خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

واکنش به

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 15 ارديبهشت 1385 - برابر با 5 ماه مه 2006  

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه گردیهای آقای نوری علا سر از نماز جمعه های تهران درآورده است!

 

پاسخی اندک به دو مقالۀ آقای اسماعیل نوری علا

 

محمدعلی مهرآسا

 

 

من آقای اسماعیل نوری علا را از نزدیک نمی شناسم . ولی از همان هنگام که در مجله فردوسی در نقد شعر، و شعرای نوسُرا قلم می زدند و بی هیچ ترحمی شعرای تازه به میدان آمده را - که همچون قارچ از زمین می روئیدند - می نواختند و با این کارشان کلی دشمن برای خود تهیه و آماده کردند، آشنا شدم.

معمولاً ما ایرانیان، به محض پی بردن به ذوق و استعداد ادبی درخود، فوراً و در وهلۀ نخست، به سراغ شعر و شاعری می رویم و شاعر می شویم. در این راه هم، گاه آنقدر بی جهت پیش می رویم که اشعارمان به همان سرنوشت خواننده های لوس آنجلسی دچار می شود و با «به به و چه چه» خاله و عمه پایان می گیرد. در آن زمانها یعنی سالهای دهه های چهل و پنجاه، این اپیدمی درمیان جوانان تازه از تخم رسته فراوان بود و بیشترشان هم شعرشان را برای مجلۀ فردوسی می فرستادند تا چاپ شود. آقای نوری علا صفحه نقد شعرمجلۀ فردوسی را در دست داشت. بینی بین الله جناب نوری علا هم خوب به اوضاع می رسید و زیبا حالگیری میکرد. یکی از این جوانان شیفته شاعر شدن نامش عمر فاروقی و از اهالی شهر سقز در استان کردستان بود که هیچگاه و هیچ یک از اشعارش را - جز یکی دو قطعه کوچک- اسماعیل خان نپذیرفت؛ و آن عاری از بخت چون در آن راه نتوانست شاعرشود، شعری در وصف انقلاب سفید آریامهری سرهم کرد و در جلسه ای دولتی مرتکب خواندنش شد.

غرض از این مقدمۀ ناجور برای این بود که بگویم آشنائی من با جناب نوری علا در همین حد دستی از دور برآتش است. البته به هنگام خاک سپاری روانشاد دکتر احمد مدنی در «کلو رادو» او را هم در میان جمع مشایعت کننده دیدم. اما چون سابقۀ آشنائی باهم نداشتیم، علیرغم آنکه دلم می خواست عرض ادبی تقدیمشان کنم، جلو نرفتم و این کار را نکردم؛ که پشیمانم.

من از روی نوشته ها و اشعار آقای نوری علا می دانم که اهل فضل و فرهیختگی است و در شعر و ادب پارسی به جد آگاهند. روشنفکری است که غیر از تخصص خود، به دلیل ذهنیّت فاخر و آگاهی از دانشهای تجربی، لائیک و حتا آتئیست محسوب میشوند؛ و ابن را در غالب نوشتارهایش نموده است. اما چرا دو هفته ای است که با دو نوشتار جمعه گردی به نماز جمعه می رود و از دور خدا را نظاره می کند تا به نوعی وجود این مخلوق ذهنیّت بشر را اگر نه ثابت، دستکم توجیه کند، بر من و بسیاری مانند من که گله اش را به پیشم آورده اند، نامکشوف است.

آقای نوری علا عزیز!

گمان نمی کنم آن استاد محترم از تأثیر تربیّت بی خبر باشد و یا آنرا انکار کند. دین باوری در همه ِ آدمیان ریشه در تربیبت خانواده و مدرسه دارد. مگر دین به صورت توارثی به ما منتقل نشده و یکی از خوراکها برای تربیّت اطفال نیست؟ و مگر خدا شناسی جدا از دین است؟  مگر دین و خدا شناسی را شما فرهنگمداران یکی از ارکان فرهنگ هر قوم، کشور و ملت تبلیغ و تبیین نمی کنید؟ آیا فرهنگ ژنتیک است یا اکتسابی؟ پس حتماً از اینکه با طرح فرضیّه ی جدید«ژن خدا شناسی» می خواهید ثابت کنید که اعتقاد دینی چیزی است در ردیف رنگ چشم، کل فرهنگ را هم ژنتیکی و غریزی معرفی خواهید کرد.

بگذریم از اینکه با مهارت و استعداد ادبی در بازی با واژه ها و با یاری از فلسفه کوشیده اید که همچنان خود را همانگونه که من می شناسم بی علاقه به دین و آتئیست نشان دهید؛ ولی سخنان اغلب تنه به فرموده های دکتر سروش می زند.

داروینیسم، که امروزه کاملاً ثابت شده و مورد پذیرش است، اساس دینها را متزلزل و ساختمانشان رابر رویهم آوار کرد. البته پیش از آن، کارهای کپلر و گالیله زلزله درارکان انداخته بود و ریزش را شروع کرده بود؛ اما داروین اگر رسماً و علناً از بی خدائی سخن نمی گوید، ترسش از کلیسا و تعصب بود تا کشفش جا بیفتد و مقبول شود. او می دانست که وقتی حاصل تلاشش قبول شد، همه خواهند فهمید که واضع چنین دانشی، حتماً چنان خدای مجسمه ساز را هم قبول ندارد.

آیا واکنشهائی که موجود زنده- از تک سلول«آمیب» تا میلیارد سلولی اعم از گیاه و جانور- از خود بروز میدهد را باید دلیل وجود خدا دانست؟... این همان نظریه خداباوران است که هر رازی ازعالم که توسط دانش گشوده میشود، با مغلطه آن را به دین سنجاق می کنند و با آوردن آیهای بی ربط از قرآن، نزولش را از سوی خدا و بیانش را از جانب محمد مذبوحانه ثابت میکنند. مثلاً چون ساختمان اتم هم معلوم و شکافته شده است، گردش الکترونها به دور هسته ی مرکزی اتم را نیز راز و رمز خدا فریاد می زنند. یعنی گرچه این خدای واحد عمری حدود سه هزارسال دارد؛ و عمر کائنات طبق نظر دانشمندان بیش از 30 میلیارد سال برآورد شده است، اما هر روز که بشر به دانسته ای نو دست می یابد و رمزی جدید را می گشاید، برادعای معتقدان به این خدای سه هزار ساله نیز افزوده میشود که هان«این همه آوازه ها از شه بود...»

آخر این چگونه خالقی است که از اول خلقت خودش توسط بشر تا قرن نوزدهم هرچه«داء و دوا» بود، دردست او بود و او بود که ناخوش می کرد و شفا می بخشید؛ به ناگاه دانشمندی به نام پاستور پیدا شد و ثابت کرد و درواقع به او گفت: «...تو نیستی که مریض میکنی، بلکه موجوداتی میکرسکوبی هستند به اسم باکتری...»  پس نباید گفت این چه خدائی است که میکرب را برای تولید ناخوشی به وجود آورده اما به رسولانش (موسی و عیسی و محمد و...) هیچ از این موجود سخن نگفته است؟

 

فرموده اید:«مجله تایم در شماره 25 سال 2004 خود مقالۀ اصلی اش را به یافتن پاسخی برای این پرسش اختصاص داد که آیا خدا در ژنهای ما قرار دارد؟ و نویسندگان متعدد مطالب علمی این نشریه ... گزارش دادند که ژن شناسان باور کرده اند، دانش مربوط به وجود خدای شبیه انسان اما مقتدرتر از او دانشی است که طی قرون در وجود آدمی انباشته و مخمر شده و اکنون به صورت ژنتیک از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود...»

پاسخ:

 من این مجله و مقاله را ندیده ام. اما:

1- آنچه در اینگونه نشریات درمورد مسائل و مباحث علمی درج میشود، قابل پذیرش در محافل علمی و اکادمیک نیست و جنبه ی سرگرم کننده و حتا تبلیغات - در اینجا تبلیغ کلیسا و کنشت- دارد. مطالب علمی را باید در رسالات و مجلات وابسته به مراکز علمی جستجوکرد.

2- اصل این ادعا از سوی هرکس باشد - بیشتر از سوی کشیشان آشنا با دانش تجربی- غلط است و خدا باوری و دین باوری عاملی دائمی و مداوم در هرلحظه ی زندگی نیست تا بدن خود را با آن تطبیق دهد. بلکه دراکثریّت نزدیک به اتفاق خداپرستان، روزانه حد اکثر بیش از یک یا دو بار آنهم به گونه ای صوری یادی از خدا نمیشود. در مورد عارفان و صوفیانی که شهره به ذکر دائم خدا هستند نیز، فرزندانشان یا بلافصل و یا پس از یکی دو نسل بی دین و شرابخواره شدهاند و هیچ ژنی در وجودشان نبوده که به نیروی آن راه پدر را بروند.

3- واژه «دانش» در اینجا بسیار نا به جا استعمال شده است؛ و باور به خدا و یا شناخت هر منبع و مخزن دیگری، نامش دانش نیست. من گمان دارم که در مجله تایم کلمه «نولج» آمده که معنای آگاهی دارد و فکر نکنم مجله از واژه ی ساینس استفاده کرده باشد.

فرموده اید:

«من فکر میکنم که نیاز به نیایش خدا که در ژن آدمی موجود است،...و

آقای نوری علا گرامی!

همینجاست که من مجبور شدم عرض کنم، جمعه گردی هایتان به درون نماز جمعۀ فقیهان ایران ریشه دوانیده است. استاد کدام منبع علمی و آکادمیک گفته و نوشته است که نیایش خدا در ژنهای آدمی وجود دارد؟ این حکم محکم را شما با کدام برهان و مدرک صادر فرموده اید؟

 

ژن خدا شناسی، یا ژن دعا و راز و نیاز و نیایش، در بدن آدمی وجود ندارد و اگر کسی چنین ادعائی بکند مطمئن باشید از کشیشان وابسته به واتیکان است. ولی خاصه و صفت مهر، محبت و دوست داشتن و گرایشات مثبت و منفی  ودر یک کلام«عشق» در انسان وجود دارد و مراکزی هم در درون مغز دارند. ژن مهر و محبت است که در اثر تلقین و تبلیغ، تحریک می شود و عشق و دوستداری را سبب می گردد. در حیوانات نیز عشق به فرزند به صورت غریزه جهت حمایت بچه تا حد رشد هست و سبب بقای نسل میشود که بی تردید «ژن» آن در حیوانات وجود دارد.

خداشناسی از روی عشق نیست، که از روی ترس است. ترس آدمی از بلاهای طبیعی- هرنوعش- خدا را ساخت؛ و آن خدای مخلوق انسان نیز، آخرتی موهوم را رقم زد که مسببش کوتاهی عمر آدمی بود. البته عده ای از یاهو گویان که به عارف و درویش موسومند و معمولاً در میان سالی به این خلعت و خرقه آراسته می شوند، گویند که خداشناسی از علاقه و عشق نسج می گیرد؛ که ادعائی است غیر قابل اثبات. زیرا در زمانی که آیت الله محمدی گیلانی برای رضای خدا دو پسر خودش را محکوم به اعدام میکند و میکشد، عشق به زن و فرند در وجود این گوساله مرده و جایش را نه عشق خدا، بلکه به عشق به خویشتن خویش برای گرفتن جایزه ی بهشت از سوی خدا، تبدیل شده است.

شما بچۀ نوزاد یک دانشمند را به خانودهای مارپرست و یا یکی از وحشیان آمازون تحویل بدهید و او را به مدرسه نفرستید و از تعلیم  و تربیّت والدین، معلم، ربای، کشیش و آخوند محروم کنید، به طور یقین یا مار پرست بار میآید و یا وحشی. خدا شناسی و دینداری از مقولات تربیتی است و نامش هم در مدرسه«تعلیمات دینی » است. این ما والدین، معلمان، فقیهان و مبلغان ... هستیم که مغز پاک فرزندان را از همان نوزادی با مطالب و مباحثی آشنا و سرانجام پرمی کنیم تا او را خدا شناس و پیغمبرشناس و سرانجام حقه باز به جامعه تحویل دهیم. نوزاد آدمی را اگر از همان ابتدا برای چندین سال مورد خطاب قرار ندهیم و با او سخن نگوئیم، بی هیچ تردیدی لال خواهد ماند.

باور بفرمائید آقای نوری علا من از این دو نوشتار شما بسیار در شگفتم. چون مفادش با باور من از شما واشرافم به ذهنیّت شما نمی خواند. شما با همین جمله و خلق این فرضیّه، خداشناسی را لازمهی آدمی اعلام فرموده و بشر را درپرستش خدا مجبور معرفی کرده اید... شما هنگامی که مسئله را ژنیتیکی میکنید و می فرمائید خداباوری و تعبد، ژنتیک بوده و آدمی ملزم به آن است، دیگر سخنانتان گرچه خواسته باشید پارگی را رفو کند، ره به جائی نبرده است و نمی برد.

 

 

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب 

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر