خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 7 ارديبهشت 1386 - برابر با 27 ماه آوريل 2007  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

ديداری رؤيائی در مشهد

         هفتهء پيش من آدمی را در مشهد پيدا کردم که تمام اين روزها فکرم را بخود مشغول داشته است. نه اسمش را می دانم و نه رسمش را؛ تقريباً همه چيزش را با خيالم ساخته ام. فکر می کنم آدمی است که کار درست و حسابی ندارد، خيلی کتاب می خواند، بيشتر وقتی را که کتاب در دست ندارد جلوی کامپيوتر می گذراند، به عاقبت خودش و زن و دخترش خيلی فکر می کند، و بسيار اميدوار است که دری به تخته بخورد و اوضاع عوض شود و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر سری هم به ايران بزنند.

         می دانيد کجا پيدايش کردم؟ درست وسط جمعيتی که در يکی از مسجدهای ملی ـ مذهبی های مشهد نشسته بودند و در هوای دم کردهء مسجد، که با بوهای مختلف کهنه و بدمزه در هم آميخته بود، به سخنان کسی که از تهران آمده بود گوش سپرده بودند.

         چه شد که متوجه و سپس مجذوب اين آدم ناشناس شدم؟ راستش داشتم مثل يک روح سرگردان بر فراز مسجد می گشتم که شنيدم او دارد در دلش حرف های عجيبی می زند. می گفت:

         «آيا هيچ شده که پشت فرمان ماشين قبراق تان نشسته باشيد و سرخوش و بی خيال در شاهراهی بسرعت برانيد و، آنگاه، در رسيدن به يکی از خروجی ها، ناگهانه از شاهراه خارج شده و خودتان را به تعميرگاهی رسانده و گفته باشيد: "اوسا، سر جدت يک نگاهی به اين موتور بيانداز و تعميرش کن؟" عجيب نيست؟ مگر نه اينکه آدم چيزی را اصلاح می کند که خراب شده باشد و نتواند کارش را انجام دهد؟

         «خمينی می گفت ما آمده ايم کاری را که پيغمبر تمام نکرده به اتمام برسانيم. خامنه ای می گويد دنيا دارد خودش را برای پذيرش اسلام فراگير آماده می کند و بن لادن را هم همينگونه حرف می زند. حتی احمدی نژاد هم خبر دارد که بزودی همهء استکباريان عالم در برابر "جند اسلام" سپر انداخته و يا تسليم می شوند و يا سر به نيست. سخنان اين آقايان را که می شنوی می بينی که از ديد آنها اسلام چه سرزنده و پيشتار و قبراق دارد در شاهراه تاريخ معاصر می تازد و عنقريب است که کل ديار کفر در هم بريزد و اسلام بر چهارگوشهء عالم مسلط شود. اسلام سربلند کرده است تا عالم را مسخر و کاستی و کژی ها را "اصلاح" کند.

         «اما، در اوج اين خوشخيالی، سر يکی از خروجی ها که می رسی می بينی تابلوی اصلاحات زده اند و از تو دعوت می کنند که نيشی به ترمز و سری به تعميرگاه عريض و طويل اين آقايان بزنی. و سرک که می کشی می بينی حرف حرف خرابی اوضاع اسلام است و لزوم نعمير آن. يکی شان قصد دارد نيمی از قرآن و حديث را به آب بشويد و آن ديگر مشغول قبض و بسط فقه است تا "قرائت" جديدی را از اسلام تحويل عالم دهد. .

         «و تو ايستاده در برابر اين "تعميرگاه بزرگ"، آيا نبايد بپرسي که اگر حرف آن آقايان درست است چرا از سيد خاتمی در داخل کشور گرفته تا اکبر گنجی در خارج کشور، همه تشخيص داده اند که موتور همان اتومبيل راهواری که خمينی و خامنه ای و اسامه بن لادن و احمدی نژاد، چار ترکه سوار بر آن، در شاهراه توسعه و عالمگيری می تازند، در واقعيت، به روغن سوزی افتاده و احتياج به تعميرات اساسی دارد؟»

 

         ببينم، شما اگر بوديد، نظرتان جلب نمی شد؟ گفتم که، همين هفتهء پيش بود که من اين آدم را در مجلس سخنرانی حجه الاسلام يوسفی اشکوری که به دعوت شعبهء مشهد «جبههء مشارکت اسلامی» برای سخنرانی تحت عنوان «نوانديشی دينی راه نجات ما»، يافتم. حجه الاسلام آمده بود که دربارهء تاريخچهء پيدايش فکر اصلاح گری اسلامی و نيز چهره های بنيانگزار آن سخن بگويد. و اين شخصی که می گويم، کمی دور از حجه الاسلام، تکيه داده بر يکی از ستون ها، نشسته و دو دست و سرش را روی يکی از زانوهايش گذاشته بود و خيره به  اشکوری می نگريست.

         حجه الاسلام اين نکتهء اساسی را مطرح کرده بود که «نوانديشی دينی پروژه ای اجتماعی است برای خروج جوامع اسلامی و مسلمان از وضعيت منحط و عقب مانده در تمام ابعاد»؛ و اينکه «هدف آن تغيير در احوال مردم و خروج از بن بست عقب ماندگی اجتماعی، سياسی و تمدنی و ورود به جهان مدرن است» و معلوم بود که منظورش از «مردم» هم «مردم مسلمان» است. به عبارت ديگر، می گفت که «نوانديشان دينی» ملتفت شده اند که مسلمانان در «بن بست عقب ماندگی اجتماعی، سياسی و تمدنی» گير کرده اند و نمی توانند «وارد جهان مدرن» شوند. او اين نکته را بصورت زير نيز توضيح می داد: «اگر از اين وضعيت راضی هستيم که دعوايی نيست، ولی اگر راضی نيستيم و می خواهيم قدم به دنيای نو بگذاريم و به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر برسيم اين مباحث معنی پيدا می کند». و باز معنای اين سخن آن بود که «مردم مسلمان در وضعيتی گير افتاده اند که در آن نه از آزادی خبری وجود دارد، نه دموکراسی و نه حقوق بشر».

         تا اينجای کار، به چنين آدم منصفی چه می شد گفت جز يک «دمت گرم» محکم  و صميمی؟ اشکوری اولين نوانديش دينی را سيد جمال الدين اسدی می دانست که «جرقه‌های اوليه را زده است» و پس از او از اقبال لاهوری ياد می کرد که گفته است: «اکنون وقت آن رسيده که در کل دستگاه مسلمانی تجديد نظر کنيم». آنگاه بصورتی گذرا از شانه‌چی و حسن حنفی ياد کرده و به شريعتی های پدر و پسر می رسيد و، در عين حالی که آنان را می ستود، از پسر نقل می کرد که خطاب به پدر نوشته است: «پدرم، استادم، مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام تولدی دوباره می‌يابد».

         به اينجا که رسيديم ديدم که شخص مورد نظر من دست و پايش را جمع کرده و سر دم نشسته و دستش را بعنوان داشتن پرسشی بلند کرده است. حجه الاسلام حرفش را قطع کرد و با سردی گفت: «بفرمائيد». و طرف با صدائی ترسيده و پر ترديد فقط شش کلمه را به هوا سپرد و بلافاصله ساکت شد: «چرا نوانديشی دينی راه نجات ماست؟»

         من فکر می کنم که قبل از پرداختن به پاسخی که حجه الاسلام به اين پرسش داد، لازم است که اندکی در خود پرسش توقف کنيم. آشکار است که پرسش کننده پذيرفته است که در «بن بست عقب ماندگی اجتماعی، سياسی و تمدنی» گير است و پشت در فروبستهء «ورود به جهان مدرن» مانده است و آرزو دارد که «قدم به دنيای نو بگذارد و به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر برسد» و در اين مخمصه «راه نجات» می جويد و حالا آمده است تا از يکی از نوانديشان مشهور بپرسد که چرا راه نجات او در «نوانديشی دينی» نهفته است؟ شايد می خواهد بگويد: آخر من «ايرانی» گرفتار آمده در وضعيتی که خود شما می گوئيد ناشی از «اسلام سنتی» است چرا بايد برای خلاصی خود منتظر نوانديشی های شما شوم؟ خودتان می فرمائيد اين ماشين کاسه نمد سوزانده است و بی تعمير اساسی براه افتادنی نيست؟ بسيار خوب، شما ما را از شر چيزهائی همچون «جمهوری اسلامی» و حزب سياسی «مشارکت ايران اسلامی» که اين منشاء عقب ماندگی را بر ما تحميل می کنند خلاص کنيد و حکومت را به دست نيروهای سکولار بسپاريد و، سپس، تشريف ببريد در حوزه ها و مدرسه هاتان و تا دلتان می خواهد نوانديشی دينی کنيد؛ ما هم می رويم و برای گرداندن زندگی اجتماعی خودمان ماشينی را انتخاب می کنيم که جنس مذهبی نداشته باشد، در عين اينکه با مذهب کسی هم کاری نداشته باشد.

         می دانم؛ خواهيد گفت که من دارم حرف توی دهن آن پرسشگر مشهدی می گذارم. اما، کمی انصاف داشته باشيد و خوب به اين نکته توجه کنيد که اگر او در مورد وجود ارتباط محکمی بين «راه نجات خود» و «نو انديشی دينی» ترديدی نداشت که اساساً چنين پرسشی را مطرح نمی کرد؛ بلکه ساکت، مثل بچه آدم، به سخنان حجه الاسلام گوش می سپرد و بعد هم، وقتی به خانه باز می گشت خيالش راحت بود که عده ای از نوانديشان مذهبی عزم خود را جزم کرده اند تا او، و شايد دختر کوچکش را که در آن گوشهء مشهد اميد چندانی برای آينده اش وجود ندارد، از اين مخمصه نجات دهند. حال آنکه، بنظر من، کاملاً معلوم بود که ذهن پرسشگر ارتباط چندانی بين خلاصی خود و نوانديشی دينی اين آقايان نمی ديد و حتی محتمل بود که فکر می کرد که اگر، در اثر يک خوش شانسی تاريخی، بيست و هفت هشت سال پيش گير جمهوری اسلامی نيافتاده بود، الان هيچ دليلی وجود نداشت که بپذيرد که برای خروج از عقب ماندگی و بدست آوردن آزادی و حقوق بشر، بجای کوشش برای رسيدن به دموکراسی و آزادی در ايران، اقدام اشخاصی مثل دکتر شريعتی و  حجه الاسلام اشکوری را لازم دارد که به او کمک کنند تا از مدار عقب ماندگی بيرون جهد و به دنيای مدرن پا بگذارد.

         ما چه می شود کرد، در جمهوری اسلامی «پوزيسيون» و «اپوزيسيون» هر دو از يک قبيله اند و «غير خودی» ها حق اظهار نظر و نسخه پيچی ندارند و، در نتيجه، راه بيرون شد از بدبختی های روزمره ناشی از اسلام زدگی را هم بايد همين اسلامی های خودی پيدا کنند و نشانمان دهند. هرچند که آن راه حل هم، بصورت طبيعی، در قامت نوزادی اسلامی بدنيا خواهد آمد. در واقع، کاملاً معلوم بود که پرسشگر معصوم تلاش می کند بگويد که: «آقا جان اصلاً چرا هر راه حلی بايد اسلامی باشد؟» اما اين هم معلوم بود که طرف می داند اينجور حرف زدن مشکل آفرين است؛ پس، همهء سخنش را در اين پرسش فشرده و خلاصه کرده بود که «چرا نوانديشی دينی راه نجات ماست؟»

         البته خودتان بهتر می دانيد که حدود و ثغور پاسخ يک حجه الاسلام نوانديش به چنين پرسش محافظه کارانه ای نيز از پيش روشن است: پرسشگر به اين دليل بايد قبول کند که راه نجاتش در نوانديشی اسلامی است که وقتی از آن عالم بالا، در حال «نفخت من روحی»، شأن نزول پيدا می کرده، گذارش به خانهء مرد محترم مسلمانی در مشهد افتاده بوده است. کافی بود خانهء تولدش مال يک مسيحی، يهودی، بهائی، زرتشتی، بی خدا و حتی مسلمان سنی مذهب باشد تا ديگر راه نجاتش (از همان بدبختی که مسلمان شيعهء آقای اشکوری در آن گرفتار است) ربطی به نوانديشی در حزب مشارکت اسلامی نداشته باشد.

         باری، همهء اين چيزها مثل برق گذشت و ديدم که آقای اشکوری دارد در پاسخ می گويد: «چرا نوانديشی دينی راه نجات ماست؟ برای اينکه اکثريت مردم ايران مسلمان هستند و در جوامع مثل ما هر تغييری بايد از بستر تحول در بينش و تفکر دين صورت بگيرد ... و هيچ تغيير و تحولی نمی تواند در جوامع اسلامی بدون توجه به دين، عقايد و باورهای مردم باشد».... فکر می کنم آقای اشکوری بلافاصله نوعی ترديد را در چشمان شخص پرسشگر ديده و فهميده بود که طرف دارد فکر می کند که «آخر دين حضرتعالی به من و مشکلات و معضلات ملی و ميهنی من چه ربطی دارد؟» چرا که بلافاصله افزود: «ببين آقاجان، ملی و اسلامی نداريم، چون تمام سنت‌های ما دينی است؛ چه اسلامی و چه غيراسلامی؛ زيرا سنت ايرانی پيش از اسلام قوی‌تر هم بوده است و از نظر تاريخی اولين نظام دموکراتيک و خداسالار را ساسانيان پايه‌گذاری کردند، بنابراين تمام فرهنگ و گذشته ما تاريخ سه هزار سالهء دينی است و حتی آنانی که ضد دين می شوند در جامعهء ما به نوعی دينخو هستند؛ زيرا دين جزو ذات ماست».

         فکر می کنم منظور حجه الاسلام اين بود که مهم اين نيست که تو مسلمانی يا گبر و آتش پرست؛ مهم اين است که، بهر حال، تو «دينخو» هستی و، در نتيجه، راه نجاتت هم نه خلاصی از اين دينخوئی سه هزار ساله، که در نوانديشی دينی و ماندن در دينخوئی مطبوع ما است که ترا از «ايام غم» نجات خواهد داد.

         يکباره دلم برای پرسشگر مشهدی سوخت. بيچاره آمده بود دردی از دردهايش را دوا کند اما حالا می فهميد که بيماريش اصلاً علاجی ندارد و تعميرگران مشارکتی هم فقط در حد نوانديشی دينی می توانند کمکش کنند چرا که، به لطف تفکرات درخشان کسانی همچون دکتر شريعتی، «به روشنی محسوس است که اسلام تولدی دوباره می‌يابد»، که يعنی، تازه اول عشق است، تا اين نوزاد نورانی را بزرگ کنيم دو نسل ديگر هم مجبورند اين اسلام در حال نوشدن را تحمل کنند.

         اما پرسشگر مشهدی هنوز يک نکته را خوب درک نکرده بود و توی دلش می گفت: آقا! اين درست که اصلاً خميرهء ما را ـ در روز ازل ـ از دينخوئی برداشته اند و هرکاری کنيم نمی توانيم دينخو نباشيم. اما اگر دينخوئی ما جنس اسلام شيعهء اثنی عشری را نداشته باشد آنوقت نوانديشی های شما و آقای سروش و غيره به چه درد ما می خورد؟ يک دينخوی مسيحی يا بهائی يا حتی شيعهء هفت امامی اسماعيلی (که، بعد از امام جعفر صادق، بقيهء امام های شما را قبول ندارد) از قبل نوانديشی شما «آقايان منتظر الظهور» چه طرفی می بندد؟

         خيال می کنيد آقای اشکوری در اين مورد پاسخی نداشت؟ اشتباه می کنيد؛ ايشان، در واقع، پاسخ خود را پيشاپيش و چند لحظه قبل عرضه داشته بودند: «زيرا اکثريت مردم ايران مسلمان هستند!» ( و روشن است که منظورشان از مسلمان در اينجا همان شيعه اثنی عشری است). و يقين دارم اگر در اين مورد آقای اشکوری را به چالش بکشيد شما را به اصول دموکراسی هم حواله خواهند داد و اينکه مگر نه که تعيين تکليف ملت ها و آينده شان با «اکثريت» است؟ يعنی، نه تنها شيعه دوازده امامی، که گبر و ترسا هم بايد منتظر نتايج نوانديشی دينی آقايان جانشين دکتر شريعتی باشند، با اين اميد که شايد از قبل لطف آنها و هنگامی که بخش مسلمان ملت ايران دارد از مدار عقب ماندگی بيرون آمده و به شاهراه زندگی مدرن وارد می شود، آنها هم به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر برسند. و صد البته نبايد فراموش کرد که دموکراسی و آزادی و حقوق بشر ناشی شده از نوانديشی دينی آقايان همگی دارای يک «پسوند» اسلامی هم خواهند بود. دليلش هم روشن است: بقول آقای اشکوری، اکثريت اهل درد و بدبختی و نکبت و عقب ماندگی مسلمانند و چون اسلامشان به روغن سوزی افتاده است بايد صبر کنند تا آقايان تعميرکار کار اصلاحاتشات را انجام دهند و، با حفظ بيضهء اسلام، ما را به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر برسانند. اگر قرار بود دنبال دموکراسی و آزادی و حقوق بشر اسلامی نباشيم که نيازی به نوانديشی اسلامی نمی داشتيم.

         شخص مورد نظرم داشت از خود می پرسيد که «اما آن روز چگونه روزی خواهد بود؟» و يادش آمد که جمهوری اسلامی اعلام کرده است که اگر صبر داشته باشيد و 18 سال ديگر هم منتظر بمانيد شاهد کشوری خواهيد بود که سند چشم انداز 25 سالهء جمهوی اسلامی ايران آن را چنين وصف کرده است: «ايران در سال 1404 کشوری است توسعه يافته با جايگاه اول اقتصادی، علمی و فن آوری در سطح منطقه، با هويت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثر در روابط بين الملل». آيا براستی بهتر از اين هم می شود به پيری رسيد؟ شاه مرحوم قرار بود که در پايان برنامه 25 ساله اش تازه ما را به «دروازهء تمدن» برساند، حال آنکه حکومت ملايان تا 1404 کاری خواهد کرد که ايران چنين وضعی داشته باشد.

         از مطلب خارج نشوم. همانطور که آقای اشکوری راه نجات آن شخص مشهدی دينخوی فضول لاعلاج را در نو انديشی دينی يافته بود، پرسشگر ماليخوليائی ما هم چشم بر هم گذاشته و به نوانديشی دينی فکر می کرد و در همان حال صدای آقای اشکوری را از بلندگوهای اطراف مسجد می شنيدکه: «هدف مشخص نوانديشی دينی يا بازسازی انديشه دينی چيست؟ اين نوع انديشه چه کار می‌خواهد انجام دهد ؟ به کجا برسد؟ می خواهد دين را تبليغ کند؟ از دين دفاع کند؟ اجزای فراموش شدهء دين را احيا کند؟ خرافه‌زدايی کنند؟ يا از طريق دين آگاهی اجتماعی ايجاد کند؟» و اين همه پرسش معقول در جان پرسشگر پژواکی هراسناک داشت. در آن ميان، يک باره او به ياد متن سخنرانی نوانديش دينی ديگری افتاده بود  که در آن سوی کرهء خاک برای مخاطبانش در يک دانشگاه آمريکائی سخن می گفت و او توانسته بود، با استفاده از فيلترشکن صدای آمريکا، اين سخنان را روی سايت های اينترنتی ممنوع بخواند. او به ياد آورده بود که آقای اکبر گنجی هم (که با همين آقای اشکوری به کنفرانس برلين رفته بود و در بازگشت هم هر دو به زندان و تعب و شکنجه افتاده بودند) ـ گوئی در پاسخ به پرسش های آقای اشکوری ـ گفته بود: « «بسياری از تضادهايی که ميان قرائت های بنيادگرايانه و حتی سنتگرايانه از دين از يک سو، و حقوق بشر از سوی ديگر وجود دارد اين است که اين قرائت ها دست به تعميم نابجا زده اند و گمان کرده اند که همه احکام قرآن همه جايی، و هميشگی و جهانشمول است، و در نتيجه به خطا احکام مقطعی و موضعی را به همهء زمان ها، و از جمله زمان حاضر، تسری داده اند».

         پرسشگر از خود می پرسيد: «يعنی می شود که بشود؟ که آقايان بنشينند و، دور از چشم خامنه ای و خزعلی و جنتی و مصباح يزدی، ببينند کجای قرآن ربطی به روزگار ما ندارد و سنتی ها بيخود آن را به امروز ما تعميم داده اند؟ يعنی می شود خيلی از اين قصاص ها و امر به معروف ها و نهی از منکرها  و اقتلو ها را احکام مقطعی و موضعی و قابل نسخ دانست و از شرشان راحت شد؟» پرسشگر در رؤيای خود شرابی ريخته و جامش را به ياد اکبر گنجی بلند کرده بود تا بنوشد که صدای قاطع حجه الاسلام اشکوری دستش را ميان هوا خشکاند: «در سال های اخير به مبنای درون دينی توجه زيادی نشده است و بيشتر از ديد فلسفی، هرمنيوتيک و بحث‌های جديد و برون دينی به آن توجه شده؛ (بطوری که) مبنای قرآنی بسياری از حرف‌هايی که روشنفکران دينی می‌زنند دقيقاً روشن نيست و اصلاً توجه زيادی به قرآن نمی کنند که اين يکی از کاستی‌هايی‌ است که بايد به آن پرداخته شود».

          يکباره پرسشگر احساس کرد که رؤيايش رفته رفته شکل کابوس بخود می گيرد. مبتدا و خبر سخنان حجه الاسلام و تضاد آنچه می گفت با حرف های اکبر گنجی گيجش کرده بود. ديدم که رفته رفته بال و پرش را جمع کرده، دولا دولا از جا بلند شده و بطرف در خروجی می رود. آنجا مدتی در ميان انبوهی کفش که جلوی در سالن سخنرانی ريخته شده بود دنبال کفش هايش گشت. ديد که تابلوی مجلس را باد کج انداخته است: «محل برگذاری مجلس سخنرانی حجه الاسلام يوسفی اشکوری، تحت عنوان نوانديشی دينی، راه نجات ما، به دعوت جبههء مشارکت اسلامی، شعبهء مشهد، ايران برای همهء ايرانيان». کفش هايش را پا کرد و برای آخرين بار بر گشت و حجه الاسلام را نگاه کرد که، با آن کت و شلوار و ته ريش اسلامی، اکنون نمادی بارز از نوانديشی دينی شيعی اسلامی بود.

         ديد که حجه الاسلام راست در چشم های خستهء اوئی که مجلس اش را به بی هنگامی ترک می کرد خيره شده، سرش را به سوی ميکروفن خم مکرده، لبخندی مهروزانه بر لب دارد و، مثل اينکه فقط به او بگويد، می گويد: «دکتر شريعتی گفت "اول بايد اسلام نجات پيدا کند. تا اسلام نجات پيدا نکند و تفکر اسلامی عوض نشود، سرنوشت جامعه عوض نمی‌شود." اين حرف را دکتر شريعتی ۳۰ سال قبل گفت، هنوز انقلاب و جمهوری اسلامی به وجود نيامده بود، ولی اکنون در حقانيت اين حرف نبايد ترديد کنيد که تا تفکر دينی در سطح جامعه پراکنده نشود سرانجام خرافه‌گرايی تجديد بنا می کند».

       مخاطب گيج و منگ به خيابان خنک آخر فروردين ماه زد. عبارت «تجديد بنا می کند» در سرش تکرار می شد... شهر در زمزمهء اورادی مشکوک خفته بود. سرش را که بلند کرد چشمش به گنبد طلای امام رضا افتاد با ملکی سپيد بال که کنار گلدسته ايستاده بود و با انگشت او را بسوی حرم می خواند. پرسشگر حتی صدای ملکوتی او را می شنود که به او می گفت: «ای دينخوی باستانی! دين تو بر حق است؛ منتظر ظهور حضرت باش...»

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب