خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه اول دی ماه 1385 - برابر با 22 ماه دسامبر 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

جنبش دانشجوئی در مسير خروج از تاريکی

          در دو سه هفتهء گذشته، در های و هوی انتخابات چند گانه ای که رسيدگی به مضامين مندرج در نتايج آنها فرصتی ويژهء خود را می طلبد، بنظر می رسد که، رفته رفته، آنچه در 16 آدر امسال در پلی تکنيک تهران (امير کبير فعلی) رخ داد، می رود تا به صورت خاطرهء آدرخشی توفنده اما ديرنپاينده در آيد، حال آنکه، اگر نگاهمان به آيندهء ايران باشد، آنچه اهميت دارد يکی همين جنبش پويندهء دانشجوئی است که دست آوردهای کنونی حکومت اسلامی در انواع انتخاباتش را  ـ در بلند مدت ـ امری کم اهميت و ناپايدار خواهد ساخت.

        

         آنان که با مقولات مربوط به «فلسفهء تاريخ» سر و کار دارند می دانند که يکی از اهداف اين نوع انديشيدن فلسفی جستن مضامين معنی داری برای حرکات و تحولات بلند مدت جوامع و نهادهای درون آنهاست. بی آنکه حاصل اين نوع انديشيدن همواره اعتباری صد در صدی داشته باشد، پرداختن به آن اغلب به ما کمک می کند تا بتوانيم معنای کارکردی هر حرکتی را در محور خط ويژه ای که گذشته را به آينده متصل ساخته و، لاجرم، از اکنون می گذرد، بهتر درک کنيم. و يکی از مضامين مربوط به سير تحولات جوامع و نهادهای اجتماعی را می توان در آنچه که شايد بشود «فلسفهء خروج» خواند يافت. سپهر اجتماعی، در تمام جوامع و تمام نهادهای منتشر در آنها، همواره در حال «خروج» از يک وضعيت خاص و ورود به وضعيتی نوين است و در اين کار حرکتی رو به پيش دارد. بر اين «رو به پيش داشتن» تأکيد می کنم چرا که اگر تحولی منجر به تعميق وضعيت موجود شود و ما را در مسيری ارتجاعی (= بازگشت کننده) قرار دهد، در واقع بايد پذيرفت که اساساً خروجی انجام نيافته است که بتوان برای آن معنا و راستائی متصور بود.

 

          در عين حال، برای درک اين تمهيدات، بايد به اين نکته نيز توجه داشت که خروج هر عنصر از مجموعه ای که در آن نطفه بسته و شکل گرفته، نوعی حرکت استقلال جوينده است که همواره با درد و رنج و مقاومت و فشار روبروست. به قول سعدی، وقتی که «عضوها» ی يک «دستگاه» به هنگام آفرينش از يک گوهر ساخته شده باشند آنگاه آنچه بر سر يکی از آنها می رود ديگر اعضاء را هم دچار بیقراری می سازد.

 

         به همين اعتبار، وقايع 16 آذر امسال نشانهء خروج و جدائی مهمی است که ساير اعضاء يک کليت تاريخی شده را (با همهء تضادهائی که در خود و با خود دارند) به تلواسه و واکنش وا داشته است. يعنی، در پی سکوتی چندين ساله، 16 آذر امسال نشان داد که جنبش دانشجوئی ايران به مرحلهء بارزی از يک سير خروجی رسيده است و، به همين دليل، همهء نيروهای ترسيده از خروج يک عضو مهم از مجموعهء اعضاء «خودی» و «هم گوهر» می کوشند تا با وسائل گوناگون ـ از ترغيب آن به بازگشت گرفته تا سرکوب حرکت پيشرونده ـ  اين خروج هيجان انگيز را ناممکن کنند.

 

         به سه واقعه نگاه کنيم:

 

        1. احمدی نژاد برای ايراد سخنرانی در روز سنتی دانشجو، همراه با نيروهائی سرکوب گرش به پلی تکنيک تهران می رود و، در مقابل اعتراض دانشجويان به اين حضور، از شعار «توپ، تانک، مسلسل / ديگر اثر ندارد» استفاده می کند و دانشجویان را «عامل استکبار، وابسته به آمریکا و عده ای دانشجونما» می خواند.

 

        2. دانشجويان هم با آتش زدن عکس های او خواستار خروج احمدی نژاد از دانشگاه می شوند و بسيجی های همراه «رئيس جمهور مهرورز» نيز به سرکوب آنها می پردازند.

 

        3. در اين ميان آقای محسن ميردامادی، دبيرکل جديد حزب مشارکت اسلامی، همراه با تقبیح حرکت دانشجویان، می گويد: «حرمت رئیس جمهوری منتخب مردم باید حفظ شود و آنچه امروز رخ داده را محکوم می کنیم».

 

        اين سه واقعه يک منتجه جالب دارند: روز بعد، واکنش دانشجويان در جريان سخنرانی های انتخاباتی اعضاء و مؤتلفان حزب مشارکت اسلامی، بصورت چند پلاکارد خودنمائی می کند. بر اين پلاکاردها نوشته اند: «میردامادی، پیوند مشارکت و کیهان مبارک باد» يا «ميردامادی، دبیر کل امنیتی مشارکت».

 

        براستی معنای اين پلاکاردها چيست؟ مگر در يک منظرهء تاريخی و عمومی، آنجا که اسلاميت خاص رژيم ولايت فقيه مطرح باشد، هيچگاه تفاوت و تضادی بين کيهانی ها و مشارکتی ها و امنيتی های رژيم وجود داشته است؟ به گمان من نه. اما می بينيم که شعار دانشجويان حکايت از انکشاف نوين آنها از همين حقيقت کهنه دارد و دانشجويان، در مسير «خروج» از ظلمات سابقه دار انجمن های خود، دست به کاری زده اند که وحدت منافع پنهان شده در اختلافات بين کيهانی ها و امنيتی ها و مشارکتی ها را افشا می کند.

 

        براستی هم، جز وجود وحدت منافعی پنهان در بين جناح های متفاوت و ظاهراً متخاصم درون حکومت اسلامی چه چيز ديگری می تواند موجب آن شود که حزب مشارکت اسلامی، تا پيش از 16 آذر امسال، و در تمام نظرات رسمی خود، دولت احمدی نژاد را «دولت پادگانی» بخواند و انتخاب او  را محصول وجود «دولت پنهان» و «تقلب در رأی گيری» بداند اما، در پی اعتراض دانشجويان به حضور همين دولت پادگانی و تقلب زده، يکباره اعلام کند که: «حرمت رئیس جمهوری منتخب مردم باید حفظ شود و آنچه امروز رخ داده را محکوم می کنیم».

 

        براستی که می توان پرسيد آيا اظهارات گذشتهء مقامات اين حزب بيشتر حرمت شکنی عام نسبت به اين «رئیس جمهوری منتخب مردم» محسوب می شود يا اعتراض دانشجويان به حضور تحميلی احمدی نژاد در خانهء خودشان؟ آيا اگر بنا به تقبيح «حرمت شکنی» باشد دانشجويان بيشتر مستحق اين تقبيح اند يا بزرگان مشارکتی؟ و آيا نبايد نتيجه گرفت که در حکومت اسلامی مسلط بر ايران، هر کس تا زمانی می تواند اعتراض و «حرمت شکنی» کند که در صف خودی ها ايستاده باشد؛ و تو اگر ديدی به اعتراضت ايراد وارد می شود و مورد تقبيح قرار می گيری بايد بلافاصله بفهمی که، دانسته يا ندانسته، از صف خودی ها خارج شده ای و، در نتيجه، مستحق سرزنش ِ، دشمن که هيچ، سرزنش کسانی هم شده ای که تا ديروز دوستشان می پنداشته ای.

 

        بدينسان، جنبش دانشجوئی ايران، در مسير خروج از رحم  ظلمت زده ای که بيست و چند سال او را پروريده، با هر قدم به پيش، بيشتر به ماهيت پيوند پنهان جناح های رژيم پی می برد، و در اين آشکار سازی، نقاب از چهرهء دايه های ظاهراً مهربان تر از مادر «مشارکتی» بر می دارد.

 

         می دانيم که جنبش راستين و تاريخدار دانشجوئی ايران در سرآغاز پيروزی اسلاميست ها بر انقلاب مردم ايران سقط جنين شد و بجای آن نطفهء چيزی را بستند که «انجمن اسلامی دانشجوئی» نام گرفت و بر سرش هم چتری بال گسترد که «دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشگاه» خوانده شد. اين اقدامات همه در راستای روند «اسلامی کردن» زمين و زمان در ايران بود. تنها نهادها و تشکل هائی مجاز و «مشروع» شناخته می شدند که ـ بر طبق تعريف حاکميت از اسلام ـ «اسلامی» بودند. هرآنچه که چنين نبود محکوم به محوشدن بود و اگر اين امحاء ممکن نمی شد بلافاصله در جوار آن نهادی مشابه اما با پسوند اسلامی بوجود می آمد. اين انجمن های اسلامی خلق الساعه فعال مايشاء دانشگاه ها و بازوی حاکميت در سرکوب داشجويان و استادان نامسلمان، غيرمسلمان و ضد مسلمان محسوب می شدند و الحق که، بخصوص در طول دوران جنگ هشت ساله، وظيفهء خود را بخوبی انجام دادند.

 

      اما آنچه قطار همين «انجمن های اسلامی» و «دفتر تحکيم وحدت دانشجو و حوزه» را بر روی ريل تحولی از نوع ديگر قرار داد، ذات نامنجمد و نو شوندهء جوانی از يکسو، و فقدان پيوندهای مستقيم اقتصادی و منزلتی دانشجويان در دوران تحصيل در دانشگاه، از سوی ديگر، بود. اغلب، هر جوان، به هر قشر اجتماعی که تعلق خانوادگی داشته باشد، در دوران دانشجوئی هنوز بصورتی فعال در مبارزه برای برقراری و محافظت از منزلت های اقتصادی و اجتماعی خانوادگی و طبقاتی خود در گير نشده و، در يک معنای عملی، جزئی از يک قشری بی طبقه محسوب می شود که زمانی نه چندان دورتر، هنگامی که نوبت فارغ التحصيلی و احراز مسئوليت های اقتصادی و اجتماعی اش فرا رسد، ناگزير صاحب تعلقات اقتصادی ـ و در پی آن اجتماعی و سياسی ـ می شود.  

 

       يعنی، دوران دانشجوئی لمحهء فراری بيش نيست و تا فرد دانشجو صاحب منافع شود دوران دانشجوئيش به پايان رسيده و ناگزير است هرچه زودتر به زندگی واقعی و مادی اجتماعی خود بپيوندد و اين نام و لقب را به جوان ديگری که تازه از راه رسيده بسپارد.  

 

        اين دو جنبه از زندگی جوانان، در سراسر دوران دانشجوئی شان، ويژگی ها و نقش های عمده ای را برای آنان تعيين می کنند که همواره گوهری سنت شکن و فردائی ـ و بنابراين، طبيعی ـ دارند. فرصت دانشجوئی، در سطح اکثريت دانشجويان، فرصت انديشيدن آزاد و اغلب بی پروا است؛ فرصت پی بردن به منطق طبيعت جهان، علم، و کل وجود؛ فرصت پی بردن به ارزش آزادی و عدالت اجتماعی در همهء ابعاد آن؛ فرصت در افتادن با سنت های دست و پا گير، خرافه های بر آمده از جهل و باورهای سخيف. و همين خصلت های عام (يونيورسال) است که از دانشجويان قشر خاصی را می سازد که قادر است هم مشخصات فردای جوامع را تعيين کند و هم موتور حرکت آنها به سوی آن فردا باشد.

 

          اسلاميست ها، با اشراف به اهميت جنبش های دانشجوئی در تعيين سرنوشت جوامع، هم از آغاز زمامداری خود، کوشيدند تا با کمک انجمن های اسلامی، و دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشجو، بر اين اسب سرکش دهنه زده و آن را رام و هموار کنند. اما اين رام سازی، در گوهر خود، با طبيعت جنبش دانشجوئی تضاد داشت و در بلند مدت موجب شد که اين اسب به ظاهر رام، يکباره سرکشی آغاز کند و بر عليه رام کننده ای که با شلاق و يونجه در برابر او ايستاده است قيام نمايد.

 

         آيا جالب نيست که می بينم بيش از يک دهه است که از نام «دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشجو» (که هدفش فرو کشاندن دانشجويان به سطح طلبه های خرافات زدهء حوزه های علميه بود) عبارت «حوزه و دانشجو» آنگونه حذف شده که شايد اغلب دانشجويان جوان تصور کنند وظيفهء اين دفتر از ابتدا «حفظ وحدت دانشجويان» بوده است؟ حذف عبارت«حوزه و دانشجو» خود مرحله ای هيجان انگيز از روند «خروج» جنبش دانشجوئی از تاريکی زهدان اسلاميت تحميلی حکومت ولايت فقيه محسوب می شود.

 

        اما حکومت هم با اشراف به توقف ناپذيری اين «خروج» بوده است که زمانی دورتر دل از انجمن های دانشجوئی برکنده و به ايجاد نهادی با نام «بسيج دانشجوئی» دست زده است. اعضاء اين نهاد بسياری از ويژگی های دانشجويان واقعی را ندارند؛ حقوق بگير دولتند و از راه کنکور به دانشگاه راه نمی يابند و بر اساس شايسته مداری نيز فارغ التحصيل نمی شوند. به يک معنا، آنها صرفاً نظاميان دانشجونمائی هستند که برای سرکوب دانشجويان واقعی به دانشگاه می آيند و در آن لانه می کنند.

 

         در سال های توهم دانشجويان نسبت به اصلاح طلبی خاتمی و مشارکتی ها، آنها ضرب شصت بسيجی ها را بسيار چشيدند اما مدت ها طول کشيد تا نسل تازه ای از آنها دريابد که بسيج دانشجوئی چيزی نيست جز بازوی مسلح و ضد دانشجوی ائتلاف «امنيتی ها و کيهانی ها و مشارکتی ها»، و آلت دستی برای ائتلاف پنهان نگاهداشتهء همهء جناح های داخل حکومت و حواشی آن عليه گوهر آزادی خواه و درستی انديش و فردائی دانشجوئی.

 

         جنبش دانشجوئی، در مسير اين «خروج»، تجربه های عميقی را از سر گذرانده است تا سادگی و خامی اوليه اش تبديل به دانشی شود که اکنون بايد به خدمت رهائی کل جامعه در آيد. مثلاً، دانشجويان در دوم خرداد 76 نقش اصلی را در به قدرت رساندن آنچه که تصور می رفت «جنبش اصلاحات» نام دارد و ايران را برای همه ايرانيان می خواهد و بر ايجاد نهادهای مدنی پای می فشارد و از آزادی های فردی سخن می گويد، بازی کردند. و اعوان و انصار حکومت هم بصورتی بی رحمانه کوشيدند از خامی و ساده دلی آنان استفاده کنند.

 

        آنگاه، بازی هميشگی ِ «خوب ها» و «بدها» برای مدت های دراز نه تنها دانشجويان که بخش عمده ای از مردم ايران را در توهمی رو به نوميدی نگاه داشت. رئيس جمهور خندانی که در همهء دنيا بعنوان مدافع حکومت ولايت فقيه سينه سپر کرده بود و از شکنجه تا بمب اتم را توجيه می کرد و نماد حکومت ايران شناخته می شد، وقايع 18 تير، سرکوب دانشجويان، قتل های زنجيره ای روشنفکران و هزاران جنايت ديگر رژيم را به حساب «بدها» ی رژيم گذاشت و از وجود «هر 9 روز يک بحران» ناله کرد. اما آنگاه که، در پايان دوران مأموريت خود، در جمع دانشجويان ظاهر شد، پرخاشگری پيشه نمود و دانشجويان معترض را به اخراج از جلسه به دست «برادران بسيجی» تهديد کرد. او، در همان جلسه، به آنها گفت که «من نيامده بودم تا نقش اپوزيسيون رژيم را بازی کنم،» اما نگفت که، پس، آمده بوده تا اجرای کدام نقش را بر عهده بگيرد.

 

         بنظر من، اکنون سير «خروج»، دانشجويان ايران را در مرحلهء جديدی از پوست انداختن قرار داده که چيزی نيست جز حذف اسلاميت از نام و ماهيت انجمن های اسلامی. اکنون مرحلهء پيدايش «انجمن های دانشجوئی مستقل» فرا رسيده است؛ انجمن هائی که ديگر با اسلاميت شان مشخص نمی شوند و وظائف عامی را در حوزه هائی مختلف، از امور صنفی و داخلی دانشجويان گرفته تا امور عمومی فرهنگی، اجتماعی و سياسی جامعه، بر عهده خواهند داشت.

 

         اين درست همان مرحلهء استقلال جوئی است که در پايان مسير «خروج» پيش می آيد. تشکل های دانشجوئی تنها زمانی می توانند از آلت دست بودن به در آمده و، بجای خدمتگذاری به ولايت فقيه و مشارکتی ها، به خدمتگذاری به فردای جامعهء خود بپردازند که، به قول حافظ، از هرچه «رنگ تعلق» پذيرفته باشد و بپذيرد آزاد باشند. تنها در اين صورت است که جنبش دانشجوئی به شکل يک نهاد مدنی در می آيد و وظايف خود را ـ در همهء پست و بلندهای تاريخی اش ـ بخوبی انجام می دهد.

 

         «رنگ تعلق» گفتم تا شمول اين استقلال خواهی را تا اميدواری به جدائی از همهء ايدئولوژی های ريز و درشت را نيز به نتايج اين «خروج» اضافه کرده باشم. وگرنه حکايت راهپيمائی ما چيزی جز از چاله درآمدن و به چاه افتادن نخواهد بود.

 

         باری، حذف «اسلاميت» بر يک معنای مهم تر نيز ناظر است. جنبش دانشجوئی (که نوعی «جامعهء نمونه» و برآمده از همهء اقشار و اقوام و گرايش ها و ايدئولوژی هاست) تنها با امحاء اين اسلاميت است که می تواند ـ بدون شرط گذاری و کنکاش در دين و آئين و عقايد سياسی دانشجويان متقاضی عضويت خود ـ به حوزهء سکولاريسم پای بگذارد.

 

         و اميد آن است که جنبش دانشجوئی، با حضور در چنين حوزهء جديدی، و با وارسی روابط ديرينهء خود با اصلاح طلبان اسلاميست، به اين اشراف اساسی هم برسد که اساساً هيچ جنبش اصلاح طلبی راستينی در سراسر دنيا نمی تواند رسيدن به سکولاريسم را در سر لوحهء برنامه های خود قرار نداده باشد، چه رسد به آنکه يکی از اهداف اعلام شده اش مبارزه با آن باشد. در واقع، تنها با عنايت به معنا و کارکرد سکولاريسم است که پيوند حزب «مشارکت اسلامی» با «کيهان اسلامی» و «دولت مهرورز و سرکوب گر اسلامی» يکجا آشکار می شود و دانشجويان ما پی می برند که در ايران هر نهادی که ريشه در خاک اسلاميت داشته باشد نمی تواند پيدايش جنبش مستقل و سکولار دانشجوئی را تحمل کند و به صور مختلف به امحاء يا گمراه کردن آن خواهد پرداخت.

 

        حتی در جريانات و دعواهای عادی سياسی نيز تنها يک جنبش مستقل دانشجوئی است که می تواند، با داشتن منافع و خواست های ويژهء خود، به چانه زنی با هر حزب و دار و دستهء سياسی بپردازد و حمايت خود از آنها را به گنجاندن خواست هايش در برنامه های آنان موکول نمايد. در اين صورت است که دانشجويان با رأی خود از يکسو و قدرت تبليغاتی و اقناع گری خويش، از سوی ديگر، می توانند انرژی خود را در راستای اهداف خويش بکار برده و از بازی کردن در نقش چرخ پنجم عرابهء ديگران و نيروئی که قابل مصرف کردن و به دور انداختن است بدر آيند.

 

           اما، در ماجرای اين «خروج» درس اساسی تری هم نهفته است. هر حرکت سمت و سو و مقصدی دارد. اين «مقصد» همان ارزش و حقيقتی است که عنصر خروج کننده به سوی آن در حرکت است. حال اگر اين ارزش و حقيقت مندرج در مقصد و هدف روشن نباشد حرکت ـ خود بخود ـ بی معنا و پوچ خواهد بود و تنها به سرگردانی نسل ديگری از جوانان ايران خواهد انجاميد.

 

         از اين منظر که بنگريم می بينيم که هر «خروج» يک جنبهء نفی کننده و يک جنبهء پذيرنده دارد؛ آنچه هائی را که در گذشته ناکارا و مزاحم و نادرست می يابد به دور می افکند و رفع کمبود آنچه هائی را که کارآمد و موافق و درست می پندارد همچون هدفی روشن در پيش رو می نهد و به سوی آن حرکت می کند. و در سير «خروج» جنبش دانشجوئی ايران هم ما به چشم خود ديده ايم که اين جنبش روز به روز از جزميت و خرافه پرستی و اطاعت کورکورانه و خردگريزی و ضديت با آزادی و دموکراسی دست کشيده و چرک و خون اين بند ناف های تاريخی را با خود اين بندها به دور افکنده است.

 

         و همانگونه که گفتم، ارزش و حقيقتی که اين جنبش رهسپار آن است همانا به دور افکندن بند رقيت اسلاميت و ورود جنبش دانشجوئی به حوزهء سکولاريسم است؛ سکولاريسمی که همچون خورشيد از روزنه های بی شمار تساهل در عقايد، خرد پذيری در انديشه، آزادخواهی و عدالت طلبی در زندگی اجتماعی، و دموکراسی طلبی و انسان مداری منطقی، به درون روح افسردهء جوانان ما می تابد و به آنها يادآور می شود که فردا در دست ها و انديشه های آنان ساخته و پرداخته می شود ـ چه بخواهند و چه نه. يعنی، مسئوليت سلامت فردا تاريخاً به آنها محول شده است.

 

          همين واقعيت، وظيفه ای خطير را به همهء دست به قلمان و اهل انديشه و کلام، و دانش آموختگان و روشنفکران ما هم گوشزد می کند: شما در جايگاهی قرار داريد که می توانيد اين راهپيمائی شگرف، هيجان انگيز و در عين حال خطرناک را برای نسل جوان کشورتان هموار سازيد و، در کلامی ديگر، حق اين است که اگر قدرت راهنمائی درست آنها را نداريد لااقل مسير حرکتشان را تاريک نکنيد و در هر بزنگاهی آنها را به کجراهه های دلشکن نکشانيد. ما همه به جنبش دانشجوئی ايران، به همهء آن انديشه های جستجوگر و همهء آن جان های فردائی بدهکاريم. بيائيم و در اشراف تازه آنان بر اينکه «امنيتی ها و کيهانی ها و مشارکتی های رژيم همه سر در يک آخور دارند» شک و ترديد تزريق نکنيم و برايشان، به قول شاعر انديشمندمان، «طبيب آدمی کش» نباشيم.

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب