خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

جمعه گردی ها

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها                                                 پيوند به صفحه نظرات

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 11 فروردين 1385 - برابر با 31 مارچ 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

آيا خدا هم از آزادی بيان می ترسد؟

     داستان کاريکاتورهای دانمارکی و برانگيخته شدن خشم مسلمين بحث های گوناگونی را در مورد ماهيت و جايگاه آزادی بيان در جهان کنونی موجب شده است. در اين ميان اما آنچه توجه را بيش از همه بخود جلب می کند رابطه خاصی است که بين مفهوم «آزادی بيان» بطور عام و «جلوگيری از اهانت به مقدسات» بطور خاص برقرار شده و سر دمداران ديگر اديان هم، با استفاده از فرصت برانگيخته شدن خشم مسلمانان، به بلند کردن صدای خويش و سهم خواهی برای خود برخاسته اند. براستی هم اگر «اهانت» (که به معنای آن خواهم پرداخت) نسبت به پيامبر مسلمين ممنوع است، خود بخود، همين ممنوعيت را می توان هم به پيامبران «اولوالعزم» (آيا می دانيد چند نفرند؟) و هم به پيامبران دست دوم (که در روايت عامه 120 هزار نفرند) نيز تسری داد. آنگاه، اهانت کردن به اين صد و بيست هزار و اندی نفر که ممنوع شد، باز خودبخود، می توان از آن برای ممنوع ساختن اهانت (به معنايش خواهيم رسيد) به هزار و يک شخص و امر و مکان و زمان ديگر هم کمک گرفت.

     خبرگزاری ها خبر داده اند که در آخرين روزهای سال 84، «نزديك به 200 دانشمند و رهبر مذهبي دنيا، در اجلاس بين‌المللي تعامل سازنده اديان الهي، برای تعيين چارچوبي براي نظم جهاني با هدف جلوگيري از اهانت به مقدسات ديني و تمركز بر مشتركات و تفاهم اديان، در اصفهان گردهم آمدند... اين همايش دو روزه با قرائت فرازهايي از چهار كتاب آسماني توسط قاري قرآن، آرش آبايي از جامعه يهوديان، بيگلريان نماينده ارامنه در مجلس و بهزاد نيك دين موبد اصفهان و با حضور نمايندگاني از اين اديان آغاز بکار کرد. در اين مراسم آيت الله جوادي آملي، و حجت الاسلام محمد عراقي، رييس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، و جمعي ديگر از انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان به سخنراني پرداختند...»

     در اين ميان خود من ده ها نامه از خوانندگان «جمعه گردی ها» يم دريافت داشته ام که بيشترشان، در عين موافقت با نظرات من در مورد گوهر فراگير آزادی بيان، موضوع احتياط در سخن گفتن درباره مقدسات مردمان را بعنوان يک مصلحت انديشی صلح جويانه متذکر شده اند. يعنی، در دنيائی که مردی افغانی را به جرم «خروج از اسلام و ورود به مسيحيت» محکوم به اعدام می کنند و هنوز در کشور اسلامی ما «بهائی کشی» امری رايج است، و کمترين مجازات «دگر انديشی» خفتن در قبرستان «کفرآباد» تهران است، و مقامات مذهبی در همه مذاهب معتقدند که همه «خارج از دينان» کافر و نجس و حرامزاده و شيطان پرست اند، تازه اين مائيم که تندروی کرده و پای از گليم خود بيرون نهاد ايم!

در مقابل مای متجاوز،  آنکه از «وفور آزادی بيان» شاکی است همين مقامات محترم مذهبی هستند که در نزدشان هرکس بگويد «نبايد مانع انتشار عقايد مذهبی اشخاص و انجام آئين های مذاهب شد، اما هيج سازمان مذهبی خاصی حق دخالت در حوزه سياسی ـ حکومتی ـ عمومی را ندارد»، چنان حرف زننده و ناهنجاری را زده است که حکم اش حکم زندقه است و در بينشان، مثلا، حتی سران جنبش اصلاح طلبی ايران (از برادران خاتمی گرفته تا دکتر معين و عطاء الله مهاجرانی و غيره) فرياد بر می آورند که «ما را با سکولاريسم کاری نيست و ما همانقدر با آن مبارزه می کنيم که با خشک مغزی دينی!»

همين چند روز پيش بود که آقای عطاء الله مهاجرانی، وزير «ارشاد» اسلامی سابق که اکنون در لندن قرار است نويسنده ای جهانی شوند، اين جمله قصار را صادر کردند که: «به هيچ عنوان نمي‌توان با توهين كنندگان با تساهل و تسامح رفتار كرد.» (خوب است هر که به ايشان دسترسی دارد، حد تعذير و تنبيه مورد نظر ايشان را نيز از ايشان بپرسد).

     باری، بدينسان، جنجال کاريکاتورهای دانمارکی اين امر را مسجل کرده است که اگرچه خيال می کنيم قرن هاست که از سلطه «انکيزيسيون» مذهبی و جام زهر خوراندن به سقراط و شکنجه کردن گاليله و آتش زدن ژاندارک گذشته، و اکنون می توانيم مفتخر باشيم که کاروان بشريت به سرمنزل حقوق بشر رسيده، و آزادی های گوناگون را برسميت شناخته و دستگاه های گوناگونی را به حراست از اين «دست آوردها» برگماشته که در آنها هزاران هزار آدم نان می خورند، اما هنوز هم بزرگترين منبع تهديد و تحديد آزادی بيان، در سراسر جهان، مذاهب و سازمان های مذهبی هستند.

حتی در کشورهای «راقيه» ای که در آنها می توان به رئيس جمهور و رئيس قوه قضائيه و نمايندگان مجلس انتقاد کرد و منکر مشروعيت آنها شد و آنان را به جعل و دروغ و دزدی متهم کرد نيز سازمان های مذهبی ـ بصور مختلف ـ خود را از اين امر مستثنی می دانند و اگر زورشان کاملاً نرسد، اين هست که هر کجا فرصتی پيش آمد حتماً با صدای بلند و فعالانه خواستار تحديد آزادی بيان در مورد خود و امور پيرامونی خويش می شوند. در همان خبر همايش اصفهان آمده بود که «دكتر باوا جين، دبير كل شوراي جهاني رهبران ديني از آمريكا گفت: پيام اين كنفرانس بايد به سازمان ملل رسانده شود تا با صدور قطعنامه‌اي در صحن سازمان ملل از اين پس جلوی سو استفاده و توهين و استثمار مذاهب گرفته شود.» (حالا نسبت توهين با سوء استفاده و استثمار در چيست بماند بر عهده ی راوی).

     به کلام ديگر، آنانکه بيش از هر کس ديگر آزادی بيان مردمان جهان را بر نمی تابند مقامات مذاهب گوناگون و پيروان شان هستند؛ يعنی سازمان هائی که حاکميت خداوند را بر زمين نمايندگی می کنند و بر سقفشان هر صليب و ستاره و گنبد و گلدسته ای حکم آنتنی را دارد که نماد رابطه آنان با خداوند است و از طريقشان ـ لابد ـ فرامين الهی مستقيماً از آسمان اگر نه بر خود آنها که بر دلشان «نازل» می شود. و، پس، آيا در اين راستا نمی توان چنين نتيجه گرفت که آنکه در بنياد از آزادی بيان منزجر است و تحمل آن را ندارد خود خداوند متعادل است؟ مگر نه آنکه نمايندگان او بر زمين همگی آنقدر دليل و آيه و سند دارند که بتوانند با مشروعيت تمام از جانب او به گسترش آزادی بيان اعتراض کنند و اعتراض خود را به فرمايشات خود خداوند مستند سازند؟

     اما چگونه است که خداوند قادر متعال که گفت «بشود و شد» و در لمحه ای آسمان و زمين را آفريد و از «علقه مضغه» ای وجود شکيل آدمی را آشکار ساخت، و کوه ها را بر زمين روياند و ماه و خورشيد را بر آسمان ها نشاند، پس از فراغت از اين همه آفرينشگری اعجاب انگيز تازه فکر و ذکرش همه اين شده که مبادا موجودی غافل و بی عقل و شهوت پرست و هرج و مرج طلب بنام انسان دهان باز کند و بگويد که «يا خدا نيست و يا اگر هست نماينده و دستک و دکان ندارد؛» چگونه است که کفرگوئی پيش پا افتاده ای از اين دست يکباره عرش کبريائی اش را به لرزه در می آورد و سلطنت الهی را بخطر می اندازد؟ چگونه است که خدا بيش از هرکس از آزادی بيان مخلوقش می ترسد و اين ترس را در سرکوب گری سازمان های مذهبی اش متحقق می سازد؟

     به اين نکته آخر اندکی بيشتر توجه کنيد. اين که گفته می شود «يدالله فوق ايديهم» (دست خدا مافوق دست های آنان ـ ديگران ـ است) آيا به معنی آن نيست که خشم و غضب و سانسور خداوندی نيز بايد دستی برای «اجرای اوامر الهی» و «امر به معروف و نهی از منکر» داشته باشد؟ و چه کسی جز آن آدمی که خود را «حجت اسلام» و «آيت الله» می داند می تواند در بين ما مدعی «دست الهی» بودن باشد؟

يعنی، خداوند قادر متعال ـ با همه ی قادريت اش ـ قادر نيست، بدون حجت السلام و آيت الله اش، به ما دسترسی داشته باشد تا به کوچکترين نافرمانی سبیل مان را دود دهد و به سيخ مان بکشد.

دليل اصلی «اين همانی» برقرار شده بين خداوند و صاحبان دستک و دفترهای مذهبی را در اين واقعيت می توان يافت که اتفاقاً، در طول تاريخ، قربانيان اين خلفا و علما و فقهای الهی بيشتر از بين پيروان خود اين خداوند برگزيده شده اند تا از ميان منکرانش ـ که اين گروه اخير همواره گردنشان از مو باريک تر بوده و اغلب راز خويش را در دل خود پنهان کرده و دم برنياورده اند. و اگر خوب تر توجه کنيم می بينيم که اغلب باورمندان گزين شده در بين مردمان مذهبی برای دريافت مجازات های الهی همه آنانند که ـ نه خود خداوند بلکه ـ حجت و آيت او را منکر شده اند.

اگر حلاج بر سر دار رفته است، اگر مثنوی معنوی را با انبر بايد گرفت، اگر شيخ اشراق را در حلب خفه کرده اند، اگر هاشم آغاجری را به زندان افکنده اند، اگر شکم احمد کسروی را در حين محاکمه در دادگستری دريده اند، و اگر شيخ احمد احسائی، بزرگ ترين آيت الله عصر فتحعليشاه، را خلع لباس کرده و وارونه بر خر نشانده و از قزوين بيرون کرده اند، هيچ کدام اين قربانيان هرگز سخنی در انکار خدا نگفته اند؛ آنان همه مردان دين باور و معتقدی بوده اند که تنها منکر مشروعيت مدعيان نمايندگی از جانب خداوند شده اند: حلاج خدا را در جبه خود يافته است، مولانا از قرآن مغز برداشته و پوست را بهر خران بگذاشته، کسروی به انکار عقايد برهم انباشته و هر دم فزاينده ی تشيع پرداخته و آغاجری منکر آن شده است که ائمه شيعه به هنگام زاده شدن مشغول تلاوت قرآن بوده اند. و آن افغانی بيچاره هم که از يک پيامبر خدا بريده تا به سوی پيامبر ديگر او برود ـ آشکارا ـ نه خدا را منکر شده و نه به هيج کدام از مقدسات اهانت کرده و نه سر از «ميخانه» در آورده است. او تنها از «مسجد» بيرون زده تا به «کليسا» پناه برد، و شايد آدميزاده ای است که به بيماری «شيخ صنعان» مبتلا شده باشد.

     و، براستی، من و شما از دستگاهی که با «خودی» چنين می کند توقع داريم که با «غير خودی» چه کند؟ با چه اميدی می خواهيد گردانندگان اين دستگاه عريض و طويل الهی بپذيرند که حق داشتن آزادی بيان (نگوئيم برای اهانت، بگوئيم برای انکار، يا حتی برای تشکيک) يک امر پذيرفته شده جهانی است؟

و راستی خيال می کنيد چرا حجت اسلام محمد خاتمی همواره به دنبال هر مفهوم مدرن غربی يک پسوند «اسلامی» می چسباند و از جيب معجزاتش چيزهائی همچون جامعه مدنی اسلامی (که معلوم شد مدل گيری از «مدينه النبی» است) و حقوق بشر اسلامی را بيرون می آورد و، بدين صورت «يد و بيضا» می کرد؟ آيا نه اينکه پسوند «اسلامی» (ياد آور «نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر» امام راحل!) به معنی مصون کردن آنچه روحانيت و دستگاه رسمی اش می گويد است از گزند هرگونه انتقاد و اما و چرا ـ چه رسد به «اهانت»؟

     و آيا کسی در اين عالم پيدا می شود که بتواند حدود و ثغور اين «اهانت» را تعيين يا روشن کند و به ما بگويد کدام از آنچه ها که می گوئيم و  می خوانيم و  به تصوير می کشيم و  می سازيم اهانت نيست، و کدام گفته و نوشته و آفريده و خوانده شده ای اهانت محسوب می شود؟ من گمان نمی کنم چنين کسی پيدا شود. در همه ی شرايط «اهانت» مفهومی کش آور است که درازی و کوتاهی اش در دست تشخيص دهنده و فتوا صادر کننده است و بس.

پس چه بايد کرد؟ پاسخ من به اين پرسش ساده است: دو راه بيشتر وجود ندارد؛ يا بايد بايستی و خيره سرانه حرفی را که حق می پنداری بزنی و پاب لرزش هم بنشينی؛ و يا، مثل حافظ شيراز ـ اين درد کشيده و زهر چشيده از دست «مفتی و محتسب» ـ باشی که تکليف خود و ديگر «ارباب هنر» را يکجا اين چنين روشن کرد: «عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است / کار بد، مصلحت آن است که مطلق نکنيم!»

در جائی که حافظ قرآن، آن هم با چارده روايت، و لسان الغيب زمان به اين نتيجه رسيده باشد که «عيب کردن» (امروزه ما به جايش می گوئيم «انتقاد کردن») در همه ی شکل هايش «بد است» (امروزه می گويند «اهانت محسوب می شود») و مصلحت آن است که دورش را خط بکشيم، ما را ببين که دو قورت و نيم مان باقی است که چرا آقای مهاجرانی حاضر نيست در برابر فضولی کاريکاتوريست دانمارکی از خود کمی « تساهل و تسامح» نشان دهد!

 

نظرات شما درباره اين مطلب                                                    پيوند به صفحه نظرات

  لطفاً نام مقاله را ذکر کنيد (ممنون)

  لطفاً اسم خود، يا هر اسمی که می خواهيد، را بنويسيد

اگر مايليد، ای ميل خود را بنويسيد

نظر خود را در اينجا تايپ کنيد:

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر