به بخش مقالات اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگدربارهء خط پرسيک  |  تماس  |  جستجو

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

شنبه 15 مرداد 1384

معنای شعار «خامنه‌ای بايد برود» چيست؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/3347/

اکبر گنجی، با طرح شعار دل انگيز «خامنه‌ای بايد برود»، موج تازه‌ای از اميدبخشی و ترس زدائی و تهور آفرينی را در جامعه ايرانيان ـ در هر دو سوی مرزهای دلگير سرکوب ـ برانگيخته است. اما آيا در اين جهان ظاهراً «پسا مدرن»، که در آن هر متنی می‌تواند هزار و يک معنا و تعبير و تأويل داشته باشد، اين شعار قادر است خود را ار شر خناس بدفهمی‌ها و بدنيتی‌ها و غفلت کاری‌های اين و آن مصون نگاه بدارد؟
بنظر من نگاهی به پيشزمينه‌ی شکل گيری اين شعار می‌تواند زمينه‌ای برای يافتن پاسخ به پرسش بالا را بدست دهد چرا که گنجی، آشکارا و همانگونه که خود گفته است، اين جمله را از سخن آقای خمينی الهام گرفته است، آنجا که خمينی در پاريس موضع محوری کار خويش را شعار « شاه بايد برود» قرار داد. اما من فکر می‌کنم که بين شعار امروزين «خامنه‌ای بايد برود» و الگوی ديروزين آن ـ «شاه بايد برود» ـ تفاوتی اساسی وجود دارد: شاه، در آن جمله‌ی ايجابی، تنها محمد رضا شاه نبود، نامواژه‌ای بود که در ٢٦ سال پيش تعين موقت خود را در «محمد رضا شاه» يافته بود. اما اطلاقی عمومی نيز داشت و دارد که همه‌ی شاهان و، بطور کلی، نظام شاهی را در بر می‌گيرد.
و بر اساس اين پيشزمينه و آن الگوبرداری است که می‌توان پرسيد: آيا شعار «خامنه‌ای بايد برود» هم همان شمول و همان معنای وسيع را دارد که شعار «شاه بايد برود» داشت؟ و آيا اکبر گنجی اشتباه نکرده که بجای شعار «ولی فقيه بايد برود» شعار «خامنه‌ای بايد برود» را در ميان انداخته است؟ به گمان من، و بر اساس دلايلی که خواهم آورد، برای اين پرسش می‌توان هم پاسخی منفی يافت و هم پاسخی مثبت.
پاسخ منفی، مبنی بر اينکه گنجی اشتباه نکرده است، مربوط به وضعی است که در آن شنونده‌ای با انصاف، سابقه و بنيان‌های انديشگی اکبر گنجی را در نظر می‌گيرد و بياد می‌آورد که او مدت‌ها بوده است که از خير اسلاميت اين جمهوری گذشته و، درست در کار جستجوی «جمهوری ناب» خويش، در آتش زندان و فشارهای عصبی و روحی بسيار گرفتار آمده است. يعنی، هيچ آدم با انصافی نيست که اين شعار را از اکبر گنجی بشنود و او را بشناشد و نفهمد که آماج دقيق شعار او همانا کل جمهوری اسلامی و، در نتيجه، رأس آن است که ولی فقيه نام دارد و چنين اتفاق افتاده است که شاهين بخت و اقبال اين ولايت بر سر «حسن کچل» نوينی بنام سيد خامنه‌ای نشسته است. اتفاقاً، از اين ديدگاه که بر شعار مزبور بنگريم، بلافاصله در می‌يابيم که او با آوردن نام خاص «خامنه ای»، بجای نام عام «ولی فقيه»، خواسته است لبه‌ی چاقو را تيز تر کرده و تيری را که می‌اندازد کاراتر به هدف بنشاند.
من، در اين کار او ضرورتی می‌بينم ـ ضرورتی که در دوران پاريس نشينی خمينی وجود نداشت. يعنی، بهنگام طرح آن شعار از جانب خمينی، کسی در معنای وسيع آن شعار ترديد و اما و چرا نداشت و نکرد. بهمين دليل هم در رفراندم تعيين شکل حکومت، «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر» بعنوان تنها شکلی که بايد جانشين پادشاهی و سلطنت (در هر دو شق مشروطه گرا و مشروطه گريز آن) می‌شد مطرح گرديد و، در تب و تاب برآمده از انقلابی که، هم از آغاز، شعارها و هدف‌ها و راه و رسمش را به حکومت ملايان می‌باخت، به امضاء امت هميشه در صحنه رسيد و، به استناد آن، ولی فقيه بديل شاه شد و خمينی بجای محمد رضا شاه نشست. در واقع، خمينی اگر شعار «شاه بايد برود» را در «نوفلو شاتو» سر داد اين کار را زمانی کرد که مدت‌ها از آمدن مردم به خيابان‌ها گذشته و، در اثر همين خيابان پيمائی‌ها، ترس مردم از «توپ،تانک، مسلسل» ريخته بود. پس خمينی چندان دغدغه‌ی از جا کندن محمد رضا شاه را نداشت و لازم نمی‌ديد که شعارش را به «محمد رضا شاه بايد برود» تبديل کند. آن شاه خاص، بحکم بيماری که داشت هم، محکوم به رفتن بود. پس، در آن روزگار، و بواقع، شعار «شاه بايد برود» به امری وسيع تر و ضروری تر ناظر بود و بيشتر اين هدف را در دنبال می‌کرد که از بازسازی نظام سلطنتی در قالب‌های امروزی تری همچون پادشاهی مشروطه جلوگيری کند، چرا که محمد رضا شاه مدت‌ها پيش از آنکه خمينی به نوفلوشاتو برسد هيبت اش را از دست داده بود.
اما وضعيت کنونی کشور ما شباهتی با اوضاع آن زمان ندارد. مردم هنوز در خيابان‌ها نيستند. رژيم اسلامی تازه رئيس جمهور عوض کرده و، در لوای انتخاباتی سراپا آغشته به تقلب، حکومتی نظامی و کابينه‌ای بسيجی براه انداخته است. آشکار است که، به هزار و يک دليل، قصدش ترساندن مردمان دنيا است. به اين نتيجه رسيده است که همان «ارعاب» اسلامی (به معنی «ترور») بيشتر کارا ست. بهمين دليل هم هست که بصورت شيری ظاهر شده هر آن غرنده که می‌خواهد همگان را به وحشت اندازد. باز صحبت دهان بوئيدن و عشق را در چهار راه‌ها تازيانه زدن است؛ صحبت بستن کلام و شکستن قلم.
نمی خواهم بگويم که پيش از اين چنين نبوده است، اين را اشتباه نکنيم. هم بخش اصلی قتل‌های زنجيره در دولت مستعجل خاتمی اتفاق افتاده است، هم بسته شدن فله‌ای مطبوعات؛ هم مجلس شورای اسلامی اصلاحات را حکم حکومتی رهبر در نطفه خفه کرده است و هم زندانی شدن شجاع ترين اصلاح طلبان در دوره‌ی حاکميت بقيه‌ی همان اصلاح طلبان صورت واقعيت بخود پذيرفته است. اما اين هم بوده است که مردم (بخصوص طبقه‌ی متوسط رو به بالا) احساس می‌کرده‌اند که کسی با عرق خوردن توی پستو و عقب کشيدن روسری در ملاء عام شان کاری ندارد. شايد همين «پر رو» يشان کرده بوده است. اما حالا (بخصوص با وعده‌ی ناممکن اما مکرری که به «مستضعفين» داده‌اند که پول نفت را به سفره‌هاتان خواهيم آورد) دوره‌ی شمشير از رو بستن است؛ دوره‌ی آنچه در فرهنگ پر افتخار ما «نسق کشی» و «تسمه از پشت گذراندن»، و آدميان را «زنده زنده در تنور افکندن» و «لای جرز گذاشتن» نام دارد و، در اين ميانه، آنها که بسا بدتر از اين «وضع موجود» را ديده‌اند به همين که دارند راضی اند، دست و دلشان می‌لرزد، از ترس احمدی نژاد به دامان رفسنجانی پناه می‌برند و برای نجات از غضب خامنه‌ای به دست و پای کروبی آويزان می‌شوند. وجود چنين آدمی سراسر ترس است و او می‌خواهد اين ترس را، همچون يک بيماری مسری، به همه جا سرايت دهد.
اما من شگفت شباهتی می‌بينم بين اين «نسق کشی» و آن يکی که ارحام صدر ساليانی پيش در صحنه تئاتر اصفهان اجرا می‌کرد؛ در نقش جاهلی که، برای سرکيسه کردن مردمان، در چهار راه محله آئين نسق کشی براه می‌انداخت. اما، در طول نمايش، می‌ديدی که اين «شير» پر از کاه و آن «شمشير» سراپا چوبی است؛ در آن همه‌هارت و پورت هيچ رمق و توانی نيست؛ و مردم محله هم، رفته رفته، دندان جاهل نسق کش را می‌شمرند و به آبکی بودنش پی می‌برند. می‌فهمند که او بادکنکی است تنها نيازمند نيش سوزنی.
باور من آن است که گنجی اين «ترس از سايه» را خوب ديده است و می‌خواهد من و تو را متوجه توخالی بودن شيردود کشيدن‌های «صاحب سايه» کند. يعنی، درست است که در حال حاضر، رژيم در دو صحنه داخلی و بين المللی نفس کش طلبيده است اما کمی دقت کافی است تا بدانيم و ببينيم که اين همان «جاهل» نسق کش است که گفتم: اولش نعره‌ی دل شير آب کنی دارد و سپس، اگر کسی بود که به او تودهنی بزند، طبعی مطيع و رام و شکل پذير همچون شيربرنج. می‌خواهد جهان را از بمب اتمش بترساند اما، دو تا جواب سر بالا که شنيد و چهار بار که تهديد شد، حساب کارش را می‌فهمد و آقای لاريجانی اش (که قرار است در پرده‌ی تازه‌ی اين کمدی نقش آدمی عبوس تر از خرازی را بازی کند) دمش را روی کولش می‌گذارد و به لانه اش بر می‌گردد.
و درست در همين لحظه است که شيرآهنکوهی به نام اکبر گنجی، آن هم از کنج حصار نای، آواز سر می‌دهد که «نترسيد خانم‌ها و آقايان! من می‌گويم خامنه‌ای مشروعيت حکومت اش را از دست داده است و بايد برود.» و اين همان «حرف مگو» ئی است که چه ساده بيان می‌شود، همان برجهيدن بی پروا از «خط قرمز» است که آدمی را انسان می‌کند، اين همان سوزنی است که بادکنک هيولاوش را می‌ترکاند و دل مردمان را از ترس پاک می‌سازد.
در اينجا اکبر گنجی، برخلاف خمينی، با شاهی فرو افتاده روبرو نيست، بل با قلتشنی سراپا غرقه در اسلحه روياروست. پس آگاهانه انتخاب می‌کند که اول پنجه اش را بر چهره‌ی خود ديو بکشد و اميدوار باشد که ديگران اين پنجه کش دلير را پيش از اين شناخته و دانسته باشند که او تنها به مصاف اين يک ديو نيامده و قصد دارد که، به کمک مردم، کل «قلعه‌ی الهاک ديو» را بر سر ساکنانش خراب کند. کافی است تا کسی چند خطی از نوشته‌های او را، که هم اکنون بر روی اغلب سايت‌ها وجود دارند، خوانده باشد. تا بداند که به زعم او:
«تقريباً همه‌ كشورهای كنونی فاقد دولت‌ دينی و بسياری فاقد دين‌ رسمی‌اند. در هر كشوری اديان‌ مختلفی وجود دارد. لذا مقتضای عدالت‌ آن‌ است‌ كه‌ دولت‌ نسبت‌ به‌ اديان‌ مختلف‌ بیطرف‌ باشد و جانب‌ يكی را نگيرد. به‌ اين‌ معنا كه‌ هيچ‌ حق‌ و تكليف‌ سياسی را بر مبنای رأی فرقه‌يی از فرقه‌های دينی بنا ننهد. در جمهوریهای مدرن‌ نه‌ دين‌ مبنای مشروعيت‌ حكومت‌ و فرمانروايی سياسی است‌ و نه‌ احكام‌ شريعت‌ مبنای قانونگذاری در حوزة‌ عمومی. جمهوریهای مدرن‌ حقِ ناحق‌ بودن‌ (يعنی حق‌های غيردينی) را به‌ رسميت‌ میشناسند و به‌ روی كثرت‌گرايی معرفتی و پلوراليسم‌ ارزشی راه‌ میگشايند. پلوراليسم‌ آدميان‌ را به‌ پیجويی تنوع‌ وامیدارد.»(١)
بنظر من، از کلمه به کلمه‌ی نوشته‌های گنجی اعتقاد وافر و راسخ او به «جدائی دين از حکومت» (که پاد زهر و طلسم شکن جمهوری اسلامی بشمار می‌رود) مشهود است و، در نتيجه، کسی نمی‌تواند شک کند که او اگر می‌گويد «خامنه‌ای بايد برود» منظورش آن نيست که «جمهوری اسلامی بماند، چه با يک ولی فقيه بهتر و کم قدرت تر و چه اصلا بدون او.» اگر چنين است پس می‌توان حکم کرد که او در انتخاب و فرمولبندی شعارش اشتباه نکرده است.
اما، گفتم که، می‌توان برای آن پرسش نخستين، پاسخی مثبت نيز يافت و گفت که، بنظر عده ای، هدف شعار «خامنه‌ای بايد برود» تنها از ميانه برداشتن خامنه‌ای است و نه هيچ چيز و کس ديگر. و اين درست نوع تعبيری است که می‌تواند از ناحيه اصلاح طلبان اسلامی مطرح شود. زيرا، همچنانکه در مقاله‌ای ديگر به تفصيل شرح داده ام،(٢) ما، در يک دهه‌ی گذشته، شاهد آن بوده ايم که «اصلاح طلبان ذوب شده در اسلاميت رژيم» و «مشروطه خواهان اصلاح طلب» همواره دست به کار سرقت شعارهای ديگران، تهی کردن آنها از دورن، و تبديل آنها به شعارهائی بر ضد معناهای روشن شان بوده‌اند. در واقع، اينگونه سرقت و تحريف مضامين در تخصص آنهاست.
بهمين دليل هم بود که سخت مترصد بودم تا ببينم که مشروطه خواهان اصلاح طلب کی و چگونه در مورد اين شعار اکبر گنجی هم دست به کار خواهند شد. و بختم چندان نامساعد نبود. نويسنده‌ای محترم مطلبی (٣) نوشته است، ابتدا در مدح و ثنای اکبر گنجی، با اين مقدمه که:
«او اينك شهيدى ست كه زنده بر خاك گام برمى دارد. از انبوه سياهى‌ها، از اعماق تباهى‌ها، او چهره ى تابناك و پرقدرت يك اميد است در شب ظلمانى يأس. دوست دارم آيه اى از قرآن را كه در وصف شهيد است اينك در شأن او بخوانم: "شهيدان را ه حق در پيشگاه خداى خويش از آنچه كه از او مى گيرند حى‌اند و شادمان ومى رويند و مى بالند و به آنان كه در پشت سر ايشان قرارگرفته‌اند و هنوز بديشان نپيوسته‌اند بشارت مى دهند كه كه ديگر هرگز ترسي نيست و نوميدى و غم به دل راه ندهيد". (سوره آل عمران آيات ١٦٨ و ١٦٩). كه اين وادى، سرزمين شور و عشق و زندگى و حيات است. آنان كه پا در اين راه ندارند مرده‌اند. مردگانى در هيأت زندگان.»
وقتی اين مقدمه را خواندم بيادم آمد که گنجی سال‌هاست از اين نوع «شهادت» و «نزد پروردگار خود روزی خوردن» دور شده است و اعتصاب غذا و سفر خويش به جانب مرگ را نه از باب «قربت الی الله» که برای شکستن ديوار ترس و برانگيختن مردم اش آغار کرده است. اما بخود گفتم که سخت گير مباش، اين نويسنده در متن فرهنگ اسلامی خويش سخن می‌گويد و بايد شادمان بود که اين چنين مسلمانی دلبسته به خدا و قرآن با مسلمانی ديگر که ايمانش را برای خود نگاهداشته اما، در ساحت زندگی اجتماعی، خواستار جدائی دين از حکومت است همراه و همداستان شده است. حتی بخود گفتم که شايد اگر اميدی هست به مردان خداپرستی همچون اکبر گنجی است که بی حکومت اسلامی هم می‌خواهد خداي خويش را در کنج پستوی خانه اش نگاه دارد و او را، به قصد ايجاد مزاحمت برای ديگران، به خيابان نمی‌آورد. اما اين رؤيای شيرين لحظاتی چند نپائيد. چند خطی ديگر از مقاله را که خواندم متوجه شدم که اصلاح طلبی ديگر به سراغ شعار گنجی آمده است تا آن را نيز در نظر و عمل بپوکاند و بی حاصل کند. و دانستم که چرا اکبر گنجی همچنان ـ در ميان مسلمانان اصلاح طلب و سکولار، هر دو ـ مردی يگانه است.
نويسنده اين مقاله، بعنوان يک مشروطه خواه اصلاح طلب، توضيح می‌دهد که: «مشروطه خواهان اصلاح طلب مى گويند "خامنه اى بايد برود" اگر قرار است جمهورى اسلامى بماند. ما ميگوييم "خامنه اى بايد برود" تا بتوان دست به كوچكترين اصلاحى زد. با وجود وى در قدرت، و حاكميت انديشه ى خشن و عقب افتاده و بى محتوا و باطل و ضد توحيدى ولايت مطلقه فقيه، هيچ اصلاحى امكان پذير نيست. ما ميگوييم در چارچوب همين نظام بايد قانون اساسى تغيير كند و قبل از همه، از اين قانون بايد انديشه قرون وسطايى ولايت مطلقه فقيه و به تبع آن نظارت استصوابى و حاكميت اوليگارشيك يك صنف و طبقه، زدوده شود. ما ميگوييم فعلا در چارچوب همين نظام و در چارچوب ميثاقهاى عمومى بايد تلاش نمود تا قدرت را مهار كرد و به حكومتى دمكراتيك دست يافت كه حاصل آن حاكميت مردم بر خويشتن باشد، تا مردم در فضايى بى تنش و آرام تر بتوانند گام به گام، همراه با رشد و تعالى جامعه، براى آينده ى خود، بهتر و عاقلانه تر تصميم بگيرند.»
و، از شما می‌پرسم، آيا هيچ دشمنی با حريفش چنين می‌کند که اين دوست مديحه گو با اکبر گنجی کرده است؟ آيا هيج سخنی همچون آنچه که آمد می‌تواند به مخدوش کردن ايده آل‌های گنجی، منحرف کردن مسيری که او توصيه می‌کند و خراب کردن نقشه‌هائی که او در سر می‌پروراند بيانجامد؟ چرا؟ اين چه جفائی است که، آن هم تحت لوای دوستی با گنجی و تحسين شهامت او، نسبت به او روا می‌دارند؟
بگذاريد پاسخ اين «ظاهراً» دوستدار آقای گنجی را ـ که قصد دارد «فعلا» جمهوری اسلامی را نگاه دارند تا پس از «مهار قدرت و رسيدن به حکومتی دموکراتيک» فکری برای آن بکند ـ با گفتآوردی از خود اکبر گنجی خاتمه بدهم و آرزو کنم روزی برسد که اين «اصلاح طلبان طرفدار حفظ نظام» دست از سر اين چشم و چراغ مردم بردارند و بفهمند که اکبر گنجی هيچوقت و بهيچ روی از جنس و جنم آنان نبوده است و نخواهد بود. اکبر گنجی، در بخش دوم مانيفست خود، می‌گويد:
... جاده‌ای كه‌ اصلاح‌طلبان‌ در آن‌ گام‌ می‌زنند، مسيری نيست‌ كه‌ به‌ نظام‌ دموكراتيك‌ منتهی شود. گذار از سلطانيسم‌ به‌ دموكراسی نيازمند «مشروعيت‌زدايی‌» از نظام‌ حاكم‌ و «عدم‌ همكاری‌» با حاكم‌ شخصی است‌. ولی اصلاح‌طلبان‌ از طريق‌ همكاری با حاكم‌ خودكامه‌، مشروعيت‌ داخلی و بين‌المللی برای او توليد می‌كنند. نظام‌ خودكامه‌ و ستمگر، در اثر «عدم‌ همكاری مستمر» مردم‌، ضعيف‌ و ناتوان‌ می‌شود و بدين‌ ترتيب‌ شرايط‌ برای گذار به‌ دموكراسی مهيا می‌گردد. نيروها و گروه‌های دموكرات‌ بايد آگاهانه‌ و عامدانه‌ انديشه‌ی عدم‌ همكاری را در جامعه‌ گسترش‌ داده‌ و آن‌ را در بين‌ كليه‌ی اقشار مردم‌ فراگير كنند. كليه‌ی نخبگان‌ بايد از همكاری با نظام‌ خودكامه‌ خودداری ورزند. هزاران‌ گونه‌ مختلف‌ از روش‌های عدم‌ همكاری وجود دارد كه‌ در عمل‌ می‌توان‌ به‌ نحو احسن‌ از آن‌ها استفاده‌ كرد. «منابع‌ انسانی‌» يكی از منابع‌ مهم‌ قدرت‌ سياسی است‌. تعداد افراد و گروه‌هايی كه‌ از حاكمان‌ خودكامه‌ اطاعت‌ و با آنان‌ همكاری می‌نمايند، اهميت‌ مهمی در تثبيت‌ نظام‌ خودكامه‌ دارد. اگر عدم‌ همكاری توسط‌ بخش‌ وسيعی از مردم‌ به‌ كار گرفته‌ شود، نظام‌ خودكامه‌ گرفتار مشكلات‌ اساسی خواهد شد. بازپس‌گيری «حمايت‌» و «پشتيبانی‌»، مهمترين‌ اقدام‌ جهت‌ محو ديكتاتوری است‌...(٤)
درود بر او باد که، پيشاپيش، پاسخ اين «شرکای قافله» را داده است، چرا که بيش از هرکس با روش‌های آنان آشنائی ديرين دارد.

دنور – 15 مرداد 1384
------------------------
1. قسمت اول «مانيفست جمهوری خواهی» اکبر گنجی، فصل اول، بند 7-1
2. http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/3014
3. http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/3165
4. قسمت دوم «مانيفست جمهوری خواهی» اکبر گنجی، بند 3-2