به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

جمعه 9 آذر  ماه 1386

 

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

 

دو نظر از خانم يا آقای

الف ع. خ. 1  2

 

نظری در وبلاگ نگاه

 

چرا سکولاريسم بايد نو شود؟

        

اين روزها من به يکی از آرزوهای مختصرم رسيده و توانسته ام، با براه اندازی يک پايگاه اينترنتی به نام «سکولاريسم نو»، مکانی را در جهان مجازی اينترنت بوجود آورم که بتوان در آن هرآنچه را انديشمندان ما دربارهء سکولاريسم نوشته اند گردآوری کرد، محل رجوعی در اين مورد خاص بوجود آورد و، بر مبنای تراوشات ذهنی آنان که در راه روشنگری جامعهء عقب افتاده ما و يا در راستای افزودن بر تاريکی های انديشگی آن قلم می زنند و سخن می گويند، به بحث و گفتگوئی جدی دربارهء «سکولاريسم» نشست.

اما چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟ بگذاريد مطلب اين هفته را به بيان پاسخی به اين پرسش ها اختصاص دهم و نشان دهم که چرا آنچه که می نويسم حاصل تجربه ای نيمقرنی است که بايد جائی به بار بنشيند و حاصلی دهد ـ نيم قرنی که در طی آن نسلی که نسل من باشد در فضای جنگ دوم جهانی و اشغال ايران بوسيلهء قوای متفقين، چشم به جهان می گشايد، در دوران دبستانش صدای مبهم مارش های نظامی برای آنچه که «نجات آذربايجان» خوانده می شود، يا فريادهای مردم ريخته به خيابان ها که خواستار ملی شدن صنعت نفت هستند، و سخنان معلمان توده ای اش که از عدالت اجتماعی می گويند، و خطابه های فدائيان اسلام که در مسجد سرکوچه از اسلام سياسی خبر می دهند را می شنود؛ نوجوانی خود را با سقوط دولت دکتر مصدق، که طرفدارانش آن را «کودتا» می خوانند اما، در پی بازگشت پادشاه به کشور به «قيام ملی» تغيير نام می يابد آغاز می کند؛ در جوانی از مسير «انقلاب سفيد شاه و مردم»، طغيان بخشی از مسلمانان در خرداد 42 و تاجگزاری سه سال بعد پادشاه می گذرد؛ در سرآغار روزگار چلچلی خويش در گير قيام 57، پايان رژيم سلطنتی و آغاز حکومت اسلامی می شود و، آنگاه، چه در درون و چه در بيرون از ايران، جنگی مهيب و دراز دامن با عراق را از سر می گذراند، قتل عام دگرانديشان و نويسندگان را شاهد می شود، مزهء «اصلاحات» ناکام در دل حکومت اسلامی را می چشد، فرزندانش را می بيند که در سر کوچه و بازار شلاق می خورند، سنگسار می شوند، و در افق آينده شان چيزی جز جنگ و خونريزی بيشتر، فقر و فساد گسترنده، و بی کاری و بی اميدی مفرط نمی بينند.

به گمان من، اين نسل اکنون حق دارد از خود بپرسد که آيا، در آنچه طی اين نيمقرن گذشت، می توان «مضمون» غالبی را يافته و از آن به نتيجه گيری روشنی رسيد؟

پاسخ من به اين پرسش خود در منظومه ای از پرسش هائی ديگر شکل می گيرد:

- آيا نه اينکه آنچه بر سر اين نسل آمد و آنچه هم اکنون فرزندانش دچار آنند جملگی ناشی از کوشش گروه های مختلف اجتماعی برای تحميل زورگويانهء عقايد و ارزش های حود بر بقيهء مردم جامعه بوده است؟

- آيا هر گروه نمی خواسته، با «مقدس سازی» انديشه ها و رفتارهای مورد پسند و باور خود، حق زندگی آزادانه را از «دگر انديشان» و «دگر باشان» جامعهء خويش سلب کند؟

- آيا آنچه در ميانه وجود نداشته همانی نبوده که، با نام ها و صفت های گوناگون، در سراسر تاريخ جوامع بشری مورد ستايش عقلای هر فرهنگ و تمدنی بوده است: برقراری تساهل اجتماعی، تحمل يکديگر، صلح جوئی، حق دادن به آنکه هرکس دين و آئين و عقيدهء خود را داشته و در شيوهء زندگی و طرز معيشت خود آزادی انتخاب داشته باشد، بر جامعه قانونی دست ساخت نمايندگان واقعی مردم حکمروا باشد و تک تک افراد جامعه در برابر آن قانون با هم مساوی باشند؟

- آيا نمی توان ديد که همهء دعواها بر سر تحميل «وحدت» در برابر «کثرت»، يکنواختی در برابر تنوع و گوناگونی، تک رنگی در برابر رنگارنگی، و يک شکلی در برابر بسيار گونگی بوده است؟

- آيا نه اينکه کشاندن اعتقادات به حوزهء سياست و قدرت نمی توانسته نتيجه ای جز اين داشته باشد که در نيمقرن گذشته نسل به پيری رسيدهء کنونی مزهء تلخش را در کام تشنهء خويش چشيده و، بجای شربت گوارای زندگی صلح آميز و مرفه، داروی زهرناک «تحميل بی تساهل» را در جان خويش ريخته است؟

- آيا نه اينکه، در سرآغاز فصل جابجائی نسل او با نسلی که اکنون صحنه را از خود پر کرده، هنگام که خود می رود تا سال های بشماره افتادهء عمر را به کار با حاصلی بگمارد، دريافته است که تنها راه سعادت آدميان وجود و برقراری کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی است که تنها بر زمين حاصل خيز آن آزادی و دموکراسی و شايسته سالاری قادر به رشد و باليدن می شود؟

- آيا نه اينکه، در اين پيرانه سری دريافته است که گوهر تک تک مذاهب و ايدئولوژی ها چنان ساخته شده اند که اگر گذارشان به ساحت سياست و قدرت بيافتد، از روی طبيعت، به انهدام همين کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی برخواهند خواست و، آنگاه و به ناگزير، آزادی و دموکراسی و شايسته سالاری از جامعه رخت بر خواهند بست؟

- آيا نه اينکه تنها رمز سعادت انسان بيرون کشيدن مذاهب و ايدئولوژی ها از سياست و قدرت، و جداسازی اين دو حوزه از يکديگر، و تقدس زدائی از تاريخ و انديشه و کردار، و راه گشودن بر ارادهء تغييرپذير همهء انسان ها برای ادارهء جوامع خويش است؟

او ديده است که چگونه در تاريخ انسان، انديشهء اين «جداسازی» (که اکنون «سکولاريسم» خوانده می شود) نخست بر خاک کشورش و در اعلاميهء حقوق بشر کورش هخامنشی جلوه گر شده و به انسان سه هزارهء پيش مژده داده است که همگان می توانند دين و آئين و مذهب و عقيده خود را داشته باشند و حاکميت قدرتمدار نبايد «مذهب» خود را بر کل جامعهء تحت فرمانش تحميل کند.

او ديده است که امپراتوری مسيحی شدهء روم، تنها در عرصهء جمع آوری ماليات ها، کوشيده است تا حساب دولت را از مذهب جدا سازد و «امر آن جهانی» را از «امر اين جهانی (يا سکولار)» تفکيک نمايد اما قرن ها طول کشيده تا اين «جداسازی» به همهء نهادهای اجتماعی کشيده شود.

او ديده است که گوهر اين اعلاميه همان انديشه ای بوده که مورد توجه و بازسازی آباء قانون اساسی کشور تازه بنياد يافتهء آمريکا قرار گرفته و «جدائی حکومت از مذهب» را بعنوان اصلی ترين پايهء ساختمان جامعهء آمريکائی برشناخته است.

اما تجربهء سراسر قرن بيستم به او نشان داده است که تنها در «يکی شدن مذهب و قدرت حاکمه» نيست که کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی ـ اين رموز بقا و سعادت جوامع بشری ـ راه پژمردگی و مرگ را در پيش می گيرند. چرا که قرن بيستم قرن پيدايش ايدئولوژی های انحصار طلب و حکومت های مبتنی بر ايدئولوژی، بوده و نشان داده است که «يگانگی ايدئولوژی و حکومت» نيز درست همان مصائبی را ببار می آورد که وحدت مذهب و حکومت در قرون ماقبل ببار آورده بود.

پس، دانسته است که، در نخستين دهه از قرن بيست و يکم که نسل به پيری رسيده تنها شاهد ساليانی از نيمهء نخست آن خواهد بود، مهمترين دست آورد انديشگی اين نسل ايرانی را می توان در رسيدن به نقش محوری «سکولاريسم» از يکسو، و گسترده تر کردن تعريف آن، بطوری که علاوه بر مذهب شامل ايدئولوژی هم بشود، از سوی ديگر، خلاصه کرد. در واقع، «سکولاريسم نو» نام اين تعريف تازه است که شمول جدائی را از انحصار مذهب بيرون کشيده و به ايدئولوژی نيز بسط می دهد. بيائيد در اين پرسش ها اندکی تأمل کنيم:

براستی «آزادی» چگونه ممکن خواهد بود اگر ساختمان آن بر شالودهء «سکولاريسم نو» گذاشته نشده باشد؟

«دموکراسی» چگونه رخ خواهد داد اگر «سکولاريسم نو» سلامت آن را تضمين نکند؟

«رقابت»، که شرط تحقق «شايسته سالاری»، است چگونه برقرار خواهد شد اگر از نردبام «سکولاريسم نو» بالا نيامده باشد؟

«حقوق اقليت ها» چگونه محافظت خواهد شد اگر ساختار سياسی بر بنياد «سکولاريسم نو» شکل نگرفته باشد؟

«فدراليسم» چگونه تحقق خواهد يافت اگر ساختمانش بر فراز شالودهء «سکولاريسم نو» بالا نرفته باشد؟

«آزادی انديشه»، «آزادی بيان عقايد»، «آزادی انتقاد از قدرت»، «آزادی دگر انديشی» و «آزادی دگرباشی» چگونه شکفته خواهند شد اگر تخمشان بر خاک «سکولاريسم نو» ريخته نشده باشد؟

اما ـ و توجه کنيم که اين يک «اما» ئی بزرگ است ـ اين «سکولاريسم نو» ی حياتی و ضروری چگونه متحقق و پايدار خواهد شد وقتی صاحبان و متوليان مذهب، ايدئولوژی، انحصار طلبی، انديشهء مبتنی بر خودی و غير خودی، و انديشهء ايجاد جامعهء يک شکل، در اکثر جوامع عقب افتاده همچنان مهار قدرت سياسی و اقتصادی و فرهنگی را در دست دارند و با تمام قوا می کوشند تا از «سکولاريسم» چهره ای مخوف بسازند که برای برانداختن مذاهب و مشارب و وحدت و يگانگی بوجود آمده است؟

نه، رهروی اين راه شدن و بودن کار چندان ساده ای نيست. اگر اوضاع زمانه چنين نبود که هست، نيازی نيز به گوشزد کردن مدام اهميت «سکولاريسم نو» وجود نداشت و اين سکولاريسم گوناگونی آفرين، همچون يک بديهی مطلوب، بر تارک همهء جنبش های آزاديخواهانه می نشست و چراغ راه آنان برای رسيدن به ساحل امن کثرت و گوناگونی های رفاه بنياد می شد.

اما چون چنين نيست، و از آنجا که هنوز اصلاح طلب ترين انديشه های درون حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک هم مبارزهء خود عليه «جمود عقيدتی» را با مبارزه عليه «سکولاريسم» يکی می گيرند، و نيز از آنجا که هنوز در درونهء انديشهء اغلب سازمان های سياسی ما فکر مسلط ساختن ارزش های ايدئولوژيک بر کل جامعه غلبه دارد، چاره ای نيست که همهء موضوعات مربوط به «سکولاريسم نو» و بخصوص راه های رسيدن به آن و سپس نگاهداری اش بعنوان ضامن ادامهء حيات جامعهء رنگارنگ، مورد بحث و بررسی و نقد قرار گيرند.

باری، سخن کوتاه کنم؛ در پيش روی کسی که به سال های بازنشستگی خود رسيده و در زندگی اش تنها سرمايه ای که داشته و دارد قلمی بوده که اکنون به کامپيوتری کوچک تبديل شده است، راه ديگری برای با معنا و مفيد کردن بقيهء عمر وجود ندارد. اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو! بيائيد با هم در امری توافق کنيم که به موجب آن هيج کداممان ديگری يا ديگران را حذف نخواهيم کرد و، با حفظ عقيده و نظر و اعتقاد خويش، برای يکديگر جا خواهيم گشود. به گمان من، بی اين نگرش و گرايش نو و گسترده به سکولاريسم، برون شدی از ظلماتی که بر جامعهء ما حاکم شده، هيچ امکان ندارد.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:

http://www.NewSecularism.com

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:

Your e-mail address:

(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

اگر خواستار دريافت مقالات هفتگی من از طريق ای ـ ميل هستيد، لطفاً اين خواست را نيز اعلام کنيد

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

 

©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA