به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

جمعه 13 مهر ماه 1386

 

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

پيوند به فايل صوتی

 

پيوند به نظريات خوانندگان

نظر آقای فرهاد جعفری

 

نسبت ما با احمدی نژاد چيست؟

          هيچ از خود پرسيده ايد که آدمی به نام محمود احمدی نژاد (که بر خلاف شيوهء معمولم، دوست ندارم واژهء «آقا» را بر سر اسمش بياورم)، يعنی همانی که، بر اثر گردش غريب و هميشه غافلگير کنندهء ايام، دو هفته پيش بعنوان رئيس «جمهوری اسلامی ايران» به نيويورک آمد، در دانشگاه کلمبيا و مجمع عمومی سازمان ملل سخن گفت، و با ادعای پيروزی به ايران بازگشت، با شخص شما چه نسبتی دارد؟ چقدر از وجود او را در خود می يابيد و تا چه حد حس می کنيد که با او همراه و همپيونديد؟

اين پرسش را از آن روی مطرح می کنم که بنظر من طی دو هفتهء گذشته، ماجرای سفر اين شخص به نيويورک بطرز جالبی مبدل به سنجه ای شده است که هر يک از «ما» بتوانيم به کمک آن واقعيت مواضع فکری کنونی خود را محک زده و به خودشناسی ناياب و عميقی دست بيابيم؛ امری که گاه عمری از اشخاص می گذرد و هرگز چنين فرصتی بدستشان نمی افتد. به کلام ديگر، از نظر من، آنچه در اين سفر، بخصوص در دانشگاه کلمبيا، پيش آمد دارای همهء مشخصات التقاطی و پيچيده ای بود که هستی سياسی ـ اجتماعی تک تک ما را، در هر طيف سياسی و فرهنگی که جای داشته باشيم، شکل می دهند و، لذا، اين واقعهء پيش پا افتاده را شکلی از محاکاتی هستی شناسانه بخشيده و ما را در برابر پرسشی عميق دربارهء خودمان می نشانند.

          در ميان ايرانيان البته بسيارانی هستند که خود را با آنچه احمدی نژاد معرف آن است يکی و همدل و دارای پيوند های مختلف می يابند. در اين شکی نيست و نوشتهء حاضر هم کاری به آنها که از اين جهت، و به اين ترتيب، تکليفشان روشن است ندارد. از اصلاح طلبان اسلامی گرفته تا طرفداران شان در خارج، هيچ کدامشان هرگز جزئی از مخالفان واقعی حکومت اسلامی نبوده اند که اکنون قرار گرفتنشان در کنار احمدی نژاد و خود را هم هويت يافتن با او تعجبی بر انگيزد. اما بحث بر سر کسانی است که همواره ادعا کرده و کوشيده اند نشان دهند که، بصور مختلف و از ديدگاه های گوناگون، با حکومت اسلامی و منصب ولايت فقيه مشکل دارند، آن را نمی پسندند و، حتی اگر نکوشند، لااقل آرزو می کنند که شر اين هيولای ماقبل تاريخ از سر ملت ما کنده شود و، آنگاه، سخنان رئيس دانشگاه کلمبيا باعث شده که حس کنند به شخص آنها اهانت شده است.

بطوری که می بينيم، «سفر احمدی نژاد»، همچون «کاتاليزور» ی کارآمد، وجود اختلاف و تفاوت عميق در بين اعضاء همين گروه «مخالف» را بصورت دردناک آشکار کرده است بطوری که برخی از آنها، عليرغم ژست های هميشگی شان، يکباره و بعنوان افرادی ضرر ديده، ادعای خسارت و لزوم پاسخگوئی به جسارت رئيس دانشگاه کلمبيا را سر داده اند. بدينسان طرح اين پرسش نابهنگام نيست که: براستی چگونه برخی از آنها که عموماً مدعی مخالفت با حکومت اسلامی هستند، هنگامی که در برابر کاربرد سنجهء سخنان رئيس دانشگاه کلمبيا قرار می گيرند، از شمول «مخالفان» خارج می شوند؟

          در دو هفتهء گذشته، ايرانيان سراسر جهان، با هرگونه تابعيتی که دارند، همگی به چشم خود ديدند که براستی با احمدی نژاد در نيويورک بد رفتاری و به او اهانت شد؛ رئيس دانشگاه کلمبيا با شديدترين کلمات بر او تاخته و فهرستی از بدکاری های حکومت اسلامی اش را به رخش کشيد. بسيارانی از مخالفان جمهوری اسلامی حس کردند که اين رئيس دانشگاه حرف دل آنان را می زند، اما چگونه شد که اکنون برخی از انديشمندان و نويسندگان ايرانی هم (که تا حدوث اين واقعه بنظر می رسيد جزو همين «مخالفان» هستند) از اين سخن می گويند که دامنهء اين «اهانت» به شخص احمدی نژاد و ـ در مرحلهء ثانوی ـ به حکومت تابعه اش ختم نشده و به تمام ايرانيان گسترش می يابد و ما ناگزيريم آن را اهانت به همهء ايرانيان تلقی کنيم؟ (آدرس دادن لازم نيست، مقاله ها هنوز روی سايت های اينترنتی وجود دارند).

و همين ماجرای «اهانت به ملت ايران» است که اکنون من و شما و دوست و دشمن را يکجا در گير اين ماجرا کرده و آن را برای تک تک ايرانيان بصورت امری خصوصی در آورده است. و در همين ساحت نيز هست که برخی از نويسندگانمان، که ساليانی است تاريخ و افتخارات تاريخی ما را فراموش کرده اند، يکباره به ياد آورده اند که ما هميشه ملتی سرفراز بوده ايم که در دو هزاره و نيم سال پيش، وقتی که بيشتر جهان علفزار و باغ وحش بوده است، به تمدن (يا فرهنگ مدنی) دست يافته و زيباترين انديشه های بشری را از زبان زرتشت و کورش مان به جهان ارزانی داشته ايم؛ وحشيان شبه جزيرهء عربستان و خون ريزان آسيای مرکزی را با رنج بسيار دست آموز خويش کرده ايم؛ تمدن اسلامی را بنا نهاده ايم؛ تمدن يونانی را از دل گرد و خاک تاريخ آن سرزمين بيرون کشيده و آن را نو ـ نوار شده به مغرب زمين ارزانی داشته ايم؛ و حالا اين آمريکائی تازه به دوران رسيدهء نان خورده بر سر سفرهء تاريخ انديشهء ما، که کسوت رياست دانشگاهی در آمريکا را به تن دارد، رسماً و در روز روشن و جلوی انظار جهانيان، به ما اهانت می کند و ما را خار می شمارد!

          چه چرخش قلمی! آيا هيچ توجه می کنيد که چگونه، در پيچشی روانشناختی، گروهی از جمع «ما» خود را در قامت «احمدی نژاد» ديده و توهين به او و مشرب و فکر و رفتارش را توهين بخويش يافته و در بوق «اين همانی» شگرف و بی سابقه ای می دمند که، پيش از آگاهی، ناخود آگاه آدمی را هدف قرار داده است و، در نتيجهء آن، با سعی بليغ می کوشيد تا، بقول مشروطه چی ها، «احساسات مليه» مردم ايران را عليه بيدادی که بر آنها رفته است بيدار کنند؟ آيا هيچ از خود پرسيده ايم که اين حس از کجا در برخی از جمع «ما» آفريده شده که اهانت به احمدی نژاد را با اهانت به خود يکی تلقی کرده ايم؟ اين دودلی و ترديد، يعنی اينکه زمانی خود را مخالف و متفاوت با او و از او بدانيم و زمانی اهانت به او را اهانت بخود تلقی کنيم، از کجای روانشناسی اين «برخی از ما» سرچشمه می گيرد؟ آيا علت اين دو دلی و دوپارگی ذهنی از آنجا سرچشمه نمی گيرد که برخی از ما نتوانسته ايم هنوز تکليف خود را نه تنها با احمدی نژاد که با خود حکومت اسلامی روشن کنيم؟

          تکليف مردمی که سرزمين شان را بيگانه اشغال می کند با آن بيگانه و با دولتی که بر مقدرات آنها حاکم می کند روشن است. اگر مردمان با اين دولت «دست نشانده» ی دشمن مبارزه نکنند لااقل اين هم هست که آن را متعلق به خود نمی دانند و آنچه بر دولت منصوب اشغالگران می رود را به حساب خودشان نمی گذارند. اما تکليف مردمی که خودشان به دست خود عده ای از هموطنان خود را به قدرت رسانده و به حاکميت شان حقانيت بخشيده اند چه خواهد بود وقتی که که اين به قدرت رسيدگان با مردم ولينعمت خويش، درست همان رفتار حاکمان بيگانه و تحميلی را پيشه می کنند؟ اينجاست که وضعيت ذهنی آدمی صورتی مبهم، دو گانه و دو دلی آفرين می يابد. و اينگونه است که نمی دانيم احمدی نژاد را در دانشگاه کلمبيا با چه عينکی نگاه کنيم. آيا براستی او با عنوان رئيس جمهور حکومت کشور «ما» از فراز اوقيانوس ها و قاره ها پريده و سفر کرده است تا در اين سر دنيا کشور «ما» را در جمع نمايندگان کشورهای ديگر جهان نمايندگی کند؟ اگر پاسخ به اين پرسش مثبت باشد آنگاه ناچاريم قبول کنيم که بخشی از او با دهندهء پاسخ مثبت به پرسش ما همسانی و پيوند دارد و اهانت به او اهانت به پاسخ دهنده نيز هست.

          اما آيا براستی در ذهن ما چنين است يا چنين می تواند باشد؟ آيا حکومت اسلامی و احمدی نژاد هم بخشی از «هويت ملی» جمع «ما» بشمار می روند، همانگونه که کورش و زرتشت و حافظ و سعدی هستند؟ به اعتقاد من، پاسخ ما به اين پرسش است که گوهر فکر و ريشه های موضعگيری های سياسی و فرهنگی  امروز ما را در جهان معاصر روشن می سازد.

          مثالی بياورم: آيا وقتی ملوسويچ را به دادگاه بين المللی بردند تا او را بجرم جنايت عليه بشريت محاکمه کنند مردم کشورش ـ در عين تصديق جنايات او ـ بايد اين عمل را نوعی اهانت بخود تلقی می کردند؟ قصد من از آوردن اين مثال آن است که به يادتان بياورم که ما اکنون در کجای تمدن جهانی و در دل کدام شبکهء تنگاتنگ روابط بشری ايستاده ايم. مگر نه که اين سير تفکر خردمدار بشری است که انسان امروز را به آنجا کشانده که ارزش های عام و ناوابسته به نسبيت های منطقه ای (همچون حقوق بشر) را در نظر بگيرد و تجاوزات آشکار به اين ارزش ها را اموری «درون منطقه ای» بشمار نياورد؟  مگر نه اين است که حکم دادگاه ميکونوس هنوز همچون شمشيری بر فراز سر هاشمی رفسنجانی معلق است و جرأت خروج کشور را از او سلب می کند؟ والا چه بسا که او هم راهی سخنرانی در سازمان ملل می شد. و يعنی اگر روزی رفسنجانی هم پا از ايران بيرون نهاد و پليس بين المللی دستگيرش کرد تا به محاکمه اش بکشد بايد به «عرق ملی» ما بر بخورد؟ و نه اينکه چون قلم بر می داريم تا از «اهانت» ی که به ما رفته است بنويسيم و صدا بلند می کنيم تا عليه اين «بيداد» سخن بگوئيم در واقع داريم يک بار ديگر رأی تازه ای را به نفع حکومت اسلامی در صندوق رأی گيری اش می اندازيم؟

نيز آيا اين فريب دادن خود نيست که بگوئيم اگر قرار است سران حکومت اسلامی مورد اهانت قرار گيرند يا محاکمه شوند اين کار بايد فقط به دست خود «ما» انجام شود؟ اگر به اين اصل اعتقاد داريم چگونه است که روز و شب صدای ناله مان از بدکاری های همين حکومت در جای جای اين جهان پهناور بلند است؟ چرا به سازمان ملل و يونسکو و سنای آمريکا و مجلس اتحاديهء اروپا و روزنامه های سوئد و نروژ و تلويزيون های هلند و آمريکا متوسل می شويم تا جهانيان را از بيدادی که بر ما می رود مطلع کنيم؟

          حالا هم بفرمائيد! آقای رئيس دانشگاه کلمبيا که اطلاعات خود را از عالم غيب و کرهء ماه به دست نياورده است. خبرنگار و خبرگزار او نيز خود ما بوده ايم. پس چرا حالا که «وقت درو» ی آنچه کاشته ايم فرا رسيده است برخی از جمع «ما» اخم و بغض می کنيم و باورمان می شود که به ما اهانت شده است؟ اين رئيس دانشگاه اگرچه بسيار کم گفت اما مگر فقط بخشی از آنچه هائی را نگفت که ما خود به او انتقال داده بوديم؟

          و چگونه است که همين «بخشی از ما» از ظهور و حرکات و سخنان آدمی، که مسلماً اگر بی هوا از جلوی هر پزشکی قانونی رد شود حکم ديوانگی اش را صادر خواهند کرد، در قالب رئيس کشورمان و در صحنه های عمومی جهان احساس توهين شدگی و اشمئزاز نمی کند و خجالت نمی کشد، اما از سخنان يک رئيس دانشگاه که نه جز حقيقت می گويد و نه به ارزش های واقعی فرهنگ و تاريخ ما اهانت می کند می رنجد؟

          آيا اين احساس ناشی از همان روانشناسی ديرينهء قبايل ابتدائی نيست که همه چيز و همه کس دنيا را به دو نيمهء خودی و ناخودی تقسيم می کند و حاضر است تا، در برابر «ناخودی» ها، پای جان حتی مدافع آن «خودی» سفاکی باشد که بيشترين مصائب را بر سر او آورده است؟ آيا اين همان تعصبی نيست که جهان را در داخل مرزهائی تکه تکه می کند که به دروغ «ملی» خوانده می شوند اما مسلماً با مرزهای عقب ماندگی و جهالت های تاريخی مطابقت دارند؟

          چگونه است که برخی از ما، در عين اعلام مخالفت خود با سياست حکومت اسلامی در تقسيم جامعه به «خودی» و «غير خودی»، همين کار را در مورد جامعهء بشری می کنيم و هنوز بر مدار اين سخن می چرخيم که «چهار ديواری، اختياری»؟ و دوست نداريم که «رخت چرکمان را در سر بازار بشوئيم» ـ که اتفاقاً در اينگونه شستن ها هميشه مهارت کافی داريم اما طاقت ديدن نتايجش را نه!

          آيا هيچ انديشيده ايم که احساس اهانت شدگی، به دليل سخنان رئيس دانشگاه کلمبيا خطاب به احمدی نژاد، ما را درست در همان قايقی می نشاند که او و جلادان اوين و جنتی وحشی صفت و خامنه ای جنايتکار در آن نشسته اند و در آنجا هم، چون رئيس و حاکمند، از ما می خواهند که همچون بردگان دوران روم باستان پاروها را بدست گيريم و برای خارج کردن آنها از مهالک اوقيانوس در تلاطم فرهنگ مبتنی بر شناخت حقوق بشر، مجدانه و با تمام قوا پارو بزنيم و آنان را به ساحل نجات برسانيم؟

          بگذاريد حال که سخن به اينجا کشيد يک نکته را هم گفته باشم. من فکر می کنم که اگر همين «سخنان جسارت بار» را رئيس دانشگاه آکسفورد انگليس يا سوربن فرانسه خطاب به احمدی نژاد گفته بودند اين همه حساسيت در نزد عده ای از آن «برخی انديشمندان و نويسندگان ما» بر انگيخته نمی شد و حتی شايد تحسين آنها را هم بهمراه داشت. نيز فکر می کنم که بستر بسياری از اين اعتراضات در حس عميق ضديت با آمريکا است که به مدت هفتاد سال بوسيلهء شوروی استالينيستی در عمق جان برخی از ما نشانده شده و از همهء ما سربازان متوهم ضد «امپرياليسم به سرگردگی آمريکا» ساخته است. و آيا اين درست همان خط فارقی نيست که حکومت اسلامی، هنوز و عليرغم تجربهء تلخ چپ ايرن در دههء اول انقلاب، به نفع خودش از آن سود می جويد و از انبار احساسات ضد امپرياليستی برخی از ما، که ذيرکانه به ضد آمريکائی تغيير ماهيتش داده اند، استفاده می کند؟ و نه تنها برخی از مای عدالتخواه و شورنده عليه ظلم را با خود هم پيمان می سازد بلکه، در بازی های دردناک شطرنج سياسی اش برای معامله با همان امپرياليست ها، از همين احساسات پاک و «ملی» استفاده می کند؟

          صادقانه گفته باشم: من يک موضوع را برای خود روشن کرده ام و آن اينکه، در هيچ شرايط و موقعيتی، در خود پيوند و اشتراک منافعی با حکومت اسلامی نمی بينم و از هر اقدامی برای افشای دروغ و تزوير و خطر جهانی آن استقبال می کنم و از اين نمی هراسم که چه کسی، کی، در کجا، و چرا فهرستی را که من خود به دست او داده ام خطاب به نمايندگان اين حکومت بدکاره بر می خواند و آنان را به محاکمه ای مجازی يا واقعی می کشد.

من يقين کرده ام که برای کشورم هيچ چيز زشت تر و مهلک تر و خطرناک تر از اين حکومت «بيگانه صفت» نيست و به هيچ روی حاضر نيستم، حتی برای مبارزه با «امپرياليسم»، از يکسو کنار اين جرثومه های جنايت قرار گيرم و، از سوی ديگر، آنقدر کوته بين شوم که امپرياليسم را فقط در قامت آمريکا ببينم و فراموش کنم که چگونه هم اکنون کشورم در چنگال امپرياليسم اروپا و روسيه و چين اسير و گرفتار است. اين «کوری داوطلبانه» را من اهانت اصلی به خود و وطنم تلقی می کنم.

          لابد اين «مبارزان ضد امپرياليسم به سرکردگی آمريکای جهانخوار» به من خواهند گفت که، اما، اين آمريکاست که به عراق و افغانستان لشگر کشيده و اکنون هم پشت درهای ايران منتظر ورود و ويرانگری است و، در نتيجه، تضعيف مواضع ايران در قبال آن به جنگی خانمانسوز می انجامد که اگر در گيرد هم اين حکومت تقويت می شود و هم ما ـ اگر اندکی عشق وطن در دلمان باقی مانده باشد ـ ناگزير می شويم در صفوف آن با دشمن مهاجم بجنگيم.

من اما اعتقاد دارم که اتفاقاً اگر خواستار توقف تهديدهای جنگی هستيم، بجای قرار دادن ملت مان در کنار نامردان نابخردی که کشورمان را  ـ آن هم به سودای برقراری خلافت رعب آور شيعی خود ـ به چنين موقعيت خطرناکی کشيده اند، بايد صدا بلند کرده و، از طريق تأييد رفتار رئيس دانشگاه کلمبيا، حساب ملت خود را در انظار جهانيان از حساب اين حکومت اشغالگر جدا کنيم؛ نه اينکه بکوشيم خطوط تفکيک ملت ايران از حکومت اسلامی را مبهم و مخفی و پاک کرده و افکار عمومی غربی ها را درست در همان راستائی تقويت کنيم که ماشين جنگی اين به زعم برخی از ما «امپرياليسم» می خواهد.

          من اعتقاد دارم توفيق در اين موضوع هم به هوشياری خود ما بستگی دارد و هم به اينکه ببينيم آن شخص و آن رسانه ای که عليه حکومت اسلامی سخن می گويد آيا حساب ملت ايران را از اين حکومت جدا می کند يا نه؟ اگر نمی کند آنگاه اين وظيفهء ما محسوب می شود که عليه اين متوهم سازی افکار عمومی نيز اقدام کنيم.

در واقع، بنظر من، تنها راه جلوگيری از جنگ، ايجاد اجماع جهانی به سود مردم ايران و عليه حکومت اسلامی است و راه آن هم از مسير افشای وسيع بدکاری های اين حکومت و اعوان و انصارش، و ناتوانی ملت ايران از دفع شر اين الخناسان، از تريبون های پر شنونده ای همچون همين دانشگاه کلمبيا و همين رسانه های فراگير می گذرد.

          من، بعنوان يک نويسندهء ايرانی تبعيدی، بصدای بلند آنچه را که رئيس دانشگاه کلمبيا خطاب به احمدی نژاد گفت تأييد می کنم و آرزو دارم که «ما» اين توانائی را می داشتيم که از اينگونه وقايع بيشترين بهره را برای آگاه کردن مردمان جهان از داستان اسارت مردم کشورمان در دست رژيمی عقب مانده و جنايتکار و ضد بشر می برديم.

          فراموش نکنيم که حکومت اسلامی حاکم بر کشورمان اتفاقاً خود در ايجاد «توهم اين همانی با ملت ايران» بيش از هر کس ديگری کوشا ست، و می خواهد به جهان بباوراند که صدايش صدای واقعی ملت ايران است و نمايندگانش از جانب اين مردم سخن می گويند و اقدام می کنند. و تا آنجا پيش می رود که می کوشد گناه «اتم خواهی پنهانی» خويش را هم به گردن «ملت ايران» بياندازد و از آن بعنوان پروژه ای «ملی» نام ببرد؛ تو گوئی که ملت ايران خود به اين نياز پی برده و دولت خويش را مأمور پاسخ گوئی به آن کرده است. و حالا هم همين ملت است که سينه سپر کرده و از دشمن غدار مبارز می طلبد و از بمب و آتشش پروائی ندارد.

براستی چگونه ممکن است که ما نمايندهء چنين حکومت از دشمن بدتری را چنان از آن خود بدانيم که اهانت به او را اهانت به «ملت شريف و کهنسال ايران» تلقی کنيم؟ زهی ره گم کردگی و باطل انديشی. براستی برخی از «ما» را چه می شود که، وسط کارزار مبارزه عليه حکومت اسلامی، يکباره از اهانت به احمدی نژاد خونشان به جوش می آيد و رگ غيرت شان بيرون می زند و تا آنجا پيش می رويند که او را هم جزو «نواميس» خويش به حساب می آورند؟ از آنها که ريگی به کفش دارند باکی نيست اما، بيش از هر چيز، موضع گيری های کودکانهء برخی از مخالفان صادق حکومت اسلامی است که دل آدمی را خون می کند. و به اينگونه از همرزمان است که سخن حافظ را يادآوری می کنم، آنجا که گفته است: «نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد».

پيوند به نظريات خوانندگان اين مقاله

تماس برای اظهار نظر

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

 

©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA