خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

جمعه گردی ها

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

                  

  اسماعيل نوری علا

آرشيو

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 14 بهمن 1384 - برابر با 3 فوريه 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

پاسارگاد، شهری خفته در دل خاک

            بگذاريد سخنم را با يک خاطره شروع کنم که البته قبلا هم در اين برنامه يکبار به آن اشاره ای گذرا کرده ام. در سال 1347، يعنی 37 سال پيش، من بعنوان مترجم در سازمان برنامه کار می کردم، در دفتر همکاری های ايران و يونسکو. در آن زمان سازمان يونسکو قصد داشت چند بنای تاريخی را انتخاب کرده و برای مرمت و حفظ آنها به دولت ايران کمک کند. در نتيجه باستانشناسان و کارشناسان مختلفی به ايران می آمدند و دفتر همکاری های ايران و يونسکو موظف بود که به آنها در انجام مأموريتشان کمک کند. و من هم بعنوان مترجم کارشناسان بايد همراه آنان به سفر در اقصی نقاط ايران می رفتم. در اين سفرها من خيلی چيزها از اين کارشناسان و باستانشناسان ياد گرفتم. اما امروز می خواهم به خاطره رسيدنمان به دشت پاسارگاد و رويت آرامگاه کورش اشاره کنم. بايد اقرار کنم که من با ايران قبل از اسلام چندان آشنائی نداشتم. به همين دليل هم توجه من به آن دشت و آن آرامگاه بيشتر از سر کنجکاوی بود تا هر چيز ديگر. اما ديدم کارشناس ايتاليائی که با من بود بصورتی شيفته وار به آرامگاه نگاه می کرد و شکلی از احترام در رفتارش مشهود بود.

       و وقتی که چشمش به من افتاد پرسيد: «چه حسی داری از اينکه در برابر آرامگاه کورش بزرگ ايستاده ای؟» هنوز نمی دانستم که کسانی هم هستند که در برابر اين پرسش براحتی می گويند «هيچی» و می گذرند. من صادقانه گفتم: «حسی از اعجاب و باور نکردن اينکه اين آرامگاه مردی است که 2500 سال پيش می زيسته.» سری تکان داد و ديگر چيزی نگفت. بعد رفت طرف آرامگاه و از پله ها بالا رفت و از آن بلندی اطرافش را نگريست. مدتی در جهات اربعه خيره بود. بعد مثل اينکه احتياج داشته باشد با کسی حرف بزند به من گفت: «می دانی من چه حسی دارم؟ اين دشت که پيش روی ما است اولين پايتخت اولين امپراطوری ايران بوده است. شهر «پارسه گرد» يا پاسارگاد شهر پر رونقی بوده است که بدست مهاجران آريائی و سال ها قبل از تولد و پادشاهی کوورش ساخته شده بود. تو فکر می کنی بر سر آن شهر چه آمده است؟» پاسخی نداشتم بدهم. او ادامه داد که: «آن شهر همين جاست، زير خاک اينجاست، اگر روزی اين منطقه را حفاری کنند اين شهر را خواهند يافت.» و ساکت شد.

هنگامی که در اتومبيل نشسته و به شيراز باز می گشتيم، او رو به من گفت: «اميدوارم من اين سعادت را داشته باشم که در آن زمان که شهر پاسارگاد از دل خاک ها بيرون می آيد آن را ببينم. فکر می کنم چيزی باشد مثل شهر پمپئی.»

داستان  از آن قرار است که شهر باستاني پمپي، كه در جنوب غربي ناپل امروزي قرار دارد، در حدود قرن ششم پيش از ميلاد به دست اقوام اوسكان در دامنه‌ي كوهستان «وزو» بنا شد. و سپس در طي قرون بعدی جمعيت شهر پمپي افزايش قابل ملاحظه‌اي يافت و حاصلخيزي خاك‌هاي ناحيه و رونق كشاورزي نيز موجب ثروتمندي اهالي شهر شد

اما در 24 اوت سال 79 ميلادي فوران آتشفشانی ِ کوه «وزو» شهر را زير خود دفن كرد. لايه‌هاي ضخيم خاكستر و مواد مذاب شهر پمپي را، به همراه حدود 15 هزار نفر از سكنه‌ اش، زير خود مدفون کرد و به تدريج هم نام و محل اين شهر از يادها زدوده شد. نخستين نشانه‌هاي وجود اين شهر در آغاز قرن هجدهم كشف شد و، پس از 16 قرن، نخستين قسمت‌هاي پمپي در سال 1748 از زير مواد مذاب خارج شدند. از آن زمان طي حفاري‌هاي صورت گرفته در اين دو شهر خانه‌ها، ويلاها، موزاييك‌ها و نقاشي‌هاي ديواري زيبا و دست نخورده‌اي به دست آمده است.

دشت های پاسارگاد و بلاغی هم اگرچه دچار آتشفشان نشدند اما در جور و تطاول زمان همين سرنوشت را پيدا کردند؛ يعنی از صفحهء روزگار محو شدند. اما همين امر موجب وجود رازهای بسياری در دل اين دشت ها شده است. در اغلب مناطق باستانی ايران نسل های مختلف بر فراز ساخته های همديگر ساخته اند و در نتيجه چيزی اصيل و دست نخورده کمتر پيدا می شود. اما دشت پاسارگاد و بلاغی و بخش های عمده مرو دشت دست نخورده و مدفون باقی مانده اند.

مثلاً همين سه چهار روز پيش خبر رسيد که احتمال می رود به زودی در کنار تخت جمشيد آثاری از شهر گمشده «ماته زيش» را پيدا کنند. بگذاريد عين خبر را برای شما بخوانم: «گل نوشته هاي باروي تخت جمشيد و كتب باستاني بارها از شهري به نام "ماته زيش"  در نزديكي تخت جمشيد نام برده اند. در آنجا به مردمي اشاره شده است که در نزدکي اين تخت گاه زندگي مي کردند و برخي از آن ها نيز براي کار روزانه به تخت جمشيد مي آمدند. بر همين اساس باستان شناسان احتمال مي دهند که متزيش نبايد خيلي دورتر از تخت جمشيد باشد. اما امروز اين شهر باستاني زير خاك مدفون مانده و به دست فراموشي سپرده شده است.»

بدين ترتيب «ماته زيش» بخاطر حسن همجواری با تخت جمشيد در آستانه انکشاف قرار گرفته است اما در بلاغی قرار است آنچه در دل زمين پنهان شده در آب های سد سيوند غرق شود، حال آنکه شهر پاسارگاد و حومه های آن را هم می شود روزی ـ مثل پمپئی ـ از دل خاک بيرون کشيد.

اما نکته در اين هم هست که خيلی ها منکر وجود چيزی در دل خاک های اين دشت ها هستند. در اين مورد است که بايد سخن گفت و دليل آورد.

من چند سال بعد از آن ديدار از پاسارگاد، وقتی بعنوان کارشناس فرهنگی در سازمان برنامه کار می کردم، داستان سفر به پاسارگاد را برای دوستی باستانشناس تعريف کردم. اما او معتقد بود که چنين نيست و در دشت پاسارگاد جز آنچه که پيدا شده چيزی يافت نمی شود. شاهد خود را هم از دکتر علی سامی، باستانشناس مشهور ايران می آورد که در سال 1338 در کتاب خود به نام «پاسارگاد، پايتخت و آرامگاه کورش هخامنشی» گفته بود: «در تحولات و دگرگونی های قرون گذشته آثار پاسارگاد دست خوردگی های زيادی پيدا کرده و همه نقوش و آثار مربوط به دوران هخامنشی و پيش از آن شکسته و از بين رفته است. از اين رو (در حفاری های ما) جز چند قطعه کوچک اشياء جالب ديگری پيدا نشد.»

اين ماجرا گذشت و من هم موضوع را فراموش کردم؛ تا اوائل امسال که کتاب «داريوش سخن می گويد» از خانم پروفسور «هايد ماری کخ» و به ترجمه آقای دکتر پرويز رجبی از جانب دوستی به دستم رسيد. بنظر من اين کتاب بسيار جالبی است که هر آدم ايران دوستی بايد آن را بخواند. در فصل پنجم اين کتاب خانم کخ به موضوع جالبی می پردازد به نام «از زندگی روزمره». کتاب در مورد دوران هخامنشی و پادشاهی داريوش است اما ايشان در پاراگراف اول اين فصل می نويسد: «بقايای بناهای سلطنتی تصوير نسبتاً قابل قبولی از اين بناهاو زندگی درون آنها در اختيار ما می گذارد. اما گذران مردم ساده و معمولی چگونه بوده است؟ متأسفانه در اين باره اطلاعات ما اندک است. خانه ها که تماماً از خشت خام ساخته می شد فرو ريخته  و با گذشت صده ها با فضای پيرامون خود هم سطح شده است. کنکاش در اين خانه ها که طبيعتاً عاری از نفايس قيمتی بوده جذابيت معبدها و بناهای سلطنتی وسوسه انگيز را برای باستانشناسان نداشته است. به جز در آشور و بابل، به ندرت منطقه ای مسکونی بطور سيستماتيک کاوش شده است.» (ص 189)

در نتيجه، خانم کخ که می کوشد تصوير از زندگی مردم عادی بدست آورد راه حلی پيدا می کند و می نويسد: «در حفاری های شوش بخش هائی از محله پيشه وران با کوره های ذوب فلزشان از زير خاک بيرون آمده است. (همچنين) بقايای خانه های بابل می تواند ما را در دست يابی به تصوری از وضعيت خانه های آن روزگاران کمک کند. (آنگاه ما) می توانيم همان تصور را به خانه های پارس تعميم دهيم.»

آنگاه خانم کخ به کمک کشفياتی که در بابل (يعنی عراق فعلی) و شوش (يعنی خوزستان فعلی) شده می کوشد خانه های اطراف تخت جمشيد و يا پاسارگاد را باز سازی کند.

معنای حرف خانم کخ هم اين است که اميدی به حفاری در مرو دشت و پاسارگاد و دشت بلاغی نيست و در نتيجه بايد تاريخ را با حدس و گمان هائی بر پايه آنچه در جاهای ديگر بدست آمده باز سازی کرد.

و اينجا بود که من ياد حرف های آن باستانشناس افتادم و با خود انديشيدم که آيا ممکن است روزی اين دشت ها را هم بشکافند و آن خانه ها و خيابان ها و کارگاه ها را بيرون بکشند تا کسی مجبور نشود تاريخ سرزمين مرا با حدس و گمان بسازد؟

و همينگونه بود که وقتی خبر ساخته شدن سد سيوند در وسط تنگ بلاغی، يعنی درست بين تخت جمشيد و پاسارگاد، را شنيدم و دانستم که درياچه اين سد هم کل دشت بلاغی را غرق می کند و هم به طرف پاسارگاد پيشروی می کند فهميدم که آنچه را آن باستانشناس جوانی من آرزو کرده بود در آستانه از دست رفتن کامل است.

اين يک طرف قضيه است. اما قضيه را می شود از سوی ديگری هم مشاهده کرد و برخی هم از اين منظر به آن نگريسته اند که در واقع ساختن سد سيوند موجب شده که باستانشناسان کشورهای مختلف دنيا در تنگ بلاغی دست به اکتشافات باستانشناسيک بزنند. و لازم است که اين را بفال نيک گرفت. اما بد نيست بدانيم چرا بعد از 14 سال سد سازی يکباره متوجه وجود آثار باستانی در دشتی که به زير آب های درياچه می رود شده اند: داستان از اين قرار است که دولت آقای خاتمی در دوره دوم رياست ايشان به اين نتيجه می رسد که درآمد از راه جلب سياح (که در حکومت اسلامی به آن «گردشگری» می گويند) می تواند از درآمد نفت هم بيشتر باشد. اما توريست به ايران بيايد و پولش را آنجا خرج کند که چه بشود؟ من در اينجا به مسائل سياسی و ناامنی فضای مملکت برای توريست ها کاری ندارم. اما اين روشن است که گردانندگان حکومت تصميم می گيرند با بکار گرفتن آثار باستانی ايران جاذبه های جلب توريست و دلارهايش را فراهم کنند.

بدينسان و به ناگهان، سازمان بيهوده و بی نفوذی به نام «سازمان ميراث فرهنگی» که از بدو انقلاب فقط محلی بود برای ايجاد شغل و حقوق بگيری، يکباره عزيز می شود و آن را در «سازمان جلب سياحان» ادغام می کنند و يکی از سرمايه داران و سرمايه بازان ايران به نام آقای سيد حسين مرعشی را هم با عنوان معاون رياست جمهور به سرپرستی سازمان جديد التأسيس ميراث فرهنگی و گردشگری می گمارند تا ميراث فرهنگی کشور را به سودرسانی برساند. انتخاب آقای مرعشی خود نشان از توفق سوداگری بر حفظ آثار باستانی است. بگذاريد جمله مشهور ايشان را در دم رفتن از سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری در اينجا نقل کنم:

«تمدن در ايران نه هزار سال جريان داشته و تمدن‌‏هاي جديد بر روي تمدن‌‏هاي قديمي بنا مي‌‏شدند. در نتيجه نمي‌‏توان سدسازي را، كه لازمه تمدن امروز و فرداي ايران است، فداي وجود و حفظ آثار تاريخي و باستاني كرد...  سازمان ميراث فرهنگي از ابتدا با احداث سد سيوند هيچ‌‏گونه مخالفتي نداشته و از آبگيري سد جلوگيري به عمل نخواهد آورد

از اين ببعد است که خيلی از فکرها و نقشه های بازمانده از پيش از انقلاب از بايگانی ها بيرون کشيده می شود که از آن ميان بخصوص ثبت آرامگاه کورش و محوطه اطرافش يکی از طرح هائی است که در همين راستا مورد توجه قرار گرفته و در مورد آن اهتمام شده است.

در تابستان 1383، يعنی حدود يک سال و نيم پيش، پاسارگاد بعنوان ميراث فرهنگی بشری به ثبت می رسد و رئيس يونسکو آن را «زيارتگاه بشری» می خواند. تازه پس از اين واقعه است که دست اندر کاران متوجه می شوند که در چند کيلومتری پاسارگادی سدی زده شده است به نام سد سيوند که درياچه اش همه تنگ بلاغی را بلعيده و تا چند کيلومتری آرامگاه کورش پيش می رود و احتمال اينکه رطوبت گسترده در خاک شنی و نمکی دشت بلاغی و پاسارگاد موجب خراب شدن خود آرامگاه هم بشود هست و غوغا بالا می گيرد.

مسئولان وزارت نيرو، که 13 سال تمام مشغول ساختن اين سد خاکی بوده و در نتيجه خاک های همين منطقه را جابجا کرده و سد را با آن ساخته بودند، مدعی می شوند که در طی اين سيزده سال هيچ اثر تاريخی بدست نيامده و در نتيجه در منطقه ای که آب درياچه آن را فرا خواهد گرفت اثری وجود ندارد که از بين برود.

اما، خوشبختانه ثبت پاسارگاد اثر معجزه آسای خود را کرده بود و حکومت اسلامی مجبور شده به پروژه ای با نام «طرح نجات بخشی آثار تاريخی» تن در دهد، به اين معنا که در مدت کوتاهی که به آب گيری سد مانده بود کارشناسان ايرانی و خارجی بيايند و آثار احتمالی را از خاک بيرون کشيده و به جای ديگری منتقل کنند.

اما با شروع حفاری های مربوط به همين پروژه نجات بخشی بود که بلافاصله چنين آشکار شد که نه اين حفاری ها کار يکی روز و دو روز اند و نه آثار بدست آمده قابل انتقال بجائی ديگر. در واقع می توان گفت که رستاخيز بلاغی و پاسارگاد تازه با اين حفاری ها آغاز شده است.  کافی است به متن فقط دو خبر توجه کنيم.

اولين گروه تيم مشترك باستان شناسان ايران و ايتاليا بود که، بر اساس خبر خبرگزاری ميراث فرهنگی، در پنجم اسفند يک سال پيش، چنين نوشت: «اين تيم در اولين گام نجات بخشي آثار باستاني تنگه بلاغي، چهار هزار قطعه سفال متعلق به دوره فراهخامنشي (2500 تا 200 سال پيش) را از سطح يكي از محوطه ها جمع آوري كردند. عليرضا عسگري، سرپرست ايراني گروه كاوش در تنگه بلاغي، گفت: «با توجه به اينكه از دوران پايان هخامنشي تا ساساني آثار چنداني در سطح استان فارس به دست نيامده است، لذا سفال هاي به دست آمده مي تواند از اين دوران يعني حكومت فرقه داران (حكمرانان) محلي، سلوكي و اشكاني اطلاعاتي در اختيار ما قرار دهد.»

خبر دوم به يک هفته بعد از خبر اول بر می گردد. همين خبرگزاری در 12 اسفند 1383 گزارش داد که «باستان‌شناسان ايراني و ايتاليايي با ادامه كاوش‌هاي خود در درياچه سد سيوند و براي نجات آثار باستاني تنگه بلاغي، در كنار راه شاهي يك دهكده متعلق به دوران هخامنشي را كشف كردند. عليرضا عسگري، سرپرست ايراني تيم مشترك ايران و ايتاليا، با اشاره به اين كه باستان‌شناسان از اين كشف به شدت حيرت‌زده شده‌اند، گفت: «در ابتدا تصور مي‌كرديم با يك محوطه سکونتگاهي موقت روبه‌رو باشيم ولي وقتي به آثار يك دهكده يك هكتاري برخورد كرديم غافلگير شديم. كشف اين روستا با توجه به اين كه در كنار راه شاهي جاي گرفته است در آينده و با كاوش‌هاي بيشتر مي‌تواند اطلاعات زيادي را در مورد زندگي در دوره هخامنشي در اختيار قرار دهد.»

بدين سان همين يک سال پيش برای اولين بار باستانشناسان توانستند 30 خانه روستائی هخامنشی را از دل خاک بيرون بکشند، به کارگاه های صنعتی و شراب سازی دست يابند، هزارت قطعه آنتيک را بدست آورند و غيره.

نمی دانم آن کارشناس ايتاليائی هنوز زنده است يا نه و نمی دانم آيا حانم پروفسور کخ خود را آماده کرده است تا فصل زندگی مردم عادی عهد هخامنشی را بر اساس يافته های واقعی عهد هخامنشی بنويسد يا نه.

اما حالا که در لبه ی اکتشاف اين همه راز خفته در دل خاک ايستاده ايم، می بينم که معاون وزير نيرو هفته گذشته باز اعلام کرده است که سد سيوند در سال آينده حتما آبگيری خواهد شد.

در اين ميان وظيفه ما و وظيفه کميته نجات پاسارگاد روشن است اما من واقعاً نمی فهمم که چرا عده ای اصرار دارند که با نام هائی زشت و لعنت شده به تاريخ اين کشور بپيوندند؟

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زنده ياد علی سامی