميل هستيد، لطفاً اين خواست را نيز اعلام کنيد

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

 

©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA