خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

جمعه گردی ها

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

                 

  اسماعيل نوری علا

آرشيو

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 23 دی 1384 - برابر با 13 ژانويه 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

هويت ما و پاسارگاد

برخی از بينندگان ما پرسيده اند که معنای «هويت» چيست، چه اهميتی دارد و نقش پاسارگاد در اين ميانه چيست؟ من نمی خواهم سر شما را با بحث های فلسفی درد بياورم و سعی می کنم بهمان معناهای ساده و عادی اين واژه که من و شما در زندگی روزمره بکار می بريم اکتفا کنم. هويت يعنی آنچه که چيزی يا کسی هست، آنگونه که خودش تصور می کند و آنگونه که ديگران او را می بينند. وقتی شما از خودتان می پرسيد که «من کيستم؟» و يا ديگران از شما می پرسند که «تو کی هستی؟» ـ در هر دو مورد ـ صحبت بر سر هويت يا «کيستی» شماست.

اگرچه پرسش يکی است اما شرايطی که در آن اين پرسش طرح می شود می تواند می تواند پاسخ های بسيار گونه گونه را در پی داشته باشد و در واقع اين شرايط پرسش است که پاسخ معينی را از ما بيرون می کشد. فکر کنيد با بچه تان به مدرسه او می رويد تا در مورد نکته ای با مدير مدرسه صحبت کنيد. شروع به حرف زدن که می کنيد، مدير می پرسد: «شما کی هستيد؟» و پاسخ شما اين خواهد بود که «من مادر يا پدر اين کودک هستم.» اما يک وقت هم رفته ايد در اداره ای کاری داريد و منشی از شما می پرسد «شما کی هستيد؟» در اينجا شما اسم و رسم خودتان را می گوئيد.

می خواهم بگويم که هر انسانی انواع هويت ها را دارد که شرايط بيرونی موجب می شود او هر بار يکی از اين هويت ها را بيان کند. من اسمم اين است، خانواده ای دارم، همسری، فرزندانی، پدری، مادری، برادری، خواهری، فلان تحصيلات را دارم، شغلم فلان است و علاقه هايم بهمان. بخش عمده ای از هويت های من هم به مکان هائی که به آنها تعلق دارم بر می گردد.

من در جائی بدنيا آمده ام، در خانه ای يا بيمارستانی، در محله ای بزرگ شده و به ودرسه رفته ام. اين محله بخشی از يک شهر است که من در آن زندگی می کنم. و اين شهر جزو کشوری است، و اين کشور جزئی از منطقه ای و آن منطقه جزئی از قاره ای و آن قاره جزئی از سياره ای. در اين ارتباط پرسش «تو کی هستی» اغلب به شکل «تو کجائی هستی؟» مطرح می شود. من بچه سنگلج ام، پس بجه تهرانم، پس ايرانی هستم، پس از اهالی خاورميانه ام، پس اهل قاره آسيا هستم، پس يکی از ساکنان زمين ام. تازه هويت های مضاعف هم دارم. من از وطن فرار کرده ام، حالا در امريکا هستم، در قاره آمريکا زندگی می کنم و غيره...

اعضاء يک خانواده با هم پيوندی دارند، بچه های يک محل همينطور، بچه های يک شهر، يک کشور، يک قاره، يک سياره.  هويت آدم ها را مشخص و ممتاز می کند. دور آدم ها خط می کشد و او را از متن سياهی لشگر جدا می سازد.

اما روانشناسی انسان طوری است که نمی خواهد در مجموعه ی هويتی او از يکسو چيزهای خطرناک وجود داشته باشد و از سوی ديگر چيزهای بد و ناهنجار و خجالت آور. وقتی هيتلر يهودی کشی می کند بيان اينکه «من يهودی هستم.»  دعوت از خطر است. در همين تشيع اثنی عشری چرا تقيه را بوجود آوردند؟ در انتهای حکومت بنی اميه انواع خاندان های هاشمی دنبال احراز قدرت بودند. اما روزی که ابومسلم بنی اميه را برانداخت و امام عباسی ـ هاشمی خود را معرفی کرد کار بر ساير هاشمی ها سخت شد. امام جعفر صادق به زندان افتاد و پيرو او و خاندان علی بودن جرم اعلام شد. اينگونه بود که فرمان تقيه صادر شد؛ به اين معنی که اگر پرسيدند مذهب شما چيست و شما تشخيص داديد که بيان مذهبتان خطرناک است پنهانکاری کنيد و دروغ بگوئيد. اين از شق خطرش. از سوی ديگر، اين روزها تروريست های اسلامی منفورترين مردمان جهان متمدن هستند. ببينيد که همه ما چقدر کوشش می کنيم که بگوئيم ما تروريست نيستيم، يا اسلام راستين اينی نيست که اسامه بن لادن می گويد. ما می خواهيم اين عنصر ناهنجار را از جمع خودمان، از مجموعه ی هويتمان پس بزنيم و بيرون کنيم. ما از هم هويت شدن با او شرم داريم.

هويت برای آدم ها بايد افتخارانگيز و آرامش بخش باشد. ما لوازم هويتمان را رنگ و روغن می زنيم تا به ديگران بگوئيم از اين چيزی که هستيم مفتخريم.

مجموعه های هويتی با هم رفيق می شوند، با هم دشمنی می کنند، همديگر را تحسين می کنند، همديگر را تحقير می کنند.و ما دوست داريم مردم به ديده احترام به ما نگاه کنند و ما از آنچه هستيم مغرور و سرفراز باشيم. ما کوشش می کنيم مجموعه هويتی ما در بين مجموعه های هويتی انسان های جوامع ديگر بتواند سری بالا کند. هويت من چيزی جز خود ما يا آنچه که می خواهيم باشيم نيست.

اگر نياز روانی ما به داشتن هويتی سربلند نبود چه لزومی داشت که اين همه جوان جان خود را فدای بيرون راندن ارتش صدام حسين کنند؟ حالا اين هويت چه بود موضوع بحث و اختلاف است. حکومت می گويد اين جوانان خود را فدای هويت اسلامی شان کردند، عده ای هم می گويند نه، اين هويت ايرانی بود که اين غيرت را در آنها برانگيخت. عده ای هم از اهميت هوطت «ايرانی ـ اسلامی» سخن می گويند. مهم اين است که توجه کنيم هيچ يک از اينها با اينکه جنگ بر سر «حفظ هويت» بوده اختلافی ندارند.

در واقع معنای اصلی غيرت همين است: اجازه ندادن به «غير»، يعنی به آنکه با ما هم هويت نيست، برای اينکه جزئی از هويت ما را ازصفحه زمين پاک کند. همه جانی که فردوسی می کند هم از همين سر است. او نيز می خواهد هويتی را که دوست دارد تعريف و تبليغ کند.

در طول تاريخ کوشش برای نشان دادن افتخار آميز هويت خود شکل های مختلفی داشته. در جنگ ها، پيروز و شکست خورده با دو زبان از هويت خود سخن گفته اند. در ميدان های رقابت نيز همينگونه تلاش برقرار است. 11 جوان از بين ما بر خود نام تيم ملی می گذارند و در قطر توپی را با پا وارد دروازه ای می کنند.ما از می پريم، فرياد می کشيم، سرود ای ايران می خوانيم، ترقه در می کنيم. در راديو و تلويزيون ها مان صبح تا شب صحبت موفقيت هاست. از شکست ها و عقب افتادگی ها سخن نمی گويند. اين طبيعت آدم است.

يعنی همانگونه که ما سعی می کنيم عناصر ناهنجار در مجموعه هويتی ما حضور نيابند از پيدايش عناصر افتخار آور و غرور برانگيز استقبال می کنيم. عرب ها ابن سينای ما را بعنوان دانشمند عرب مصادره می کنند، جمهوری آذربايجان نظامی پارسی گو را شاعر ملی خود می داند، و در تاجيکستان ـ چه به حق ـ مجسمه فردوسی مظهر غرور ملی می شود.

هويت زدائی هم البته هست. ساسانيان چنان آثار اشکانی را از بين بردند که تا قرن ها کسی آنها را بياد نياورد، يعنی همان هائی که با 500 سال حکومت بلندترين دوران را در تاريخ ما داشته اند.

بهر حال هر يک از ما دارای مجموعه هويتی هستيم که اجزاء مثل دواير تو در تو عمل می کنند. و در نتيجه دايره هويتی ما بنا بر شرايط و روياروئی هامان با ديگران، کوچک و بزرگ می شود. 

اين بحث را می شود ادامه داد و جوانب ديگری از آن را هم مطرح کرد، اما من به همين اکتفا می کنم و به پاسارگاد بر می گردم. خطاب اين بحث من آدميانی نيستند که  نمی خواهند ايرانی باشند. هرچند که آنها هم برای نفی عناصر ايرانی از مجموعه هويتی خود ناگزير به کورش و پاسارگاد ناسزا می گويند. خطاب من به آنهائی است که دلشان می خواهد ايرانی بودنشان را با صدای بلند اعلام کنند و در طنين صداشان ادعاهای پوک و تو خالی نباشد، غرور واقعی و سرفرازی شرافتمندانه باشد.

بگذاريد بيادتان بياورم در پاسارگاد بود که سلسله ای از حاکمان خردمند بنيان جامعه ای انسانی و رفاه گرا را نهادند و از همين رو خود را «هخامنش» خواندند. اين مزخرفاتی را که در مورد «هخا» و «هخامنش» گفته شده فراموش کنيد. «هخا» در زبان پارسی آن عهد به معنی «دوستدار» و «ستاينده» بوده است و «منش» به دو معنی «انسان» و «خرد» بکار می رفته است. هخامنش يعنی دوستدار انسان و خرد، يا انسان خردمند. آيا اين افتخار نيست که توجه به انسان و خرد بر خاک پاسارگاد روئيده است؟ قرن ها پيش از آنکه فرهنگ يونانی شکل بگيرد؟ آيا افتخار آفرين نيست که در جهان پر از خرافه و بت پرستی سه هزار سال پيش، بر خاک پاسارگاد بود که خدای خرد، اهور مزدا، به خاطر يکتائی، مهر و  آفرينندگی اش ستايش شد؟ آيا کنار نهادن بت ها در پاسارگاد، آن هم دو هزار سال پيش از بت شکنی پيامبر اسلام که افتخار همه جهان اسلام است، نبايد موجب افتخار ما ايرانيان باشد؟ آيا اينکه پدران و مادران پاسارگادی ما, در عين همين يکتاپرستی ناب، عقيده خود را بر ملت های ديگر تحميل نکردند، به اديان و مذاهب ديگر احترام گذاشتند، و حتی در معابد و بتکده های آنان به عبادت پرداختند, خود مايه سرفرازی نيست؟ آيا اينکه سازمان جهانی يونسکو پاسارگاد را بخشی از ميراث بشری اعلام کرده و از آرامگاه کورش بزرگ ـ که در قلب آن جای دارد ـ بعنوان «زيارتگاه بشری» نام می برد کمتر از برنده شدن بر تيم ابوظبی است؟ آيا اينکه سازمان ملل منشور کورش هخامنشی را نخستين اعلاميه حقوق بشر می خواند و آن را بر پيشانی ساختمان خود نصب می کند چيزی است که بتوان آن را ناديده گرفت و منکر شد؟

بگذاريد بيادتان آورم که پاسارگاد نخستين پايتخت نخستين امپراطوری جهان است که تنها نه با زور شمشير که با سخن گفتن از آزادی و برابری و عدالت و احترام به همگان ساخته شد. منشور کورش تنها سخن يک شاه عاقل نيست، انعکاس فرهنگی است که برای صدها سال بر خاک پاسارگاد روئيده بود و از گلوی کورش اعلام شد.

ببينيد مردم از خاک کربلا مهر نماز می سازند. چگونه است که نبايد خاک اين نخستين زيارتگاه بشری را محترم شمرد و در آن به ساختن سدی پرداخت که آثار اين دشت تاريخی را در خود می بلعد و از بين می برد؟

مردمی که به زيارت مشهد می روند خود را «مشهدی» می خوانند و اين زيارت را نقطه افتخار آفرينی از هويت خود می دانند؟ و اين در حالی است که ما بخاطر ايرانی بودن خود بخود «پاسارگادی» هم هستيم. اما فکر کنيد که سد سيوند می خواهد اين تکه از هويت ما را غرق کند. ساختن سد سيوند، آگاهانه و ناآگاهانه، يک اقدام جدی در راستای هويت زدائی ما ست.

پاسارگاد که غرق شود ما فقير و بی هويت و از زير بته به عمل آمده می شويم، همانگونه که ملت مصر هيچ نسبتی بين خود و فراعنه ای که بر خاک آنها حکومت کرده اند نمی بينند يا اين نسبت را حس نمی کنند. مهم کشتن حس ارتباط و نسبت است.

باری، بنظر من، در مرکز دواير هويتی هر ايرانی پاسارگاد قرار دارد. بی پاسارگاد هويت ايرانی مرکز خود را از دست می دهد و آماده تکه تکه شدن می شود. برای من اهميت پاسارگاد نه در آئين پادشاهی است، نه در کاخ ها و ستون های سر بفلک کشيده، و نه به فتوحات شمشمير زنانش. اهميت پاسارگاد در فراهم کردن مرکزی برای دايره هويتی ماست که در طول تاريخ بارها و بارها به خطر افتاده و نجات يافته است.

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر