خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 31 شهريور 1385 - برابر با 22 ماه سپتامبر 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

آخرين ملاحظات در مورد آخوندهای مهاجر جبل عاملی

نامه های زيادی که در هفته های گذشته، و همچنان در ارتباط با سلسله مقالات «رابطهء تاريخی ايران با جبل عامل»، به دستم رسيده است، از يکسو مرا به محبت بسيار نواخته اند که همينجا لازم است از نويسندگان آنها تشکر کنم ـ نويسندگانی که اغلب از ميان قشر بالای فرهنگی و با سواد جامعه می آيند و نه به آسانگيری تن می دهند و نه خدمتی را از نظر دور می دارند. از سوی ديگر، برخی از نامه ها حاوی پرسش های خاص بوده اند که به تک تک آنها مستقيماً جواب داده ام.

اما وفور اين نامه ها مرا بر آن داشته است تا، قبل از بستن کامل دفتر جبل عاملی ها، چند کلمه ای درباره دو مورد خاص بنويسم، بی آنکه بسته شدن دفتر جبل عامل به معنای بسته شدن بحث درباره مذهب سياست زدهء کنونی ما هم باشد. چرا که اين رشته سر دراز دارد و، به نظر من، گشودن هر دريچه ای بر اين منظره، ما را با هويت فرهنگی خودمان آشناتر می کند.

نخستين نکته ای که می خواهم توضيح دهم در مورد منابع مراجعه ای است که مقالات من و هر مقاله ديگری در اين رديف بايد داشته باشند. من البته در بخش دوم مقالاتم فهرست مختصری از اين منابع را عرضه کرده بودم. اما هفتهء پيش پستچی پاکتی را برايم آورده که از تهران پست شده بود و در جوف آن کتابی بود به نام «مهاجرت علمای شيعه از جبل عامل به ايران، در عصر صفوی» به قلم آقای مهدی فرهانی منفرد، چاپ مؤسسهء انتشارات اميرکبير تهران، 1377؛ همراه با يادداشتی از دوستی در داخل کتاب که «فلانی، چگونه اين کتاب را از قلم انداخته ای؟»

متأسفانه قبلاً از وجود اين کتاب مطلع نبودم و با وصول آن بلافاصله خواندنش را آغاز کردم و فرو نگذاشتمش تا هفت هشت ساعت بعد که بالاخره به صفحه آخرش رسيدم. نويسنده کتاب، بی آنکه چندان از خود و سوابق و مدارج خود سحن بگويد، به اين نکته اشاره دارد که در سال 1367 زمينه اين مطالعه را «بکر» ديده و در مشهد، با تشويق و تحت نظر زنده ياد دکتر عبدالهادی حائری، آن را آغاز کرده و، پس از فقدان اين استاد، با کمک دکتر مسعود فرنود آن را به پايان رسانده است.

نخستين برجستگی کتاب وفور منابعی است که نويسنده به آنها رجوع کرده و از آنها اطلاعات لازم را برای مستند کردن کار خود به دست آورده است. در واقع، اگر کسی علاقمند آن باشد که بداند منابع اصلی مطالعه تاريخچهء روابط ايران و جبل العامل لبنان کدام هستند، رجوع به اين کتاب ـ لااقل تا مرز سال 1377 ـ تقريباً کافی است. اين منابع به چند دسته تقسيم شده اند: مآخذ دست نوشتهء فارسی و عربی (که در کتابخانه های شحص و عمومی مختلفی نگاهداری می شوند و تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته اند)، مآخذ چاپی فارسی و عربی، و بالاخره مآخد موجود به زبان انگليسی. البته بلافاصله ين نکته هم آشکار می شود که جای منابع موجود به زبان فرانسه و بخصوص زبان ايتاليائی در اين مجموعه سخت خالی است. همانگونه که اساساً کتاب هيچگونه عنايتی به نقش مهم و اساسی ايتاليائی ها در پيدايش سلسلهء صفويه نکرده است. در اين ميان، برايم جالب بود که در دو جای کتاب به «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری»، کتابی که آن رادر سال 1357 (چند ماهی مانده به انقلاب) در تهران به زير چاپ بردم و پس از انقلاب آن را از بساط کتابفروش ها جمع آوری کردند نيز اشاره شده است. اين اشاره ها به يک کتاب خمير شده نشانه کوشش وافر نويسنده برای گردآوری هرچه بيشتر منابع مراجعه بشمار می آيند. متن آن کتاب را می توانيد در سايت من مطالعه کنيد.

همچنين کتاب دارای برخی آگاهی های دست اول است که من از آنها اطلاع نداشتم اما ديدم که همه آنها شاهدانی هستند که گوئی برای تقويت و تحکيم آنچه هائی که در طی مقالات پنج قسمتی اخير نوشته ام «از غيب» رسيده باشند. و اين غيب در واقع به معنی غفلت ناشی از دورافتادگی از وطن من است که به خاطر زدايش آن بايد هم از نويسنده کتاب و هم از ارسال کننده آن تشکر کنم.

بگذاريد يک پاراگراف از «ديباچه» کتاب را نقل کنم تا اين نکته ها که گفتم مستند شوند: «با به قدرت رسيدن شاه اسماعيل، بسياری از علمای ايران توسط او کشته و يا از کشور رانده شده بودند و تکيه بر روحانيون ايرانی موجود و قدرت بخشيدن به آنان، در کشاکش عناصر ترک و تاجيک در حکومت، چندان به سود صفويان نبود؛ از اين رو، دولت صفوی تصميم گرفت همان شيوه ای را در پيش بگيرد که حکومت سربداران برای دعوت از شهيد اول به ايران و ترويج و توسعه تشيع، به کاربرده بود و، در نتيجه، تربيت يافتگان مکتب علمی شهيد اول را از جبل عامل به ايران فراخواند. البته علمای شيعه از عراق و بحرين نيز به ايران کوچ کردند، ولی، هم از نظر گستردگی دامنهء مهاجرت علمای جبل عامل و هم از نظر نقش و جايگاهی که در حکومت صفوی يافتند، می توان مهاجرت از جبل عامل را طيف و جريان اصلی مهاجرت به ايران دانست... مکتب فقهی که شهيد اول، با توجه به شرايط سياسی، فرهنگی، و اقتصادی سرزمين خود بنياد نهاد، به جنبه های سياسی و حکومتی توجه داشت و به فقيهان شيعه در امور سياسی اختيارات ويژه ای می داد... در مرحله اول تعداد اندکی از عامليان به ايران آمدند و در مرحله دوم مهاجرت اوج و گستردگی چشمگير يافت... مهاجرانی که با حکومت صفوی سازگاری و همگامی نشان دادند، گذشته از عهده دار شدن مقام خاتم المجتهدين و رسيدن به مقام های شيخ الاسلامی، صدارت، قضاوت و حتی وزارت در اين حکومت، کوشيدند به طور نظری و به شيوه های گوناگون، حکومت را در چشم رعايايش مشروع جلوه دهند. آنان، غير از مشروع دانستن خراج و برپائی نماز جمعه و نگارش رساله هائی در اين زمينه ها، چنين نمودند که حکومت صفوی با دولت امام عصر (ع) پيوند خواهد خورد. آنان حتی گفتند که ائمه شيعه دولت صفوی را پيش بينی کرده اند!»

باری، حال که سخن از اين کتاب رفته است، بی مناسبت نمی بينم که، با تفرجی در کوچه پسکوچه های آن، هم شما را بيشتر با اين کار پايه ای آشنا سازم و هم نکته هائی را درباره تاريخ نويسی از يکسو و تحقيق تاريخی، از سوی ديگر، مطرح کنم و، با اغتنام فرصت از بررسی کتاب، به برخی کمبودهای عمومی و نارسائی های تحقيقی در کارهای خودمان اشاره ای داشته باشم.

فصل اول کتاب، با عنوان «نظری به درونمايه ها و روند پيدايش نهضت صفوی»، به تاريخچهء تفصيلی سير تحولات تشيع در ايران می پردازد و، از اين نظر، دارای اطلاعات با اهميتی است. اما، از آنجا که نويسنده تکليف خويش را با اينکه جريانات تاريخی را از چه منظری ديده، و در چارچوب کدام نظريهء علمی تحليل می کند، روشن نکرده است، اين فصل نه در درازا و نه در پهنای خود دارای روندی تحليلی و جامع نيست.

اين البته يکی از نقايص اغلب تحقيقات تاريخی ما است. نويسنده بين نقش راوی و تحليل گر سرگردان می ماند، گاهی آن و گهی اين می شود و در نتيجه خواننده نه روايت کامل را می خواند و نه با تحليلی يکپارچه روبرو می شود. شايد اگر نويسنده گرانقدر و زحمتکش اين کتاب کم شناخته شده (مشکل همهء آنانی که در گوشه و کنار ايران زحمت می کشند اما صدايشان در محافل علمی و دانشگاهی دنيا پژواکی ندارد) در ابتدای کتاب خود چند پرسش را مطرح کرده و جستجو و کند و کاو خود در تاريخ را در راستای جستن پاسخ هائی در خورد آن پرسش ها انجام می داد حاصل کار از استحکام نظری و ساختار منطقی بهتری برخوردار بود. بنظر من، اساساً ما در ايران هنوز (جز در دو مورد آثار فريدون آدميت و هما ناطق) صاحب تاريخنگاری روشمند و تحليلی نشده ايم. سنت تاريخ نويسی ما گردآوری شرح وقايع است تا معنادار کردن آنها و در نتيجه، پرداختن به تحليل های پراکنده و در هر زمان که فرصتی دست داد، همان سنت گردآوری شرح وقايع را نيز ناکارآمد می کند.

در اين مورد شايد آوردن مثالی منظورم را روشن تر کند. نويسنده در همين فصل نخست (صفحه 43) می نويسد: «ماجرای ديدار تيمور با خواجه علی (جد شاه اسماعيل صفوی) پس از پيروزی تيمور بر سلطان بايزيد عثمانی در جنگ انقره (804 قمری) و بخشيدن اسيران آناتولی به خواجه علی، اگر از نظر تاريخی هم مورد ترديد قرار گيرد، می تواند اشاره ای به افزايش جدی نفوذ صفويان در آناتولی باشد.» در اينجا نويسنده توضيح نمی دهد که چگونه امری که مورد ترديد است می تواند موضوع يک استنباط تاريخی قرار گيرد. اما اگر نويسنده گفته بود که «ماجرای ديدار تيمور با خواجه علی... اگر از نظر تاريخی هم مورد ترديد قرار گيرد، می تواند اشاره ای به تلاش نويسندگان بعدی تاريخ صفويه برای نشان دادن نفوذ صفويان در آناتولی باشد»، آنگاه می شد از اين سخن به عنوان يک استباط قابل فهم تاريخ شناختی نام برد.

فصل دوم کتاب، با عنوان «نهضت علمی تشيع در جبل عامل» حاوی اطلاعات دست اول و مهمی است، هرچند که نويسنده به اين اطلاعات برخورد تحليلی خاصی نداشته و اغلب به تکرار گفته های ديگران بسنده کرده است. در عين حال، گاه لحن نويسنده تأييد کنندهء مطالبی می شود که هيچگونه معنای درست تاريخی ندارند. مثل مورد حضور اباذر غفاری (از ياران علی بن ابيطالب) در جبل عامل که نويسنده در مورد آن می گويد: «بنظر می رسد که تشيع از آن زمان... رشد کرده و به جاهای ديگر راه يافته است». اما من خواننده نمی دانم که نويسنده اين «بنظر می رسد» را از کجا آورده و چگونه موضوع گسترش تشيع را (که سال ها پس از دوران ابوذر غفاری شکل و شمايلی بخود گرفت) در جبل عامل توضيح می دهد؟ و اساساً اين تشيع اوليه چه ربطی به تشيع فقهی و تشريعی عهد شهيد اول دارد؟ مشکل ديگر نويسنده از اينجای کتاب به بعد به استفاده وافر او از واژگان آخوندی که، به لحاظ سرشار بودن از بارهای اعتقادی و فرقه ای، مسير يک بررسی علمی را منحرف می کنند مربوط می شود. استفاده از واژه «علم» در مورد تفقه، و «نهضت شگرف» در مورد تشيع، از اين دست اند. جمله ای اينگونه که «در اين زمان در جبل عامل افق علمی روشنی پديد آمد» (ص 65) اگر در يک متن آخوندی بکار رود می توان از آن گذشت اما جای آن در يک روايت تاريخی علمی نمی تواند باشد.

اطلاعات اين فصل در مورد شهيد اول بسيار جالب و خواندنی اند و ريشه های پيدايش مفهوم «نيابت مهدی» و «ولايت فقيه» را در فقه جعفری جبل عاملی به خوبی نشان می دهند. در واقع هرکجا که نويسنده دست به ارائه استنباط شخصی نزده و وقايع را در کنار هم آورده، کتاب روانی و عمق بيشتری پيدا کرده است.

فصل سوم کتاب به «مسائل عمومی و علل مهاجرت علمای شيعهء جبل عامل به ايران» می پردازد که، بخصوص در زمينه هويت خارجی و ايرانی نشدنی جبل عاملی ها، دارای اطلاعات مهمی است. همچنين تشريح نقش جبل عاملی ها در فرونشاندن شور انقلابيون صفوی و برانداختن تشکيلات مريد و مرادی خانقاه صفويه از قسمت های برجسته کتاب محسوب می شود.

فصل چهارم، با عنوان «مهاجران و حکومت صفوی» هسته اصلی و بخش مهم کتاب را بوجود می آورد. نويسنده در اين فصل ابتدا به صورتی تفصيلی اقدامات آخوندهای جبل عاملی را در مشروعيت بخشيدن (يا درست تر بگويم: حقانيت بخشيدن) به سلطنت صفوی تشريح می کند و عمق فسادی را که در تفقه آنان برای پايدار کردن دستگاهی که زالو وار به آن وابسته بودند آشکار می سازد. نيز با بررسی مسائلی همچون برقراری مجدد خراج و نماز جمعه (که، در پی آغاز دوران غيبت امام، بين شيعيان منسوخ شده و نپرداختن به آن نوعی اشاره به نامشروع بودن حکومت عصر بوده است) نشان می دهد که چگونه بحث «مشروع سازی» حکومت صفوی با آگاهی و عمد مورد توجه حاکميت و آخوندهای جبل عاملی بوده است.

می توانم بگويم که تا کنون شرح مشبعی در مورد اقدامات فقهی و شريعتی آخوندهای جبل عاملی در دست نبود و اين کتاب نقيصهء مزبور را به خوبی برطرف کرده است. البته اين فصل نيز از کاربرد واژگان محبوب متون آخوندی مصون نيست. مثلاً به اين جملات توجه کنيد: «بدون ترديد خدمات غير قابل انکار علامه مجلسی در گردآوری احاديث شيعه بر هيچ کس پوشيده نيست و تکاپوهای علمی و فرهنگی وی در راه گسترش علوم اسلامی و نشر معارف ائمه اطهار فراموش شدنی نيست». البته می توان چنين تصور کرد که نويسنده کتابی که در اثر خود نشان می دهد که همين علامهء مجلسی چگونه رطب و يابس و حديث قوی و ضعيف را در هم آميخته و در راستای جاه طلبی های خود به تقويت فاسدترين دوران های حکومت صفوی اقدام کرده است، لابد اين نوع جملات را برای نجات اثرخود از دست سانسور در جای جای کتاب کاشته است. اما اين توجيه چيزی را در اصل مسئله حل نمی کند و بشدت از ارزش علمی کتاب می کاهد. ضرر مهم تر اين نوع کارها آن است که زبان انتخاب شده، تنها مأموران سانسور را منحرف نمی کند و خوانندهء عادی يا رهگذر را هم می فريبد و به او اجازه نمی دهد که، در کنار اينگونه جملات ارزشی ستايش آميز، به تندی و تيزی مطالب ديگر کتاب نيز توجه کند.

فصل پنجم کتاب به «پيآمدهای مهاجرت علمای شيعه جبل عامل به ايران» اختصاص دارد و نويسنده در آن به بررسی اثرات سياسی، مذهبی، علمی و ادبی کار جبل عاملی ها دست می زند. اين فصل با اينکه می توانست بخش مهمی از کتاب باشد اما بواسطه ناتوانی نويسنده از ارائهء تحليل ها و بسنده کردن به گفتآوردهای فتواوار اين و آن، چندان پخته از آب در نيآمده است. با اين همه در اين فصل نيز مواد خام بسياری که به کار تحقيقات آينده بيايند وجود دارند.

بحث نويسنده در مورد دو مکتب «اصولی» و «اخباری» در فقه جبل عاملی مهاجر به ايران، به نظر من، از يکسو خارج از حوصلهء کتاب است و ، از سوی ديگر، ناقص ترين تحليل ها و استنباط های نويسنده را در بر می گيرد که از تفصيل در مورد آن صرفنظر می کنم.

نکتهء مغفول ديگر نپرداختن تفصيلی به زير و بم يکی از مبهم ترين و در عين حال با معناترين حوادث عهد صفوی است که به پادشاهی کوتاه مدت و ناموفق اسماعيل دوم و اقدامات او برای بازگرداندن تسنن و کوتاه کردن دست جبل عاملی ها بر می گردد. اميدوارم که محقق ديگری به اين زمينه «بکر» ديگر هم توجه کرده و کتابی روشنگر اين ماجرا فراهم آورد.

بهر حال، و در مجموع، اين کتاب اثر جالبی است که به کار دانشجويان تاريخ و جامعه شناسی دينی و سياسی می آيد و بايد از بابت اين خدمت مهم از نويسنده آن تشکر کرد.

***

اما پنجمين و آخرين قسمت مقالات من، دربارهء رابطهء ايران با جبل عامل، شامل مقايسه ای بين فقه جبل عاملی (که گسترش خاصی از فقه جعفری است) با فقه مذاهب چهارگانه سنی بود که اعتراضاتی را برانگيخت. البته، به گمان من، اين اعتراضات بيشتر ناشی از عدم توجه معترضين به موضوع سخنم هستند. چرا که من در آن مقاله به هيچ وجه به مقايسهء تسنن و تشيع دست نزده و اين دو را تنها از نظر شرايط پيدايش و گسترش فقه شان مورد بررسی قرار داده ام.

بخصوص که در دو مقالهء هفته های اخير خود، در مورد مفهوم «حقانيت حکومت»، کوشيده ام تا نشان دهم که بين تشيع بعنوان يک ايدئولوژی و تشيع به عنوان يک دستگاه تشريعی فقهی تفاوتی تاريخی، ساختاری و کارکردی برقرار است. در واقع، همه کوشش من برای آن بوده که نشان دهم تشيع در هويت ايدئولوژيک خود در تضاد با تفقه وابسته به آن، و برآمده از آن، است و نمی توان يکی را به جای ديگری گرفت.

همين امر در مورد تسنن هم صدق می کند. من خواسته ام نشان دهم که چرا در «فقه سنی» چيزی مشابه نظريه «ولايت فقيه» نه بوجود آمده و نه می توانسته بوجود آيد. اينکه تسنن هم دارای ابعاد سياسی خشونت آميزی بوده و هست هيچگونه ربطی به اين بحث ندارد. همانگونه که مثلاً افکار دکتر علی شريعتی نه تنها زير سقف فقه و شريعت شيعی جريان نداشت بلکه اغلب در تخالف با آن حرکت می کرد.

اگر قشر آخوند شيعه در ايران نظريه «ولايت فقيه» را در طول تاريخ بهم نبافته و در يک فرصت مغتنم تاريخی آن را به يک سيستم حکومتی تبديل نکرده بود شايد بحث کنونی ما هم ـ لااقل در خارج از محافل آکادميک ـ اهميت چندانی نمی يافت. فقه جبل عاملی، بخاطر سياست زدگی مندرج در آن، به پيدايش فاندامنتاليسم شيعی حکومتی، در زير سقف فقاهت اين مذهب، انجاميده است حال آنکه بنيادگرائی سنی را فقهای اين مذهب رهبری نکرده اند و اداره آن همچنان در دست بن لادن ها باقی مانده است.

اگر در آينده فرصتی دست داد و توانستم به تاريخ تحولات «بنيادگرائی» (يا در اصطلاح رايج روز، فاندامنتاليسم fundamentalism) در اسلام بپردازم، خواهم کوشيد تا نشان دهم که چگونه آنچه امروزه مهمترين مباحث سياسی ـ فرهنگی را بوجود آورده و از دل گروه بن لادن و يازدهم سپتامبرش تنوره کشيده است امری است آفريده شده در بيرون از حوزه فقاهت تسنن اما جا گرفته در تفقه جبل عاملی. اين امر نه ربطی به ارتجاعی بودن جريانی دارد و نه عقلائی يا ضد عقل بودن آن.

در واقع، اگر در جستجوی پرسشی اساسی باشيم، بايد به تفاوت های تسنن و تشيع بنيادگرای افراطی توجه کرده و رابطه هريک از آنان را با فقاهت شان از يکسو و جريان نوانديشی دينی شان، از سوی ديگر، مطالعه کنيم تا ببينيم که جريان مزبور در ساحت اين دو مذهب، هم از لحاظ مواضع ايدئولوژيک و هم از لحاظ ماهيت بازيگران و صحنه گردانان شان، کاملاً عکس هم عمل کرده اند.

 

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب 

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر