خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 17 آذر 1385 - برابر با 8 ماه دسامبر 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

جايگاه «خرد» در نوانديشی دينی

           اين روزها واژهء «خرد» خيلی طرفدار پيدا کرده است، بخصوص «نوانديشان دينی» خيلی دوست دارند آن را در شکل های مختلف «خرد پذيری» و «خردمداری» و «خردمندانگی» بصورتی مکرر به کار برند، آن هم در جامعه ای دين زده که حداقل هزار و چهار صد سال است می کوشد سينه به سينه به فرزندانش ياد دهد که «خرد» (يا همان «عقل» عربی) توهمی بيش نيست و با آن نمی توان به حقيقت وجود و اسرار کائنات راه يافت و، در اين بن بست، راه چاره آن است که عقل را زايل کرده و «دل» را ـ که سراپردهء عشق است ـ جايگزين آن نمود. اما اين روزها همه جا از مدافعان فکلی ِ مذهب می شنويم که اتفاقاً در «کلام خدا» هم سخن همه جا از صلابت و اهميت عقل است و تحقير و تخفيف کسانی که تعقل نمی کنند.

بنظر من، در اين سخن سفسطه ای تاريخی نهفته است که به مدد آن «نوانديشان دينی» ما موفق شده اند همهء مفاهيم و واژگان ِ دوران سکولاريسم و خردگرائی را به نفع نظرات خود مصادره کنند و از طريق آن به خلق عبارت های بنياداً «در خود متضاد» ی همچون جمهوری اسلامی، دموکراسی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، و روشنفکر دينی و نظاير آن برسند.

          اگر سری به حوزهء دين زده باشيد می دانيد که در «کلام خدا» وظيفهء عقل روشن است. اين قوه می تواند به انسان کمک کند تا به جهان و پديده های آن بنگرد و به وجود و قدرت لايزال خداوند (يا «الله») پی ببرد (مثلاً، در آيه 101 از سورهء «يونس»). قرآن، بر حسب نوع کارکرد اين قوه در نزد مردمان، آنان را به دو دسته تقسيم می کند: مردمی که عقل را بکار می برند (قوم یعقلون، مثلاً در آيهء 24 سورهء «روم») و مردمی که عقلشان کار نمی کند (قوم لايعقلون، مثلاً در آيهء 14 سوره «حشر»). آنها که عقلشان کار می کند، با ديدن پديده هائی همچون رعد و برق و گردش فصول و رفتن و باز آمدن گياهان، به وجود خدا پی می برند و به او ايمان می آورند، و در نتيجه در حلقهء «مؤمنون» در می آيند و در هر دو جهان رستگار می شوند و، در جانب ديگر هم آنهائی قرار دارند که عقلشان کار نمی کند و، اگرچه به همين پديده ها نگاه می کنند اما، از طريق آنها به وجود خدا پی نمی برند و در نتيجه جزو «کافرون» محسوب می شوند و شايستهء عذاب الهی بشمار می روند.

قرآن، لا اقل در حدود بيست جا، از عقل سخن می گويد و در اغلب اوقات آن را همرديف حواسی چون بينائی و شنوائی می داند و کسانی را که از طريق بکار بردن عقل خود به وجود خدا پی نمی برند به «کوران» تشبيه می کند (مثلاً، در آيه 22 از سورهء «انفال»). عاقل در هر پديده ای معجزهء خداوند را می بيند و نادان به همان پديده ها نگاه می کند و خدا را در آنها نمی يابد. اين عصارهء معنا و کارکردی است که قرآن برای عقل قائل است. اگر عقلی در پديده ها نظر کرد و خدا را نديد، انسان صاحب آن حکم چارپايان را پيدا می کند: «کافران در بی عقلی مانند چهار پايان اند، بلکه نادان تر و گمراه تر» (سوره «فرقان»، آيهء 44).

حافظ هم، که ديوانش را «قرآن فارسی» می خوانند، در واقع همين نظر را تکرار می کند وقتی می نويسد: «عاقلان نقطهء پرگار وجودند، ولی / عشق داند که در اين دايره سرگردانند». او، البته، يک پاگون بالاتر هم به عقل می دهد و آن را در مرتبهء «مشاور انسان» می نشاند اما با يک شرط اساسی و آن هم اينکه اين مشاور تنها وقتی به درد می خورد و قابل اعتماد (يا «مؤتمن») است که به آدمی بگويد که «تو به کمک من به هيچ جائی نمی رسی و چاره ات آن است که مرا زايل کنی»، همانگونه که میگساران هم با نوشيدن می عقل خود را زايل می سازند؛ پس می گويد: «مشورت با عقل کردم، گفت: حافظ! می بنوش! / ساقيا! می ده، به قول مستشار مؤتمن!»

          پس، روشن است که وقتی کسی با آوردن آيات قرآن در مورد لزوم بکار بردن عقل می کوشد تا نشان دهد که بين مفهوم امروزين «خرد» و مفهوم قرآنی و عرفانی «عقل» تفاوتی وجود ندارد، يا آدم بی اطلاعی است و يا قصد فريب ما را دارد. چرا که علم امروز بر اين پايه استوار است که نمی توان از طريق مشاهده و بکار بردن عقل به اثبات علمی وجود خدا و عالم غيب رسيد و اين کار در حوزهء علم نگنجيده و به احوالات ايمانی اشخاص بر می گردد. در واقع، حد اکثر کاری که «عقل» می تواند برای آدم انجام دهد در همان فرمولی خلاصه می شود که در کودکی با کمک آن مفهوم خدا را در انديشهء ما وارد می کنند: «هر دری نجاری دارد و هيچ چيز به خودی خود به وجود نمی آيد؛ پس، دنيا و آنچه که در آن هست نيز بايد دارای خالقی باشد که ما آن را خدا می خوانيم». اينگونه «عقل» همان «مستشار مؤتمن ِ» حافظ است که بيشتر از اينجا با ما راه نمی آيد و بقيهء کار را به «گشادگی سينه» و «قلب آماده» و «سرنوشت از پيش تعيين شده» ی ما وا می گذارد؛ که اگر ما مجهز و آماده باشيم، و خدا هم خواسته باشد، آنگاه می توانيم در درک عالم غيب و راه پيمائی به سوی خدا از مراحل مختلف معرفت الله بگذريم و به حق واصل شويم.

          توجه کنيم که در همين واژهء «معرفت» (و همسايهء ديوار به ديوارش، «عرفان») نکته ای بس اساسی نهفته است. در مکاتب ايمانی و عرفانی و دينی، انسان دارای دو قوه است، يکی قوهء «ادراک» و يکی قوهء «معرفت»؛ ادراک به عقل تعلق دارد و معرفت به دل. و خدا را نمی توان با عقل ادراک کرد و انسان ناگزير است به وجود او از راه دل خويش «معرفت» يابد. سعدی، متفکر اسلامی ما نيز، در ديباچهء گلستان اش، به همين نکته اشاره می کند:

 

واصفان حليهء جمالش به تحير منسوب که: ما عرفناک حق «معرفتک»

گر کسی وصف او ز من پرسد

بی دل از بی نشان چه گويد باز؟

عاشقان کشتگان معشوقند

بر نيايد ز کشتگان آواز!

 

اينگونه است که از همان آغاز، «ادراک» در حوزهء «تعقل» جای داشته و «معرفت» در حوزهء «عرفان». و بالاترين خدمت ادراک هم آن بوده است که ما را به وادی عرفان برساند و از آن پس خود مرخص شود. در اينگونه نگرش، اگر اسرار وجود را «حقيقت» بدانيم و جستجو برای دريافت اين «حقيقت» را «تحقيق» بخوانيم، آنگاه «تحقيق» امری است که در حوزهء «دل و عرفان» ممکن می شود و نه در حوزهء «ادراک و عقل». حافظ به اين ناتوانی عقل در کار تحقيق چنين اشاره می کند:

 

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

«نهادم عقل را رهتوشه از می

ز شهر هستی اش کردم روانه»

...............

وجود ما معمائی ست، حافظ

که «تحقيق» اش فسون است و فسانه

 

          بدينسان، هر کس که ادعا کند مفهوم «عقل» و «تعقل» در متون قرآنی و عرفانی و دينی معادل همان مفهومی است که ما، در عصر مدرن تمدن غربی، آن را بکار می بريم حتماً سراپا خطا، و يا دروغ، گفته است.

          علم مدرن، در آسمان و زمين و دريا و زير دريا، نه در جستجوی خدا است و نه حقيقت را در ورای آن چيزهائی می داند که می بيند. واژهء «تحقيق» هم که در مقابل واژه های فرنگی ِ research و investigation بکار می رود يک غلط فاحش است. علم در جستجوی «حق» نيست که «تحقيق» کند. علم در «واقعيات ملموس» می کاود و می کوشد تا روابط علی، ساختارهای مادی، و قوانين حاکم بر تغير و تبدل آنها را کشف کند. عالم نيز «محقق» نيست بلکه «کاوشگر» است و «جوينده» ای در حوزهء عقلی که کاری به کار عالم غيب و خدا و فرشتگانش ندارد.

          توجه کنيد که در اينجا صحبت از انکار خدا و عالم غيب و فرشتگان و بهشت و جهنمش نيست. صحبت از اين است که هم اهل علم و هم اهل معرفت قبول دارند که شما نمی توانيد با «عقل» و «خرد» خود اين عوالم را پيدا کنيد و بفهميد. اينها هيچکدام موضوع کاوش ها و بررسی های «خرد» نيستند و سخن گفتن از آنها نيز امری «خردپذير» نيست. هرچند يک عالم (scientist) می تواند بگويد که «من، از راه بکار بردن عقلم، به اين نتيجه رسيده ام که اين دنيا را خالقی است». اما هم او خوب می داند که اين خالق را نه می توان سنجيد، يا اندازه گرفت، يا چشيد، يا بوئيد، يا با جدول ها و فرمول ها ترسيمش کرد، و يا با بکار بردن منطق و قياس ـ و حتی خيال و گمان ـ به تعريفش رسيد. باز، بقول سعدی در همان ديباچه:

 

ای برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

وز هرچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر

ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم.

 

          می خواهم بگويم که يک چنين دانشمندی می تواند، پس از کار روزانه در لابراتوار و نگارش مقاله ای، مثلاً، در چند و چون پيدايش و گسترش بيماری «ايدز»، به خانه برود و با خدائی که فکر می کند خالق هستی است به راز و نياز بپردازد و او را نيايش کند. اما او نمی تواند در همان مقالهء علمی اين را هم بگويد که بيماری «ايدز» را خداوند برای تنبيه مردمان خطاکار آفريده است و هر که را هم که بخواهد بی هيچ وسيله ای شفا می دهد. يا نمی تواند مقاله ای «علمی» بنويسد در اين باره که چگونه می توان با بستن خود با زنجير به ضريح امام رضا و يا نوشتن سوره ياسين بر روی کاغذ و شستن آن در آب و نوشيدن آن آب شفا يافت. اين کار کار آيت الله دستغيب و آشيخ عباس قمی است که مرزهای عالم معرفت و علم را در هم می ريزند تا بين «اين دنيا» و «آن دنيا» رابطه ای علت و معلولی برقرار کنند.

          حال نوانديشان دينی از نوع «مهندس» بازرگان می خواهند به ما چه بگويند؟ که دستورات قرآنی همه بر فراز پايه های محکم علمی بنا شده اند؟ و اين «آشيخ عباس قمی» است که آن را نفهميده و، در نتيجه، گسترش دهندهء «خرافات» شده است؟ که «آب کـُر» بدان جهت پاک است که در فلان حجم از آب ميکروب رشد نمی کند و يا گوشت خوک از آن جهت حرام است (سوره «بقره»، آيهء 174) که در آن کرم های مضر لانه دارند؟ و خداوند اين نکات را از آن رو در قرآن شرح نداده است که عقل مردم ساکن «مدينه النبی» هنوز به ميکرب و کرم مضر نمی رسيده و بشريت بايد منتظر می شده تا مهندس بازرگانی از راه برسد و اين نکات را توضيح دهد؟ حال آنکه، مثلاً، خود قرآن صراحت دارد که بوزينه و خوک بعلت لعن و غضب الهی به اين صورت مسخ شده اند (نگاه کنيد به آيهء 60 از سورهء «مائده». (من در اينجا از تفسير شيعيان در مورد اينکه بوزينه ها يهوديان مسخ شده و خوک ها عيسويان تغيير شکل يافته اند در می گذرم).

          همهء اين نکات روشن می کند که، در حوزه های قرآنی و عرفانی و دينی، «خرد» تنها به درد آن می خورد که ما را به وجود خدا رهنمون شود و ـ از آن طريق ـ ما را به وادی ايمان برساند و چون پای بدين وادی نهاديم ديگر چون و چرا کردن با عالم غيب و خدا معنائی ندارد، آنجا حوزهء عوالم قدسی است و دلايل عقلی زمينی و استدلال های خردپذير منطقی بدان راه ندارد.

          انديشيدن نيز در ساحت علم و ساحت معرفت به دو معنا است و نمی توان آنها را با هم يکی گرفت و، از اين طريق، سر مردم کلاه گذاشت. اگر قرآن می گويد بيانديش، منظورش آن است که بفهم خداوند کيست، چه قدرتی دارد و از تو چه می خواهد. اين ربطی به انديشهء علمی ندارد که بر اساس چند و چون و چرا و منطق و استدلال کار می کند و بار می دهد. در ساحت عرفان، به قول مولانا، «پای استدلاليون چوبين بود». انديشهء استدلالی در حوزهء «معرفت الله» راهی ندارد. به همين دليل هم هست که نمی توان انديشه های «متافيزيکی» را ـ از افلاطون گرفته تا ملا صدرا ـ در حوزه انديشهء علمی قرار داد. يعنی، نمی توان از آنها به سود علم و گسترش تکنولوژی و راحت اين دنيائی ِ انسان ها و جوامع سود جست. چرا که هدف و غايت انديشهء دينی، عرفانی و متافيزيکی اصلاً رسيدگی به کار اين دنيا و بهبود آن نيست. در نزد اين نوع انديشه دنيا چيزی نطست جز «دار فانی و گذرا و بی وفا و قابل چشم پوشی» و انسان بايد به آن «دار باقی» بيانديشد که با تولد از آن جدا شده و با پايان زندگی موقتی اش بدان بر می گردد و در آن برای هميشه سکنی می گزيند (انا لله و انا اليه راجعون).

اگر در اين نوع انديشه دستوراتی هم برای گذران زندگی اين دنيا وجود دارند همه از آن جهت صادر گشته و نزول يافته اند که انسان بتواند، با بکار بردن آنها در اين دنيا، در دنيای پس از مرگ از مزايا و آسايش هائی برخوردار شود. قرآن و عرفان به ما نمی گويند که، مثلاً، رباخواری از «لحاظ اقتصادی» پديدهء نابهنجار و مضری است. اتفاقاً در اين بينش «ربا» همان پديده ای است که دنياپرستان برای آسايش اين دنيای خود به آن توجه می کنند و، در نتيجه، آتش جهنم آن دنيا را برای خود می خرند. پيامبر اسلام به ما نمی گويد که عقل خود را بکار اندازيد تا بتوانيد آسايش اين دنيا را برای خود فراهم آوريد؛ بلکه می گويد در برابر مسائلی که پيش می آيد عقل خود را بکار اندازيد (تفقه!) تا دريابيد که خدا از شما توقع دارد که در آن شرايط معين چه کنيد.

          يعنی، در سراسر قرآن و متون عرفانی و دينی ما که بگرديد خبری از روش راه بردن عقل برای تمشيت امور اين عالم نيست، برای حرام و حلال ها استدلالی وجود ندارد، و هم خداوند و هم شارع دينش با کسی چون و چرا ندارند و وقت خود را صرف قانع کردن اشخاص به اينکه احکام آنها با «عقل» می خواند و، در نتيجه، «خردپذير» است نمی کنند. در آن ساحت پرسش که سهل است، صدای خود را بلند کردن هم جايز نيست. در آغاز سورهء «حجرات» می خوانيم که خداوند اسلام به «مؤمنان» می گويد: «ای کسانی که ايمان آورده ايد، بر خدا و رسول خدا تفوق مجوئيد و از خدا بترسيد... ای اهل ايمان، فوق صوت پيغمبر صدا بلند مکنيد که اعمال نيکوتان محو و باطل می شود...» خدا می گويد «بشود!» آنگاه يا «می شود» و يا شما بايد بی چون و چرا کاری کنيد که «بشود». همين.

          اما می بينيم که خانم ها و آقايان نوانديش دينی می خواهند از طريق استدلال و بکار بردن عقل، برای ما قرآن و گفتار پيغمبر اسلام را با «قرائتی ديگر» بخوانند تا ثابت شود که هر پديدهء بشری را هم می توان با دستورات قرآنی آشتی داد يا به آن آب و رنگ اسلامی زد.

          توجه کنيد که من در اينجا نمی گويم که اين کار شدنی نيست. من، خود، لااقل چهل سال است که از هر انديشهء «ذات مدار» (essentialist) گريزان بوده ام. اينکه بگوئيم اسلام در ذات خود عيبی ندارد و يا اسلام ذاتاً خشونت طلب است سخنی علمی نيست. هيچ پديدهء اجتماعی در ساحت علم دارای ذات تغييرناپذير نيست. تجربهء تاريخی به ما نشان داده است که از اسلام می توان هم صلح را بيرون کشيد و هم جنگ را، هم رحم را و هم بی رحمی را. و در سراسر تاريخ، اين شرايط اجتماعی بوده اند که انديشمندان مذهبی و عرفانی را واداشته اند که هر بار «قرائت» جديدی از احکام قدسی الهی را عرضه بدارند که پاسخگوی نيازهای اجتماعی آن روز باشند. اما، مهم آن است که کوشش اين انديشمندان را نبايد با انديشيدن منطقی و علمی و ادراکی يکی بگيريم. آنها همچنان در حوزهء بدور از تعقل و پيوسته با معرفت الله عمل می کنند و کارشان ربطی به کوشش های انديشمندان علمی، بخصوص در ساحت علوم اجتماعی، ندارد.

          انديشهء «اين دنيائی» نمی تواند بپذيرد که زندگی اجتماعی مردمان بايد بر حسب احکام الهی شکل بگيرد و چون نيازی به «نو انديشی دينی» پيش آمد اين کار با هزار زد و خورد و خونريزی و در مدتی طولانی انجام گيرد. انديشهء «اين دنيائی» منکر مفيديت ـ و حتی اجتناب ناپذير بودن ِ ـ نوانديشی دينی نيست، اما خود را معطل و ملتزم به آن نمی داند و، بی اعتناء به آنچه در آن حوزه می گذرد، می خواهد تا برای تمشيت زندگی مردمان راه های کارآمدتر و بهتر و آسان تری را در پيش گيرد؛ به مردمان می فهماند که برای ادارهء امور خود نبايد منتظر قرائتی نو از احکام نازلهء قدسی به کمک نوانديشان مذهبی بود، بلکه می توان عقل ها را روی هم ريخت و برای مسئلهء امروز راه حلی امروزين يافت.

          و اين کار ممکن نيست جز اينکه دست اهل دين (چه بنياد گرا و چه نوانديش) از قدرت حاکمه ای که می تواند ارادهء آنها را بر مردم تحميل کند کوتاه باشد. آنها کار خود را بکنند اما نتوانند بکار کسی که به سخن آنان عمل نمی کند کار داشته باشند. اين معنای اصلی سکولاريسم است که از بستر خردمداری بر می خيزد. در اين معنا، سکولاريسم با تعطيل شدن «امر به معروف و نهی از منکر دينی» همسايه است. اهل دين، چه بنياد گرا و چه نوانديش، نبايد بتوانند به زور آدمی را که نمی خواهد به بهشت برود وارد آن جايگاه قدسی کنند؛ نبايد بتوانند به زنان جامعه بگويند که چه بپوشند و چه نپوشند؛ نبايد به آنها مربوط باشد که من بخواهم سر باده زده ام را بر بالش بگذارم يا سر شسته در آب تربتم را.

          اين شيوهء نگرش اخير را می توان شيوه ای «خرد پايه» دانست، چرا که از هر قيد و بند قداست و الوهيت و اينکه «من گفته ام و تو بايد بپذيری» خلاص است و می کوشد ما را، از راه های خردمندانه، به وضع قوانين و احکام خردپذيری برساند که در طول زمان و به دست خود ما يا نمايندگان ما قابل اصلاح، تغيير، تعطيل و طرد باشند.

          می بينيم که اينگونه کاربری عقل با کل پيشفرض های حاکم بر جوامع دينی در تضاد است و نمی توان از طريق مشوب کردن تفاوت های معنائی واژه ها در کاربرد های معنائيشان به فريبکاری نشست.

          اين نکته را هم بگويم و تمام کنم: نوانديشی دينی در بخش های دينی جامعه پديده ای اجتناب ناپذير، لازم و مفيد است. اما اگر کل جامعه ای منتسب به يک دين نباشد و دينی محسوب نشود، آنگاه نه تنها زندگی مردمان بطور کلی با آسايش و آزادی بيشتری همراه خواهد بود بلکه نوانديشان دينی هم می توانند ـ در داخل آن بخش از جامعه که دين را سرمشق زندگی روزمره خود می داند ـ به کار خويش بپردازند و، در مجادلهء آزادانه و بدور از تهديدات بنيادگرايان متعصب، وظيفهء تاريخی خود را به انجام رسانند. در جامعهء خردمدار، انديشه های گريزان از خرد نيز برای پرورش .و تبليغ خود از آزادی و حتی محافظت قضائی برخوردارند. و، در واقع، پذيرش سکولاريسم و طرد حکومت مذهبی شرط لازم برای تحقق نوانديشی دينی هم هست.

 

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب