خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

جمعه گردی ها

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 26 اسفند 1384 - برابر با 17 مارچ 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

زنان ايران، چهره به چهره ی هيولا

          نوروزتان پيروز و دلتان، با نو شدن طبيعت و سال، با طراوت تر از هميشه در سينه های مشتاق آزادی تان تپنده باد. سالی گذشت از آن دست سال ها که احمد شاملو «سال بد» شان خوانده است؛ سالی که کشورمان تا لبه پرتگاه جنگ و ويرانی و تجزيه سوق داده شد و فرهنگ مان در چنگال نگاهی عقب مانده و از آينده ترسيده گرفتار تر آمد. اما، لااقل از نظر فرهنگی، آنچه بعنوان شاخصه اين سال در تاريخ ها ثبت خواهد شد همانا به قدرت رسيدن مرتجع ترين اقشار اجتماع بود که از نظر جامعه شناسی تحت نام عام «اوباش» خوانده می شوند.

آيت الله علی اکبر ناطق نوری، از ارکان رکين حکومت اسلامی، در جلد دوم کتاب خاطرات خود می نويسد: «همیشه وقتی كه یك جایی شورش و جار و جنجال می‌شود... آنهایی كه در متن صحنه هستند و آتش می‌زنند، غارت می‌كنند و شیشه می‌شكنند، سیاسی نیستند؛ این ها یك مشت آدم‌های عقده‌ای و اراذل و اوباش هستند... اما آنهایی كه از پشت پرده صحنه را هدایت می‌كنند، آنها سیاسی هستند.»

اين سخنان مرا به ياد روزهائی می اندازد که انقلاب 57 را همين اوباش، که از آتش زدن سينما رکس و جزغاله کردن صدها تن می آمدند، از مسير آرام و متين خود منحرف کرده و قبل از هر چيز به جان سينماها و تئاترها و رستوران ها و البته مشروب فروشی ها افتادند و شيشه شکستند و غارت کردند و آتش زدند. می بينم که تشخيص و تعريف حضرت آيت الله در باب ماهيت اوباش براستی که درست و متين است. و اگرچه ايشان در کتاب خود می خواهد معترضين به حکومت اسلامی را به «اوباشی گری» نسبت دهد اما «سابقه» نشان می دهد که حکومت اسلامی، هم از روز نخست، پايه های حکومتش را بر شانه های همين «اوباش» گذاشته و تاکنون نيز نه تنها با آنها ترک مراوده نکرده که، هر کجا لازم شده، آنها را بعنوان مطمئن ترين نيروهای خود بميدان آورده است.

نمونه اش حوادث روز هشتم همين ماه مارس است که هفته ای تلخ و شرمساری آور را در پايان سال جاری برای تاريخ معاصر ما ثبت کرد. در واقع هشتم ماه مارچ، روز جهانی زن، با پرده برداری از چهره ی وقيح اوباش به حکومت رسيده ای قرين شد که معنای بديع «مهرورزی احمدی نژادانه» را به نمايشی عمومی گذاشتند. در اين روز مشتی از «اوباش دولتی شده» به تظاهرات مسالمت آميز زنان آزاديخواه ايران حمله کردند و، همانگونه که روزی پيشاهنگانشان آمدند و وطن ما را سوزاندند و زنان ايرانی را به اسارت بردند، اين ها نيز کوشيدند تا خاطره ی لشگريان قاصم الجبارين را در ذهن ها زنده نگاه دارند. براستی که اين نمايش چيزی نبود جز نتيجه ی به حکومت رسيدن اوباش و رهبران پشت پرده ی آنان.

واقعيت آن است که پرورندگان انديشه حکومت اسلامی در سرزمين ما دو سه قرنی فرصت داشته اند تا از طريق تجربه و آزمايش و خطا به اين نکته ی مهم پی ببرند که تضمين حصول به حکومت در سرزمين های اسلامی چيزی نيست جز در اختيار داشتن زور ترس آفرين (ارهاب)، و زور هم در بازوی همين «آدم‌های عقده‌ای و اراذل و اوباش» نهفته است. تاريخ صفويه تا عصر ما بازگوی اين حقيقت است که «حوزه اوباش» مهمترين گستره سربازگيری روحانيت در ايران بوده است و اين دو نهاد اجتماعی بصورتی گريزناپذير در سراسر دوران صفويه تا قاجاريه، بهم وابسته بوده اند.

          پنجاه سال پيش، پيدايش «فدائيان اسلام» اين همکاری را بصورت پيوندی ارگانيک در آورد و از آن پس اين همکاری در همه مقاطع تاريخ معاصر بارها و بارها شکل مهيب خود را بما ايرانيان نشان داد. در پی چيره شدن آخونديسم قرون وسطائی بر انقلاب مردم ايران و بر قدرت سياسی، اين پيوند يک پوست ديگر هم انداخت و جمع «اراذل و اوباش»، در پشت نقاب هائی همچون نيروهای انتظامی، لشگريان گمنام امام زمان، لباس شخصی های بی سيم بدست، و بسيجيان پيچه ی فلسطينی بر گردن، بقول امروزی ها «نهادينه» شد و اکنون نيز، بعد از 27 سال، اعضاء اين نهاد همه مواضع سه قوه حکومتی را در اختيار گرفته اند.

          اما نکته در اين است که حکومت اوباش اسلامی با ديکتاتوری های سبع مرسومی که در سراسر قرن بيستم شاهد کارکردشان بوده ايم اين «تفاوت اجرائی» را دارد که اگر اين ديکتاتوری ها از دل نازيسم هيتلری و فاشيسم موسولينی بيرون آمدند که به ظاهر بر بنياد انديشه های انسانمدارانه شکل گرفته بودند، حکومت اوباش اسلامی، هم در نظر و هم در عمل، از يکسو پديده ای شديداً ضد «انسان منتشر» است و، سوی ديگر، به چنين بودن خود افتخار هم می کند. بدينسان، از نظر جامعه شناسی می توان حکم داد (چنانکه داده اند) که حکومت اوباش، با پشتوانه ی تصويب مذهبی، درنده ترين نيروی ضد مردمی است که می تواند بجان نازک مردم بيگناه يا عدالتخواه بيافتد. و ما 27 سال وقت داشته ايم تا نطفه بندی و شکل گيری و باليدن اين موجود هيولائی را بچشم ببينيم.

          اينان اوباش مدرن اند، مجهز به باتوم الکتريکی و بالا تنه  ضد گلوله و چکمه فولادين و تلفن های دستی ای که با ماهواره ارتباط دارند. اينان نماد متعين همان جانورانی هستند که مژده ظهورشان را جورج اورول در کتاب «مزرعه حيوانات» داده است؛ آنجا که خوکی به نام «ناپلئون» توله سگ ها را جمع کرده و از بقيه جداشان می کند تا در روز موعود دست پرورده های خونخوارش بجان ديگران بيافتند و هر صدائی را در گلو خفه کنند. اين ها همان هايند که آيت الله ناطق نوری خوب می بيند و خوب وصفشان می کند: «آدم‌های عقده‌ای و اراذلی که سیاسی نیستند اما سیاسی های پشت پرده هدايتشان می کنند.» اين ها همانند که سر داريوش فروهر و فريدون فرخزاد و سينه ی پروانه اسکندری را براحتی آب خوردن می برند و از همان قتلگاه به مرکز خود تلفن می زنند که: «حاج آقا، به لطف الهی مأموريت مقدس ما انجام شد.» اين ها فرزندان فرهنگی هستند که ـ به بهانه «فی سبيل الالله» ـ هر جنايتی را مشروع می سازد و خون ناخودی ها و بيگانه ها و کافران و «نامسلمان شدگان» و «مسلمان نا شدگان» را مهدور (به هدر رفته) و ريختنی می شناسد.

          روز هشتم ماه مارچ، روز جهانی زن، روزی بود که اين هيولا نقاب ديگری را از چهره برداشت تا واقعيت شنيع خود آشکارتر کند. در آن روز ما شاهد آن شديم که اين هيولای تاريخی و فرهنگی که سال ها است در برابر مانعی نامنتظر قرار گرفته، می کوشد تا از روی اين يکی هم، همچنان با توسل به زور، بپرد.

اين «مانع» ساليانی است که در شکل و شمايل زن ايرانی بر سر راهش سبز شده و هيولا برای کنار زدنش ناچار بوده است در خيلی از نگرش ها و سنت های خود و جامعه سنت زده تجديد نظر کند. ضرورت اين تجديد نظر از آن رو بوده که ما در متن فرهنگی روئيده ايم که، دقيقاً به لحاظ تسلط مرد سالاری بر آن، حريم و گستره ای خاص را برای زنان قائل بوده و بر اين باور ريشه ای استوار شده که زن جنس ضعيف ـ و لابد لطيف ـ است و نبايد دست روی او بلند کرد؛ که زن ناموس ماست و نمی توان به او جسارت کرد. حکومت اسلامی تجربه کرده و دريافته است که با اين نگرش نمی تواند با جنبش های اجتماعی ـ سياسی زنان در افتد و ناچار است تا در همه آن باورها تجديد نظر کند و «اوباش» خود را با نظرگاهی ديگر بپرورد. در جامعه ای که مردانش سرکوب شده و از جرآت افتاده اند اکنون يکباره نيروئی جديد قد برافراشته که ادعاهای عام و خاص خود را دارد و لازم است بهمان صورت سرکوب شود.

          از اين نظر که بنگريم، هشت مارچ امسال بزنگاهی تاريخی را پيش روی ما گذاشت: در اين روز حکومت اسلامی نشان داد که ديگر از همه ملاحظات دست و پاگير مرد سالاری بر گذشته است. و با لگدی که بر پشت و پای سيمين بهبهانی زد اعلام داشت که اکنون حريف اصلی خود را شناخته و به قدرت وسيع آن پی برده و، در هراس از دامنه دار کارش، با شديدترين لحن های اوباشی خود با آن روبرو می شود. بدينسان، لگدی که به پا و کمر سيمين بهبهانی خورد اعلام تاريخی برسميت شناخته شدن نيروی زنان ايران بعنوان حريفی قدر در برابر کل حکومت اسلامی است؛ و صدای آن ضربات همچون ناقوس مرگ، تا آخر عمر اين حکومت، در گوش سردمدارانش طنين افکن خواهد بود.

اما اين حرف ها برای فرداهای دورتر است؛ اين «ساز» ی است که، به باور من، مردمان دنيا صدايش را «فردا» خواهند شنيد. اکنون آنچه می بينيم واکنش های بلافاصله و کم دامنه است، بی آنکه محکوم کردن های خشک و خالی ما نسبت به اين جسارت به زنان ايران، و بخصوص به سيمين بهبهانی، بتواند نتيجه ای عميق داشته باشد. در بلند مدت اما انتظارها به سوی آنانی بر می گردد که در سطح جهان شناخته شده و دارای تريبون هائی بين المللی هستند و می توانند داستان مصاف زنان ايران با حکومتی ضد زن را برای جهانيان بازگو کنند. جستجو برای يافتن چنين کس يا کسانی نمی تواند طولانی شود چرا که شايد شاخص ترين اين ها خانم شيرين عبادی باشد که، هم زن است، هم  مسلمان است، و هم ادعای طرفداری از حقوق بشر را دارد؛ زنی ست که خبر اعطای جايزه نوبل به او چند ساعت و روزی همه ی ما را در غروری نابهنگام گرم کرده است.

          متأسفانه در هشتم مارچ امسال خانم شيرين عبادی در ايران نبود تا در تظاهرات پارک دانشجو شرکت کند و در خوردن کتک با زنان ديگر کشورش «هم درد» شود. ايشان دو روز بعد از اين حادثه به تهران رسيد چرا که در روزهای پيش از آن همچنان مشغول تورهای روشنگرانه بين المللی خود و ايراد سخنرانی درباره «فوائد آزادی» يا «مضرات بی قانونی» يا «فجايع آمريکا در زندان های گوانتامانو و ابو غريب» بود. اما ايشان البته نگذاشت که زمان، بی آنکه واکنشی از اين نشان داده شود، بگذرد. لذا، در بدو ورود، با خبرنگاران مصاحبه ای داشت که در آن با زنان کتک خورده ی وطنش اعلام «همبستگی» کرد و گفت: «ضمن اعلام تاسف از واقعه اي که روز 8 مارس در پارک دانشجو اتفاق افتاد، و ضمن ابراز همبستگي با زناني که در آن روز در پارک گردهم آمده بودند، به عنوان يک وکيل دادگستري اعلام مي دارم خشونت نيروي انتظامي فاقد مجوز قانوني است و اميدوارم که احترام به قانون خصوصا قانون اساسي بيش از گذشته رواج يابد.»

          اين مطلب را که می خواندم يکباره اين پرسش برايم پيش آمد که، صرف نظر از توقع بيجای ايشان از دسته اوباش برای نشان دادن «خشونت قانونی» و احترام گذاشتن به قانون، نکند تأکيد ايشان بر اينکه «به عنوان يک وکيل دادگستري» سخن می گويند به اين معنای تلويحی هم باشد که: «من بعنوان يک برنده جايزه صلح نوبل حرف نمی زنم».

در جستجوی پاسخی برای اين پرسش، به يادم آمد که ايشان، در واقع، از فردای شب مراسم دريافت جايزه تصميم گرفتند که هرگز ديگر «به عنوان يک برنده جايزه صلح» حرف نزنند. من سخنان طولانی و تکراری و دبيرستانی ايشان را بارها خوانده و شنيده ام اما نه از ايشان شنيده ام که بگويند بعنوان برنده جايز صلح نوبل سخن می گويند و نه هيچ يک از سخنان ايشان را در ابعاد سخنان يک برنده جايزه صلح، سهل است در حد يک دانشجوی دانشکده حقوق نيز، واجد عمق و تأثير نيافته ام.

نتيجه اين شده است که در روزهائی که جنبش زنان ايران بيش از هميشه به بلندگوهائی بين المللی نياز دارد، زنی که بالقوه می توانسته چنين نقشی را در صحنه بين المللی بازی کند خود مجدانه به کند کردن حربه مؤثری کوشيده است که جايزه نوبل بدستش داده. و اين خسرانی بزرگ است برای جنبشی که در سرآغاز راه دراز خود، بقول سيمين بهبهانی، دچار «جفتک پرانی» نيروهای انتظامی شده است.

          نيز به اين نکته می انديشم که فردائيان، چون شرح تحولات دوران ما را می نويسند، درباره اين دو زن چگونه قضاوت خواهند کرد؛ يکی با دست خالی و قلمی لرزان و چشمی در آستانه ی نابينائی، و ديگری با دستی پر از جايزه نوبل و حساب ميليون ها دلاری و درهای گشوده ی همه ی سازمان ها بين المللی و دانشگاه های جهان. يکی برآمده از عالم غزل و قصيده های بصورت در ديروز مانده و در سيرت فردائی شده و يکی باليده بر مسند قضاوتی مدرن ـ که در انديشه ايران باستان جايگاه اهورا ميترا، خدای خدايان ما بوده است ـ و فرا رفته تا بلندای جايزه صلح نوبل، اما گريزنده از همين نام و نشان و ترسيده از فردائی نه چندان دور که، چه بخواهيم و نه، بحکم قوانين علمی جامعه شناسی هم که شده، از راه خواهد رسيد.

          و اين وضعيت مرا به داستانی قديمی می کشاند که با واگو کردنش سخنم را ختم می کنم: سی و چند سال پيش که به اشتباه وارد عالم فيلم سازی شده بودم و می خواستم داستان رستم و اسفنديار را صورتی امروزی ببخشم و، به اين لحاظ، آفريده بزرگ فردوسی را بارها و بارها می خواندم، يک عبارت ذهنم را سخت بخود مشغول داشته بود: «جهان پهلوان». اين بظاهر نام رستم بود اما، هرچه بيشتر می کاويدم بهتر می ديدم که استوره ی «رستم و اسفنديار»، در اين ترکيب شگرف، رازی را با خود دارد و تصور «جهان پهلوان» تصوری فراتر از رستم و اسفنديار است و تنها زمانی به تحقق می يابد که رستم و اسفنديار دست از جنگ بشويند، با هم يکی شوند و در يک ترکيب هماهنگ قد علم کنند. اما درد آن است که در استوره چنين نمی شود. اين يکی می خواهد ديگری را «کت بسته» به درگاه «پدر» برد و آن يکی اين بی آبرو شدن را وهنی به ملت خود می داند و بر نمی تابد. پس اين دو تن با هم به جنگ بر می خيزند؛ جنگی که پايان هر دوشان را در پی دارد؛ اسفنديار را تير گزی که در چشمش فرو می رود می کشد و رستم در چاه برادر از بين  می رود.

          به باور من، همين استوره، در صورت ممکن خود، اکنون به امروز و به زنان ما رسيده است. سيمين بهبهانی از يکسو و شيرين عبادی از سوی ديگر، دو پاره از تن جمعيت زنان ايرانند؛ يکی دلِ شيری ساده و زودباور دارد و غيرت و هميتی خورشيدی، و آن ديگری بدان قدرت آراسته شده که می تواند در زير گنبد گيتی چنان نعره برکشد که صدايش تا آن سوی زمين برسد. و مگر مصالح استوره ها از همين امکانات بدست نمی آيند؟

صحنه آراسته است و جهان به تماشا نشسته؛ اما آيا اين پهلوانان نوين در سالی که آغاز می شود دست به دست هم خواهند داد و بيژن افتاده در چاه را به روشنائی و آفتاب بر خواهند گرداند، يا ـ و اين را با دريع و درد می پرسم ـ عاقبت، به اغوای گشتاسب نابکار، روبروی هم خواهند ايستاد تا جشن حکومت اوباش کامل شود؟

         

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر