خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 14 ارديبهشت 1386 - برابر با 4 ماه مه 2007  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

روياروئی با صلابت کلام قدسی

          دو هفته ای است که، با تمرکز بر سخنان آقايان اکبر گنجی و يوسفی اشکوری، دربارهء موضوعاتی همچون نوانديشی دينی، نوسازی مذهب، و ديگر کوشش هائی از اين دست قلم زده ام. اين هفته اما می خواهم کمی به عمق رفته و اساساً در مورد اينکه خود الله و قرآن به اينگونه کوشش ها چگونه می نگرند پرداخته و ماهيت و وزن آنها را در پرتو سخن مستقيم الله در قرآن مورد بحث قرار دهم.

در واقع، غرضم يافتن پاسخی به اين پرسش پايه ای است که «آيا خدائی که به نام الله، در کتابی به نام قرآن، از طريق واسطه ای بنام پيامبر، با انسان سخن می گويد، به آفريده و مخاطب خويش اجازه هم می دهد که کلام او را تفسير و تعبير کند، بخش هائی از آن را ناديده بگيرد، بخش هائی را منتفی به سالبهء موضوع بداند، و بکوشد تا سخنان قرآنی را همچون لباسی بر قامت مقتضيات روزگاران مختلف ببرد و بدوزد؟» به کلامی ديگر، «آيا الله به انسان (از پيامبر گرفته تا امام و دينکار و مجتهد و مقلد) اجازه می دهد که به اقتضای نيازهای زمانهء خود در محتوای قرآن دخل و تصرفی به نام تفسير و تعبير کند؟»

          بنظر می رسد که پاسخ نوانديشان دينی به اين پرسش مثبت است. پس بد نيست به جستجوی اين «اجازه» در خود قرآن (و نه در حديث پيامبر و امام و استنتاجات دينکاران و مجتهدان) پرداخته و، پس از اثبات وجود اين «اجازه»، از دخل و تصرف آنان در قرآن «رضايت شرعی!» پيدا کنيم.

بنظر من، برای اين کار، می توان به جستجوی تصوری روشن و استوار از جهان و انسان از يکسو، و خدا و آفرينش او، از سوی ديگر، و نيز رابط بين آنها در داخل قرآن پرداخت و اگر چنين چيزی يافت شدنی بود آن را پايهء کار خود قرار داده و صورت بندی دقيق کرد و، خودبخود، «سنجه» ای بدست آورد که بوسيلهء آن می توان ميزان دوری و نزديکی هر فرد به مفروضات پايه ای قرآنی را اندازه گيری کرد.

از نظر من، ابعاد و ويژگی های اين «تصور قرآنی»، که بر پايهء مفروضات گوناگون «درون قرآنی» به دست می آيند، مختصراً چنين اند:

          - فرض اصلی قرآن آن است که انسان زيست کنندهء در «اين دنيا» مخلوق دست خالقی است نشسته در «آن دنيا» ئی که به چشم سر ديده نمی شود. آن خالق حاضر در «عالم غيب» نام الله را بر خود نهاده و از طريق برگزيدهء خويش، که رسول يا پيامبر يا پيغمبر نام دارد، با انسان سخن می گويد و حاصل اين سخن گفتن «قرآن» نام دارد. در قرآن می خوانيم: «اين کتاب بزرگ فرستاده آن کسی است که زمين و آسمان های بلند را آفريده (طه ـ 2)»، و يا: «ای رسول! آيات قرآن عظيم از جانب خدای دانای حکيم، به صورت وحی، بر تو فرو می آيد (نمل ـ 6)». پس، قرآن عبارت است از گفتار يک طرفهء الله خطاب به کسی که رسول و پيامبر نام دارد و مأمور است تا سخنان الله را به مردمان ابلاغ کند.

          - در عين حال، ادعای قرآن آن است که محتويات اين کتاب مطلقاً کلام خود الله است؛ کلامی که در طی 23 سال بوسيلهء ملک اعظم الله، جبرائيل، بر محمد نازل شده و او آن را کلمه به کلمه و بدون دخالت شخص خويش بازگو کرده است؛ در کلام قرآنی، پيامبر در حين بازگو کردن کلام الله «هرگز به هوای نفس سخن نمی گويد و سخن او هيچ غير از وحی الهی نيست. سورهء نجم ـ آيه های 3 و 4) و نيز: «بگو ای پيغمبر که خدا بين من و شما گواه است و وحی می کند بمن آيات اين قرآن را تا به کمک آن شما و هرکس از افراد بشر را که خبر اين قرآن به او رسد بترساند (المائده ت آيهء 19)».

- الله، در عين حال، در قرآن به پيامبر خود دستور می دهد که به ديگران بگويد که او هم آدمی همچون بقيهء آدم هاست است و جز در آن زمان ها که، فرو رفته در حالتی مخصوص، سخنان جبرائيل را می شنود و بازگو می کند، مزيتی بر ديگران ندارد؛ نه غيب می داند، نه می داند که فردا چه خواهد شد، و نه کسی حق دارد از او انتظار معجزه ای داشته باشد. به اين دستورات مکرر توجه کنيد: «بگو به مردم که من هم مانند شما بشری هستم که به او وحی می شود (کهف ـ 110)»، «بگو: بی گمان من بشری هستم مانند شما که به او وحی می شود. (فصلت يا سجده ـ 6)، «بگو: جز خدا، هيچ کس از آنان که در آسمان ها و زمين اند غيب را نمی داند (نمل ـ 65)»، «بگو: من غيب نمی دانم و نمی گويم که فرشته ای هستم. (هود ـ 31)» و بالاخره، «بگو: من مالک سود و زيان خويش نيستم و اگر غيب می دانستم مال بسيار می اندوختم و هرگز گزندی به من نمی رسيد (اعراف 188 و نيز انعام ـ 50)».

          - پس حساب الله و قرآن از حساب پيامبر جداست. يکی فرستنده و يکی فرستاده شده است و قرآن همچون نامه ای است که بدست پستچی سپرده شده باشد.

- الله در قرآن اعلام می دارد که قرآن پديده ای «عظيم»و «جامع» است که با «فصاحت» وبلاغتی مافوق تصور بيان شده: «اين قرآن عظيم بدان پايه از فصاحت و جامعيت است که کسی جز الله استطاعت آفرينش اش را ندارد (يونس ـ 37)». قرآن خود را کتابی معرفی می کند که الله برای هدايت پرهيزکاران فرو فرستاده، شامل همهء اطلاعات ممکن است، و با واژگانی بسيار روشن و آدمی فهم بيان شده است. الله هيچ کجا در قرآن نمی گويد که سخنان من مبهم اند و لازم است که فرو دستان من، هرکه باشند، آنها را برای شما معنی و تعبير و تفسير کنند. الله نمی گويد که من اين سخنان را برای اهل فهم بالا می گويم و مردم عادی نمی توانند معنای سخن مرا درک کنند. او در قرآن بر فصاحت و روشنی کلام خود تأکيد تمام دارد، مکررترين صفت قرآن در خود قرآن صفت «روشن = مبين» است، و الله صراحتاً در جاي جای قرآن می گويد که قصدش از فرو فرستادن قرآن همانا آموزش مردمان به روشن ترين صورت هاست. مثلاً، در آيهء 242 سورهء بقره می گويد: «الله آيات خود را برای شما به روشنی بيان می کند تا عاقل شويد». يا در چند جا تکرار می کند که: «ما در اين قرآن برای مردم هرگونه مثال های روشن آورديم تا متذکر شوند (اسری ـ 89، کهف ـ 54، روم ـ 58، و زمر ـ 27)». يا: «اين کتاب شامل آيات بزرگ و روشن خدا برای هدايت و بشارت به اهل ايمان است (نمل ـ 1 و 2)». يا: «قرآن برای هدايت مردم و جدا کردن حق از باطل با ادلهء روشن نازل شده است (البقره ـ آيهء 185)». و يا: «اين قرآن خلق را به راست ترين و استوار ترين طريق هدايت می کند (اسری ـ 9)» و يا: «ما اين قرآن را به انواع سخنان فصيح و بليغ بيان کرديم تا خلق متذکر شوند (اسری 41)». و از همه جالب تر مورد سورهء کوتاه «قمر» است که در آن الله چهار بار تمام تکرار می کند که: «ما قرآن را، برای وعظ و اندرز، آسان فهم کرده ايم (آيه های 17 و  22 و 32 و 40)».

          - از اين بالاتر آنکه الله علت فرو فرستادن قرآن به زبان عربی را نيز در راستای همين روشنی توضيح داده و اين انتخاب را بمنظور ايجاد امکان درک درست سخن خود از جانب مردمان می داند: «ما اين قرآن را به عربی فرستاديم تا شما به کمک فهم آن عقل پيدا کنيد (يوسف ـ 2)»، «در اين قرآن که به عربی است هيچ ناراستی و حکم ناصواب وجود ندارد (زمر ـ 28)»، «قرآن کتابی به عربی است که برای تعقل مردمان فرو فرستاده شده (فصلت يا سجده ـ 3)»، و «ما قرآن را به عربی ساختيم تا شما فهم خود را به کار اندازيد (زخرف ـ 3).»

          - الله همچنين می گويد که در ميان مردمان فقط کافران و منافقان هستند که (آن هم به ارادهء خود الله) قرآنی چنين روشن و فصيح را درک نمی کنند: « منافقان به آيات قرآن توجه نمی کنند و بر دل هاشان قفل زده شده (محمد ـ 24)».

          - الله در قرآن توضيح می دهد که اگرچه حرف او هميشه يکی است (: ما آئين همهء پيامبرانی را که پيش از تو فرستاديم همين قرار داديم و طريقهء ما را تغييرپذير نخواهی يافت. اسری ـ 77) اما، در عين حال، توضيح می دهد که ناچار بوده است هر از چندگاه يکبار برای انسان ها پيامبر جديدی بفرستد. او علت اين امر را تغييراتی می داند که مردمان در احکام او می دهند: «ما از پی نوح و ابراهيم رسولانی ديگر و سپس عيسای مريم را فرستاديم و به او کتاب آسمانی انجيل را عطا کرديم... اما ما رهبانيتی را که پيروان او از پيش خود بدعت کردند مقرر نداشته بوديم (حديد ـ 27)». يا: «همان کسان که بر آنان کتاب آسمانی فرود آمد، برای تعدی به حقوق يکديگر، در کتاب حق، شبهه و اختلاف افکندند (بقره ـ 213)»». يا «ما آنها (بنی اسرائيل) را، بخاطر پيمان‏شكنى، از رحمت خويش دور ساختيم..، چرا که سخنان ما را تحريف کردند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود به فراموش سپردند... از كسانى كه ادعاى نصرانيت داشتند نيز پيمان گرفتيم ولى آنها قسمت مهمى را از آنچه به آنان تذكر داده شده بود فراموش كردند (مائده ـ 14 و 15)». در اين مورد الله حتی مدعيان ايمان را مورد خطاب قرار داده و می گويد: «ای اهل کتاب! چرا به آيات خدا کافر می شويد در حالی که به صدق آن گواهی می دهيد؟ (عمران – 70)»

          - الله پيامبری محمد و نزول قرآن را در راستای تصحيح انحرافات گذشته در يهوديت و عيسويت ارزيابی کرده و می گويد: « آنکه قرآن را به سوی تو فرستاد، پيش از آن تورات و انجيل را فرستاده بود (آل عمران ـ 3)»، و: «اين قرآن اکثر احکامی را که بنی اسرائيل در آن اختلاف می کنند کاملاً بيان خواهد کرد (نمل ـ 76).»

          - بدين سان يکی از مشغله های مهم قرآنی کوشش برای جلوگيری کردن از ايجاد تغيير در مفاد آن است، چرا که مردمان ـ به هر دليل که باشد ـ همواره می کوشند در خود قرآن و يا در «معنای روشن» آن تغيير ايجاد کنند و حتی شخص پيامبر را برای اين کار تحت فشار قرار می دهند. الله می گويد: «هرگاه آيات روشن ما بر خلق خوانده شود منکران معاد به رسول ما اعتراض کنند که قرآنی غير اين بياور يا همين قرآن را به قرآنی ديگر مبدل کن. ای رسول ما! در پاسخ آنها بگو: مرا نرسد که از پيش خود قرآن را تبديل کنم، که اگر عصيان پروردگار کنم از عذاب روز بزرگ قيامت می ترسم (يونس ـ 15)». و يا سفارش می کند که: «بين مردم بر اساس آنچه خدا بر تو فرستاده حکم کن و پيرو خواهش های آنان مباش و مراقب باش که مبادا تو را فريب دهند و از تو تغيير بعضی احکامی را که خدا بر تو فرستاده تقاضا کنند (مائده ـ 49)».

          - الله هرگونه تغييری را در مفاد قرآن ممنوع کرده و انجام آن را توطئه عليه خويش می بيند. در جائی می گويد: «بر کسانی که آيات خدا را قسمت و جزء جزء کردند عذاب نازل می کنيم (حجر ـ 90 و 91)»، و در جائی ديگر توضيح می دهد که فقط کافرانند که به مردم می گويند: «بر اين قرآن گوش فرا ندهيد و سخنان لغو و باطل در آن القاء کنيد تا مگر بر آن عالب شويد (فصلت يا سجده ـ 26)».

          - و، بنا بر اين همه مفروضات قرآنی، سخن الله ازلی و ابدی است و در هر زمان و زمانه و مکانی صادق است. البته اگر جائی الله فکر کرده باشد که سخنی را بايد عوض کند اين کار را خودش در همان قرآن کرده و موضوع کلام «ناسخ و منسوخ» را از همين باب مطرح ساخته است. يعنی، بنا بر مفروضات قرآنی، هر آنچه در طی 23 سالی که دريچه های آسمان بر روی مسلمانان گشوده بوده منسوخ نشده باشد، با فرا رسيدن مرگ پيامبر حکم مطالبی باطل نشدنی را پيدا کرده و مسلمانان موظفند در همهء زمان ها و مکان ها آنها را اجرا کنند.

          حال، اگر اين نکات را کنار هم بگذاريم، منطقاً بنظرم می رسد که می توان نتايج زير را صادق دانست:

          - کلام الله در قرآن، به قول خود قرآن، آشکار و روشن (مبين) است و نيازی به تعبير و تفسير ندارد.

          - قرآن حاوی هيچ سخن اسرارآميز و تلويحی و چند پهلوئی نيست و بلافاصله پس از آنکه از حلقوم پيامبر بر می آمده مورد فهم اصحاب و پيروان او قرار می گرفته است و در نتيجه کسی دچار ابهام نمی شده است.

          - قرآن علت دور شدن از دستورات الهی بوسيلهء پيروان «اديان اللهی قبل از خود» را دست يازيدن آنان به تفسير و تعبير بر می شمارد، و ما نيز می توانيم منطقاً (و نه از راه تفسير و تعبير) نتيجه بگيريم که، طبعاً، اينگونه کوشش ها در حوزهء قرآن هم مردود و خروج از دين الله محسوب می شود.

          - همچنين می توان نتيجه گرفت که همهء کسانی که در طول تاريخ دست به تعبير و تفسير و تأويل قرآن زده اند، در واقع، عملی ضد قرآنی انجام داده اند و، از نظر الله و قرآن، خارج از دين محسوب می شوند؛ خواه اين شخص نويسندهء تاريخ طبری باشد و خواه آفرينندهء تفسير «الميزان». اين ها همه از دين خارج شده اند چرا که دست به تعبير و تفسير کلام الله زده اند.

          تا اينجا من کوشيده ام ـ به خيال خودم ـ تا از طريق تحليلی منطقی نتايج بالا را استنتاج و استخراج کنم. اما اگر تا اينجای راه را درست پيموده باشم آنگاه، بر اساس اين يافته ها، با نکات بسيار مهم ديگری روبرو می شويم که چند تائی شان را بر می شمارم. کسی که، عليرغم مخالفت قرآن، دست به تفسير و تأويل اين کتاب می زند در واقع اعلام می کند که:

          - سخن الله روشن و آشکار و مبين نيست و بايد با ايجاد «علم تفسير» معنای واقعی آن را به دست آورد؛

          - سخن الله فشرده و گنگ هم هست و بايد به مدد فنون مختلفی همچون مطالعهء شأن نزول آيات و سخنانی که گفته می شود پيامبر در فرصت های مختلف دربارهء معنای اين آيات گفته اين فشردگی را گشود و اين گنگی را بر طرف کرد.

          - عده ای حتی برای فشرده و مبهم گوئی الله دليل هم دارند و می گويند اين کلام مبهم و قابل تفسير است چرا که الله خواسته سخنش همه شرايط همهء زمان ها را در بر بگيرد و، در نتيجه، به متخصصان قرآنی امکان داده که بتوانند قابليت اعمال مندرجات قرآن در همهء زمان ها و مکان ها را کشف کرده و بکار برند.

          - نيز می گويند که، در برخی موارد، سخن الله طوری به واقعه ای که در طی آن اين سخن نازل شده متصل است که بدون جدا ساختن آن از واقعهء مزبور و تعميم آن به فراسوی آن واقعه، نمی توان ازلی و ابدی بودن سخن الله در قرآن را اثبات کرد.

          - بدينسان، از نظر اهل تفسير و تعبير و تأويل، الله هرکجا که نکتهء ويژه و مشخصی را می گويد، در عين حال، دری را برای خروج از ويژگی و مشخص بودن همان نکته باز نگاه می دارد تا متخصصان «علوم قرآنی» بتوانند، با عبور از آن در، به حوزهء تعميم پذيری همان نکته وارد شوند. مثلاً، می گويند، به همين دليل است که قصص قرآن (آنچه خود قرآن «مثل» می خواند و آوردن آن را برای روشن شدن مطلب می داند) با گزارش تاريخی فرق دارند و نه برای تشريح حوادث گذشته که به قصد انتباه و نکته آموزی مردمان در اعصار ديگر بيان شده اند. پس صورت ظاهر قصه را بايد فرو گذاشت و باطن آن را کاويد. کار بجائی می کشد که مولوی محتويات قرآن را به پوست و مغز تشبيه کرده و مدعی می شود که «ما ز قرآن مغز را برداشتيم / پوست را بهر خران بگذاشتيم».

          -اينگونه است که، رفته رفته، و از طريق ا استدلالاتی اينگونه، قرآن از يک متن مدعی روشن بودن و گنگ نبودن و قابليت فهميده شدن بوسيلهء همهء اعراب 1400 سال پيش را داشتن، تبديل به يک «متن قابل تقسير و تعبير» می شود که ـ هم در نظريه های کهن متن بازانه و هم در نظريات مدرن مربوط به «هرمنيوتيک» ـ قابليت تفسير شدن دارد. اين سخن (حتی اگر درست باشد) همچنان در تضاد با مفروضات خود قرآن است.

          نکته در اين است که اگر کوشش بسيار جالب اهل تفسير و تعبير در مورد «کتب زمينی» می تواند دارای سودمندی ها و لذت ها و کاربردهای بسيار باشد، لازمهء تلاش برای تفسير و تعبير قرآن ـ قبل از هر چيز ـ تغيير مفروضات خود قرآن و تبديل کردن آن به يک کتاب يا متن «زمينی» است. يعنی، اگر کسی دست به تفسير و تعبير قرآن می زند، در مرحلهء اول، تمام ادعاها و مفروضات خود قرآن را منکر شده و به آن همچون هر کتاب ديگر دست ساخت انسان می نگرد که، برای تعميم پذيری، ناگزير بايد از يک سو مبهم باشدو، از سوی ديگر، تن به تفسير و تعبير بسپارد.

          بدينسان:

          - از نظر اهل تفسير قرآن بيشتر ساختهء فکر محمد بن عبدالله است تا اللهی که از مقاصد تغيير و تعبير ناپذير خود به صراحت سخن می گويد، حتی اگر خود پيامبر بر اين مسئله واقف نبوده و يقين داشته باشد که الله تصميم گرفته فرشتهء اعظم خود، جبرائيل، را به سوی او بفرستد تا سخنش را بر پيامبر ابلاغ کند.

          - نيز، از نظر اهل تفسير، قرآن در برخورد و تعامل با شرايط محيط 1400 سال پيش و وقايع روزمرهء آن دوران 23 ساله ساخته شده و در پاسخ به نيازهای خاص آن زمان و مکان معين شکل گرفته است و ما نمی توانيم، بدون شناخت آن شرايط، معنای واقعی آيات قرآن را درک کنيم. يعنی، برای مفسر، نص صريح قرآن و کلام ويژهء الله واجد اهميت نيست و او همواره می کوشد تا از درون اين «نص»، معنائی عام و گسترنده را اسخراج (اگر نگوئيم اختراع) نمايد.

          - قايل شدن به اهميت «شأن نزول آيات» اين امکان را هم فراهم می سازد که برخی از مسلمانان اعتقاد پيدا کنند که مندرجات قرآن از دو نوع سخن ساخته شده اند: يکی سخن هائی که در مورد موضوعاتی خاص و زمانمند و مکانمدار هستند و چون عهد آن زمان و مکان ها سرآمده ديگر ربطی به آدميان اعصار بعد ندارند و می توان آنها را بايگانی کرد و، دو ديگر، سخنانی که کلی و بی زمان و گسترنده در مکان هستند و می توان آنها را ازلی و ابدی دانست. آقای اکبر گنجی در اين مورد اينگونه استدلال می کند: «...قرائت ها (ی مختلف) دست به تعميم نابجا زده اند و گمان کرده اند که همهء احکام قرآن همه جايی، و هميشگی و جهانشمول است و، در نتيجه، به خطا، احکام مقطعی و موضعی را به همهء زمان ها، و از جمله زمان حاضر، تسری داده اند». در پی اين حکم است که «نوانديش دينی» مختار می شود که بخشی از قرآن را «منسوخ» بداند.

          - اما اين نوع احتجاج در را بر روی اعمال سليقه های مختلف می گشايد و هرکس می تواند «به ظن خود» شروع به خوب و بد کردن قرآن کند؛ امری که تاکنون دينکاران اسلامی (چه سنی و چه شيعه) در برابر آن سخت مقاومت کرده اند اما اکنون می بينيم که در داخل بحث های موسوم به «نوانديشی دينی» به اين امکان مهم اشاره می شود.

          - اين امر همچنين موجب آن می شود که بين «کلام الهی و قدسی» و «قرائت های زمينی و اين جهانی» مفسران و معبران قلمروئی تازه گشوده شود که در آن عده ای خود را مابين الله و انسان قرار داده و ترجمهء خود از کلام الله را از خود آن کلام بالاتر، مفيدتر و قابل اجراتر بدانند.

          - بدينسان، «تفسير» يعنی زمينی کردن قرآن و رسالت پيامبر، و مشروط کردن اين هر دو به شرايط و نيازها و مقتضيات روزمره و زمينی، و اجازه دادن به دخالت عقل آدمی و دستگاه فکر و منطقش در ارائهء و نمايش سخن صريح الله در قالب هائی که به «درد روز» بخورند.

          - و قرآن که زمينی شد البته که می توان هر بلائی بر سرش آورد. از اين منظر که بنگريم، قرآن هم متنی می شود همچون قوانين اساسی که انواع «شوراهای نگهبان» را می توان، در ظاهر حفاظت، به تفسير و تعبير آن گماشت، و يا، در صورت دوری از قدرت اجرائی گسترده، به «اجتهاد» متوسل شد که در آن کاربرد عقل برای دوختن قرآن به لباس نيازها و مقتضيات زمانمند انسانی مجاز بشمار می رود.

          من خود البته بدليل نوع نگرشم تحقق مفروضات قرآنی را در همه شمولی و تغييرناپذيری آن امری ناممکن می دانم و، بعنوان يک دانش آموختهء جامعه شناسی دين، معتقدم همين نکته که مسلمانان صدر اسلام، بلافاصله پس از مرگ پيامبر خود، دست به تفسير و تعبير ـ و لامحاله، تغيير ـ قرآن زدند خود دليل آن است که در زندگی بشر هيچ حکم و قانونی را نمی توان قدسی و ازلی و ابدی دانست و اگر چنين مفروضی مطرح شد و چون و چرا در مورد آن ممکن نبود، ما انسان ها همواره خواهيم کوشيد که، با کمک تفسير و تعبير، قوانين پيشينيان خود را متحول ساخته و با شرايط امروز خويش تطبيق دهيم. يعنی، تاريخ و علوم اجتماعی به ما نشان می دهند که تفسير و تعبير کتب مدعی «تغييرناپذيری» کاری مستمر و انسانی و گريز ناپذير است و، در برابر آن، ازلی و ابدی دانستن متون قدسی امری ناممکن و بيرون از توان پذيرش آدميان محسوب می شود. زندگی بشر بر اساس تغيير و تطور و تحول ساخته شده و همه چيز، در ظل اين واقعيت همه جائی و همه زمانی، تغييرپذير و تحول يابنده محسوب می شود. حال اگر متنی، يا باوری، نخواهد اين واقعيت را بپذيرد، در واقع و خواه ناخواه، پيروان خود را واداشته است که بناگزير از در تفسير و تعبير وارد شده و همان متن را، از اين طريق، امروزی يا «به روز» کنند!

          حال، اگر تا اينجای کار با من راه آمده ايد اجازه بدهيد که چند نکتهء ديگر را هم توضيح داده و مرخص شوم:

          - اگر متنی مقدس، که ادعای سلاست و روشنی هم دارد و خود را ازلی و ابدی نيز می داند، به هنگام گذر از تحولات تاريخی جوامع نتواند پاسخگوی نيازهای مردمان زمان های گوناگون باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟

- آيا نه اينکه انسان ناگزير است که ـ چه در تصريح و جه در تلويح ـ کل آن مفروضات را اموری ناممکن بداند که فقط کار آدميزاد را سخت می کنند و او را وا می دارند تا بکوشد، با هزار دوز و کلک، «اعمال تغيير در مبانی شرع» را کاری «شرعی» جلوه دهد؟

- آيا اين تلاش شبيه گرداندن دست بدور گردن برای گذاشتن لقمه در دهان خويش نيست؟ فقط برای اينکه بر اين نکتهء بديهی اذعان نکنيم که شرايط زمانی و مکانی همواره قادرتر و قاهرتر از امور مدعی ازليت و ابديت هستند و، همچون باريکه آبی که سنگ خارا را در هم می شکند تا جاری شود، اينگونه امور را، به ضرب تفسير و تعبير، امروزی می کنند؟

- و آيا، از منظر عقل فضولی و بنياد گرفته بر فراز منطق، وجود چنين مفروضات متصلب و چنان کوشش های متقلبانه نتيجه ای جز اتلاف وقت آدميان و به عقب انداختن رسيدن آنان به فلاح و رفاه خواهند داشت؟

- و آيا بهتر نيست که در ساحت زندگی اجتماعی امروز اساساً عوالم ازلی و ابدی و ظاهراً تغيير ناپذير را به وجدان های فرد فرد آدميان و دل های ايمان پذير آنان واگذار نمائيم ؟

- و آيا مفهوم خواستاری جدائی حکومت از دين (و ايدئولوژی که ادعاهای ازليت و ابديت خود را دارد و امری تصلب مدار است) درست بر همين مبنای عملی و منطقی ساخته نشده است؟ و آيا سکولاريسم معنائی جز جدا کردن امر ازلی و ابدی از امر فرار و فانی دارد؟

          و بگذاريد اين کلام آخر را هم ناگفته نگذارم که، اگر بنا بر احکام قرآن قضاوت کنيم، از مرگ پيامبر اسلام تاکنون حتی يک مسلمان واقعی هم به دنيا نيامده است و گويا «اين مدعيان در خبرش بی خبرانند...»

 

آرشيو آثار اسماعيل نوری علا:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب