خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 12 آبان 1385 - برابر با 3 ماه نوامبر 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

 

بازی ِ «کوسه» و «ريش پهن» ِ آقای حجاريان

 

هفتهء پيش آقای سعيد حجاريان، عضو شوراي مركزی حزب مشاركت اسلامی و، بقول خبرگزاری فارس، عضو ارشد جريان اصلاح‌طلب، در مصاحبه با اين خبرگزاری، ضمن اعلام شجاعانهء (!) ضرورت مبرم «اسقاط دولت ايدئولوژيک دينی»، به طرح نظرات تازه ای در زمينهء سکولاريسم، يا بقول خبرنگار «تفكيك حوزهء دين و سياست»، دست زده اند که به صورتی افشاگرانه نوع انديشهء سياسی و چگونگی ِ نظريه پردازی در اردوگاه «اصلاح طلبان حکومت ولايت فقيه» و کارکرد اين نظريه پردازی را در عالم سياست ايران روشن می سازند.

لازم است که قبل از پرداختن به سخنان بسيار مهم اخير ايشان، اين مطلب را گفته باشم که تاکنون چند قلم از نظرات اعلام شدهء ايشان و دوستان ديگر مشارکتی و مجاهدين انقلاب اسلامی شان بر همگان روشن بوده است.

          لازم است که قبل از پرداختن به سخنان بسيار مهم اخير ايشان، اين مطلب را گفته باشم که تاکنون چند قلم از نظرات اعلام شدهء ايشان و دوستان ديگر مشارکتی و مجاهدين انقلاب اسلامی شان بر همگان روشن بوده است:

          1. آنها «جمهوری اسلامی» را قبول دارند و می کوشند آن را حفظ کنند،

          2. آنها اعتقاد دارند که ارتجاع مذهبی موجب شده که مشروعيت و، در نتيجه، حيات جمهوری اسلامی، به خطر بيافتد و درست بايد برای رفع اين خطر دست به «اصلاحات» زد،

          3. آنها «ولايت فقيه» را هم قبول دارند اما می خواهند آن را «مشروط» کنند،

          4. آنها، با افزودن صفت «اسلامی» به حزب «سياسی» خود، و تا زمانی که رسماً آن را از نام حزب خود حذف نکرده اند، بين حوزهء دين و سياست تفکيکی قائل نيستند،

          5. آنها، مطابق سياست های چندين بار اعلام شدهء خود، در دو جبهه مشغول مبارزه اند: يکی با ارتجاع دينی و يکی هم با سکولاريسم.

          بنظر من، با دقتی اندک، می توان ديد که در همهء اين مواضع پنج گانه نوعی انسجام و به هم پيوستگی نظری وجود دارد: «يک حزب سياسی خود را اسلامی و پاسدار جمهوری اسلامی می خواند،، با ولايت فقيه مشروط هم توافق دارد و، با توجه به اين اصول پايه، می کوشد ناهنجاری های سيستم حکومت مورد علاقهء خود را اصلاح کند و، برای اين کار، از يکسو با ارتجاع مذهبی که جمهوری اسلامی را به خطر انداخته مبارزه می کند و، از سوی ديگر، با سکولاريسم می رزمد که می خواهد کلاً صفت اسلامی را از جمهوری اسلامی حذف کند.»

          من در اين مجموعه تضاد خاصی نمی بينم و در عين حال در تمام مدت زمامداری آقای خاتمی کليهء مواضع اعلام شدهء اين حزب را برخاسته از همين سکوی پرتاب يافته و درک کرده ام.

          اما آنچه که اکنون، در اين گفتگوی کوتاه ِ آقای حجاريان با خبرگزاری فارس، جلب نظر می کند و نشان می دهد که طرح «نظرات تازه» ای در راه است آن است که ايشان، در راستای «اسقاط واجب دولت ايدئولوژيک دينی»، بی آنکه صريحاً بگويد که به «سکولاريسم» علاقمند شده است، در برابر پرسش خبرنگار، که دوبار نظر او را در اين مورد خواستار می شود، با به نعل و به ميخ زدن، هم نه و هم آری می گويد و، در نتيجه، انسجام مواضع پنج گانهء فوق را ـ لااقل برای لحظاتی چند، تا مطلب کاملاً روشن شود ـ دچار خدشه می سازد. نخست بگذاريد به اين پرسش و پاسخ توجه کنيم:

 

          خبرنگار: آيا سخنان شما در زمينه لزوم تفكيك حوزه دين و سياست به معناي لزوم ديوار كشيدن بين اين دو حوزه است؟

          حجاريان: من بين دين و ايدئولوژي تفاوت مي‌گذارم. ايدئولوژي يك مفهوم مدرن است و دولت‌هاي ايدئولوژيك به يكسان ‌سازي تمايل دارند؛ يعني اينكه دولت مي‌خواهد در ضمير مردم تصرف كند و در عرصه خصوصي مردم دخالت كند... ما بايد خيلي مواظب باشيم كه به اين دام نيافتيم؛ چون علاوه بر تبعات سياسي، اجتماعي و رواني پيامدهاي اخلاقي مهمي هم در پي دارد؛ مثل رياكاري، تملق، چاپلوسي، رانت‌خواري و غيره. چنين نظامي قطعاً به بيان فارابي جزو «مدينه ‌هاي ضاله» خواهد بود كه نه تنها حفظ آن واجب نيست؛ بلكه اسقاط آن از اوجب واجبات است؛ ولو آنكه نامي ديني را يدك بكشد.

          خبرنگار: پس معتقد به جدايي دين از سياست به صورتي كه بين آنها ديواري كشيده شود و كاملاً از هم جدا شوند، نيستيد؟

          حجاريان: نگرانم كه در ايران تحت عنوان «دولت ديني» به سمت «دولت ايدئولوژيك» پيش برويم و خواه ناخواه دچار همان عوارضي شويم كه اتحاد شوروي و حزب بعث شد. (پايان نقل قول)

 

          من، در اين مختصر، می خواهم برداشت خودم را از سخنان آقای حجاريان تشريح کرده و نشان دهم که چگونه اصلاح طلبان حکومت ولايت فقيه، پس از مخدوش کردن مفاهيم مختلفی همچون دموکراسی، جامعه مدنی، و حقوق بشر، آن هم از طريق افزودن يک صفت «اسلامی» به آنها و خلق دموکراسی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، و جامعهء مدنی اسلامی، اکنون قصد آن دارند تا با افزودن همين صفت به اصطلاح سکولاريسم، آن را هم از درون پوکانده و بی معنا و، خود بخود، بی اعتبار سازند. ايشان، در اين راستا، از يک استدلال دو دم استفاده می کنند:

          1. دين با ايدئولوژی فرق دارد اما می تواند تبديل به آن شود.

          2. ما با جدائی دين ايدئولوژيک شده از سياست موافقيم و آن را مولد «مدينهء ضاله» می دانيم.

          بدينسان، می بينيم که آقای حجاريان می کوشند بدون آنکه سکوی پرتاب نظريهء سياسی اصلاح طلبان ـ مبنی بر حفظ جمهوری اسلامی و مشروط کردن ولايت فقيه ـ لطمه ببيند، «ارتجاع مذهبی» و «سکولاريسم» را به جان هم بياندازند، مشرب خود را از زير ضربه خارج کنند، و در مبارزهء بين سکولاريسم و ارتجاع مذهبی هم طرف سکولاريسم را بگيرند تا اين مفهوم ِ روز بروز محبوب تر شده را به نفع انديشهء خود مصادره کنند. به کلام ديگر، ايشان می گويد که «ما در مبارزهء سکولارها با دين ايدئولوژيک شده با آنها اختلافی نداريم، چرا که ما با دين ايدئولوژيک شده می جنگيم سکولار ها هم بهمچنين!»

          اين موضع گيری دارای فوايد مختلفی است:

          1. ايشان سکولاريسم را در جنگش با ارتجاع مذهبی (يا دين ايدئولوژيک شده) تأييد می کنند يا، در واقع، زحمت اين کار را بر عهدهء اين حريف می اندازند. اين کار تاکتيک معروف «ز هر طرف که شود کشته سود اسلام است» را به خاطر می آورد.

          2. ايشان با قايل شدن به تفکيک بين «دين» و «دين ايدئولوژيک شده» در واقع «دين حاکم» را از دم چک سکولاريسم خارج می کنند.

          3. ايشان با اين کار می گويند که ما اسلاميت جمهوری اسلامی را در اتصال آن به دينی می بينيم که ايدئولوژيک نشده باشد.

          4. ايشان با اين کار همان سکوی پرش اصلاح طلبی اسلامی را بصورت کاملاً نو تأکيد و تأييد می کنند: «جمهوری اسلامی ِ دور از ايدئولوژی» همان ولايت فقيه مشروط است و ما از آن دفاع می کنيم!          

          بدين سان، آقای حجاريان با ذهن نظريه پرداز خود، که من در حوزهء جامعه شناسی سياسی آن را شبيه ترين نسخه برداری از ذهنيت نيکولو ماکياولی (سياستمدار عصر رنسانس ايتاليا) می بينم، يکبار ديگر همهء صغری و کبری ها را آنگونه می چيند که، در پايان، بقای جمهوری اسلامی ِ اصلاح شده و ولايت فقيه ِ مشروط گشتهء ايشان تضمين شود.

          نمی دانم آيا خوانندهء ارجمند من تا اينجا به شگرد حيرت انگيزی که آقای حجاريان در احتجاج نظری خود به کار برده اند توجه کرده است يانه. ايشان می گويند: «ايدئولوژي يك مفهوم مدرن است و دولت‌هاي ايدئولوژيك به يكسان ‌سازي تمايل دارند؛ يعني اينكه دولت مي‌خواهد در ضمير مردم تصرف كند و در عرصه خصوصي مردم دخالت كند». در اينجا اگرچه ايشان دست به تعريف ايدئولوژی نزده و از آن فقط بعنوان «يک مفهوم مدرن» ياد می کنند، اما کار کرد آن را که «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» است به درستی توضيح داده و می گويند بايد با اين «ايدئولوژی» مبارزه کرد و تأکيد می کنند که «ما بايد خيلي مواظب باشيم كه به اين دام نيافتيم». منظورشان هم صريحاً دخالت «ايدئولوژی» در سياست های جمهوری اسلام است که بايد با آن مبارزه کرد، «ولو آنكه نامي ديني را يدك بكشد».

          اما در اينجا، بطور طبيعی و در برابر اين احتجاج، پرسشی اساسی مطرح می شود: اگر دين با ايدئولوژی فرق دارد، اين فرق از چه بابت است؟

          برای يافتن پاسخی درخور اين پرسش، بگذاريد همراه با آقای حجاريان پياده روی کنيم. اگر کار ايدئولوژی «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» ست می توان نتيجه گرفت که، پس، در مقابل آن، دين آنچنان نهادی است که قصد تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصی آنها را ندارد. و از آنجا که ايشان معتقدند که مشکل جمهوری اسلامی آن است که دين در آن تبديل به ايدئولوژی شده، بايد نتيجه گرفت که هم اکنون دين در جمهوری اسلامی مشغول «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» ست و نبايد چنين باشد و بايد در سقوط آن کوشيد (ايشان البته در اين مورد احتياطاً لفظ «اسقاط» را بکار می برند).

          باز نتيجه می گيريم که ايشان معتقدند که اگر دين در جمهوری اسلامی تبديل به ايدئولوژی نشود و به «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» نپردازد، می توان حامی جمهوری اسلامی بود و آن را برای هميشه از خطر اسقاط نجات داد.

          اما، از نظر من، آقای حجاريان در تمام آنچه هائی که دربارهء دين نيآلوده به ايدئولوژی و دين ايدئولوژيک شده (که ايشان بجای آن فقط از واژهء «ايدئولوژی» استفاده می کنند) گفته اند ـ و درست هم گفته اند ـ يک نکتهء کليدی را عمداً کنار گذاشته اند تا «نظريه پردازی» ِ جديدشان منسجم و درست از آب درآيد.

          بگذاريد اين نکتهء کليدی را به صورت پرسشی جامعه شناختی مطرح کنم: «دين (به عنوان يک نهاد اجتماعی) چگونه و در جريان کدام فرآيند اجتماعی می تواند تبديل به ايدئولوژی (به عنوان يک نهاد اجتماعی ديگر) شود؟»

          تمام کوشش آقای حجاريان برای احتراز از پاسخگوئی به اين پرسش است، چرا که پاسخ درست به اين پرسش، از منظر جامعه شناسی سياسی، کل ساختمان نظری ايشان را در هم می ريزد. به شرح زير:

          1. دين اسلام اتفاقاً صريحاً و بصورتی مکرر اعلام کرده است که قصد «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» را دارد و همهء ماجرای تأسيس حکومت اسلامی و اِعمال امر به معروف و نهی از منکر از همين قصد ِ صريح ناشی می شود. پس، اگر تعريف کارکردی آقای حجاريان از ايدئولوژی را بپذيريم، اين تعريف قطعاً شامل کل دين اسلام می شود و، مطابق نظر ايشان، کل دين اسلام در بنياد خود يک ايدئولوژی است که تظاهر به دين بودن می کند. در نتيجه، بنا بر فتوای خود ايشان، بايد کوشش کرد که چنين دينی هرگز دستش به حکومت نرسد چرا که عوارض اين دسترسی همانی است که آقای حجاريان می گويد.

          2. مفهوم «ولايت فقيه» (حتی در شکل مشروطی آن که مورد موافقت و ايده آل ايشان است) صريجاً حکايت از قصد اين آقايان نه تنها در راستای «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» بلکه در جهت صغير دانستن مردم و ارشاد و تصميم گيری بجای آنان می کند؛ وگرنه ضرورتی برای طرح اين تئوری و تأسيس آن مسند وجود نخواهد داشت.

          3. چنين بنظر می رسد که آقای حجاريان معتقد است که «اسلام راستين» دينی است که نيت «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» را با خود ندارد. در آن صورت بايد پرسيد که چرا آقای حجاريان می خواهد چنين دين نازنينی را، که نه به ضمير مردم کار دارد و نه در عرصهء خصوصی آنها دخالت می کند، از طريق تأسيس حکومت ولايت فقيه، تبديل به يک ايدئولوژی کند.

          نمی دانم در اينجا غفلت ِ عميق آقای حجاريان عمدی يا سهوی است، چرا که از ميزان سواد و اطلاع آقای حجاريان در زمينه جامعه شناسی سياسی آگاه نيستم؛ اما در ساحت علوم اجتماعی يکی از مشخصات اوليهء ايدئولوژی همانا ارادهء معطوف به احراز قدرت است، همانی که آقای حجاريان در عبارت «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» فشرده اش کرده اند. ايدئولوژی، برای رسيدن به اين مقصود، بايد که حاکميت و قدرت را ـ چه مستقيم و چه غيرمستقيم ـ در دست داشته باشد تا بتواند «تصرف و دخالت» کند. يعنی پشت هر اردهء معطوف به قدرتی يک ايدئولوژی ايستاده است. از اين منظر که بنگريم، می بينيم که اگرچه اديان، به لحاظ کوشش برای تنظيم رابطهء فرد با خدا و عالم غيب در حوزهء خصوصی اشخاص، با ايدئولوژی فرق دارند، اما به محض اينکه پا را از اين گليم فراتر نهاده و وارد عرصهء عمومی شده و دست بکار تصرف و دخالت در عرصهء خصوصی شوند کلاً به ايدئولوژی تبديل می شوند. يعنی نمی توان يک دين غير ايدئولوژيک را در قدرت شريک کرد و از آن توقع داشت که دين باقی بماند و به ايدئولوژی تبديل نشود.

          اين کل سوء تفاهمی است که از «روز ازل ِ» پيدايش نوانديشی ِ «دينی / سياسی» در انديشهء متفکران اسلامی شکل گرفته و ما را به مقطع کنونی حکومت اسلامی و ولايت فقيه رسانده است. به کلام ديگر، اين متفکرين بجای اينکه بکوشند راه غير ايدئولوژيک کردن دين اسلام را پيدا کنند (امری که تنها راه توفيق نوانديشی دينی معاصر است) تمام سعی خود را در ايدئولوژيک کردن دين اسلام بکار برده و از هزار راه مختلف به دنبال آن بوده اند که چگونه اين دين را به حکومت برسانند، و اگر رسيد در حکومت نگاهش بدارند.

          از اسدآبادی گرفت تا عبده، از دکتر شريعتی گرفته تا دکتر کديور، از مهندس بازرگان گرفته تا دکتر هاشم آغاجری، و از آيت الله خمينی گرفته تا دکتر سروش، هيچکدام به اين نکتهء بديهی ِ جامعه شناختی توجه نکرده اند که، با اين کار خود، مشغول نواختن شيپور از ته گشادش هستند و حاصل کارشان چيزی جز تبديل دين به ايدئولوژی نيست.

          اين درست دردی است که حزب مشارکت اسلامی و نظريه پرداز ارشد آن نيز متوجه آن نيستند و، در نتيجه، می کوشند دردسرشان را با کوبيدن سر خود به ديوار ستبر مداوا کنند. کاش روزی می آمد که يکی از اين آقايان ـ و خانم های اصلاح طلب نيز ـ دست بکار اين می شد و به ما نشان می داد که چگونه می توان حکومتی اسلامی داشت و بر سر آن سايهء ولی فقيه مشروطی را هم برقرار کرد اما کاری کرد که در ظل آن دين و تأسيسات آن دست به «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» نزنند، کاری به کار مردم نداشته باشند، مخالفت با دين و انکار اصول آن را جرم نشناسند، به لباس و مماشات مردمان بند نکنند و خودی های اندکی چموش را حتی به اعدام محکوم نکنند.

          و تازه اين نکته را هم بياد داشته باشيم که در اين زمينه نيز نظريه پردازان اصلاح طلب جمهوری اسلامی، همچون آقای حجاريان، حداقل بيست و شش هفت سالی از نظريه پردازان يک جمهوری اسلامی ديگر عقب هستند. چرا که اگر نگاهی به ادبيات منتشر شده از جانب سازمان مجاهدين خلق ايران و سپس شورای مقاومت آن، در سال های اقامت آقای رجوی در پاريس، بياندازيم می بينيم که آن متون نيز از يک «جمهوری اسلامی» آرمانی سخن می گويند که در آن دين رسمی وجود ندارد (!) و زن و مرد مساوی هستند و اديان آزادند، و هرکس هر جوری دلش می خواهد می تواند زندگی کند و گرگ با ميش برادر است. نمی دانم چرا آقای حجاريان صفوف حزب بطئی الحرکت مشارکت را ترک نکرده و به شورای مقاومت نمی پيوندند؟

         باری، می خواهم بگويم که اين پرسش بيست و شش هفت سال پيش هم مطرح و معتبر بود که: اگر قرار است ما، در وطن عزيزمان، چنين جامعه ای بسازيم، چه مرضی داريم که اسم آن را «جمهوری اسلامی» بگذاريم و آنگاه بکوشيم که در هر قدم اسلاميت اش را از «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» دور نگاهداريم؟ اين داستان بيشتر به درد مطالعات زيگموند فرويد در زمينه عقدء خودآزری می خورد. در کشور ما به هر رهگذر عامی که بگوئی «کوسه» و «ريش ِ پهن» يک ترکيب ناممکن است معناي سخنت را می فهمد اما بنظر می رسد که نظريه پردازان اصلاح طلب مسلمان کشورمان قصد ندارند تا ظهور «حضرت صاحب» شان به اين نکتهء بديهی پی ببرند.

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب