خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 20 آبان 1384 ـ 11 نوامبر 2005  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

جور ديگر باید ديد!

 

         در این دو ماهی که زندگی ما با یادهای دشت پاسارگاد درآميخته و مشغول انديشيدن به این بوده ایم که در زير خاک این دشت چه رازها و رمزهائی فرو خفته است که گشوده نشده در آستانه ی نابودی قرار گرفته اند، به نکاتی نیز برخورده ایم که یکبار ديگر همان حرف قدیمی نسبی بودن برداشت ها و وجود تعدد نگاه ها به یک امر ثابت را پیش کشيده و ثابت کرده است.

وقتی نی مولانا ـ در ابتدای مثنوی اش ـ از این می نالد که هرکسی از ظن خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من، روشن است که حضرت مولانا عقيده دارد که در درون آن نی واقعا اسرار ويژه ای وجود دارد که آدمیان آن را درک نکرده و ظنيات خود را جانشین آن اسرار می سازند. این با کثرت نظرات و نسبیت برداشت ها فرق دارد. بر خلاف آن حوزه از انديشه، در اینجا ديگر خبری از آن «اسرار درون» نیست. واقعیات در برابر حقایق نایستاده اند، بلکه اساساً حقیقتی جز واقعیت وجود ندارد. نوای نی چيزی جز تسلسل صوت های بالا و پائین شونده نیست. و این «من شنونده» ام که به لحاظ تربیت و فرهنگ و نیات و اغراضم آن مجموعه ی صوتی را بصورتی خاص خودم تجربه کرده و می فهمم.

اما آیا واقعاً همه ی برداشت های ما از يک امر معین به یکسان دارای اعتبارند؟ تفکر پست مدرن به این پرسش پاسخی مثبت می دهد. حال آنکه ذهن من این سخن را قبول ندارد و معتقد است که انسان دارای محک سنجی هم هست که می تواند فهم ها و برداشت ها را دسته بندی کرده و عده ای را بر عده ای ديگر برتری دهد.

به همین مثال پاسارگاد برگردم. پاسارگاد در خانواده ای از واژه ها و مفاهيم قرار دارد که وقتی سخن از آن می رود همه اعضاء آن خانواده نيز در ذهن گوینده و شنونده تداعی می شوند. مثلا نمی توان از پاسارگاد سخن گفت اما به قبایل «پارس» و از جمله خاندان «هخامنش» فکر نکرد؛ نمی شود به پاسارگاد اشاره کرد اما از آرامگاه کورش، خود او و امپراتوری اش سخن نگفت؛ و نمی توان به کورش پرداخت اما از این نکته غافل شد که او نخستین اعلام کننده «حقوق بشر» در تاریخ انسان دو پا بوده است. حال ما وقتی به پاسارگاد می انديشيم به کدام یک از این جنبه های خانوادگی ـ مفهومی نظر داریم؟

نظر ما بی شک انتخاب ما هم هست و ربطی به واقعیت دو هزار و پانصد سال پیش ندارد. 29 اکتبر را سازمان ملل متحد روز جهانی حقوق بشر و نیز روز جهان کورش اعلام کرده است. این یعنی در میان انواع برداشتی که می توان از کورش کرد مسئله اعلام حقوق بشر از جانب او، برای کسانی که به جهانی شدن ارزش های بشری می اندیشند بیش از هر چیز ديگری اهمیت دارد. اما اگر به سی و چند سال پیش برگردیم و مثلا جشن های دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی را بیاد آوریم، می توانیم بپرسیم که آيا در آن جشن ها هم همین پیشاهنگی کورش در اعلام حقوق بشر بود که مورد تأکید قرار داشت؟ و بلافاصله در می یابيم که چنين نیست. در آن روزها رژيم سلطنتی ایران می خواست بر سابقه و سنت شاهنشاهی در ایران تأکید کند، پس اهمیت کورش در تأسیس شاهنشاهی ایران بود و نه در اعلام حقوق بشر؛ هرچند که به این یکی هم بصورتی گذرا اشاره می شد.

در این دو ماه گاه به ایراداتی برخورده ایم که خوشبختانه اغلبشان پس از توضیح و تشريح رفع شده اند اما بد نیست نگاهی به مضمون آنها بیاندازیم. برخی از دوستان از آنجا در پیوستن به این جنبش تردید داشتند که پرداختن به کورش و دفاع از دشت پاسارگاد ـ پایتخت او ـ را آب به آسیاب سلطنت طلبان ریختن می دانستند. اگر نیک بنگريم، می بینیم که اتفاقا برداشت آنها با برداشت برخی از سلطنت طلبان هم یکی است چراکه شماری از دوستداران بازگشت سلطنت به ایران نیز بزرگ داشت کورش را همچون تأييدی بر حقانیت مواضع ایدئولوژيک خود تلقی می کردند. آنها به يک زبان سخن می گفتند، چرا که نظر هر دوی این گروه معطوف به تسخیر قدرت سیاسی است و در این امر یکی کورش را بهترین وسیله ی تبلیغی برای اهداف خویش می بیند و ديگری ترجیح می دهد که از کورش سخن گفته نشود. بسیاری از این یاران پس از شنیدن توضیجات ما، که در زير خواهد آمد، به ما حق داده و حتی به کميته نجات پيوسته اند. بطوری که ماندگان در این برداشت ها اکنون بسیار اندک اند و آنان که صدا در صدا در غلتانده و خواستار توقف سد سیوند شده اند به هیج کدام از این دو قبیله تعلق ندارند. اما وجود آن اقلیت ها هم امری انکار کردنی نیست.

باری، در اینجا قصد من بیان توضیحاتی است که در راستای اقناع آن ياران داده ایم. يعنی، من فکر می کنم که تنها افکندن نگاهی نو به صورت مسئله و ، بقول سهراب سپهری، با «جور ديگر ديدن» آن می توانیم از پناه بردن به پشت سنگرهای سنتی سیاسی و عقیدتی خود دست بکشیم و به واقعیت هائی در فراسوی این سنگرها بیاندیشیم. در آن صورت تو می توانی پادشاهی خواه باشی اما در کنار من جمهوری خواه به فعالیت برای جلوگيری از فعال شدن سد سیوند بپردازی و نیز می توانی طرفدار جبهه ملی باشی اما فکر نکنی که با پیوستن به کوشش ما مثلا به مصدق خیانت کرده ای و بر حقانیت رژيم پادشاهی گذشته گواهی داده ای.

گفتم که، چنین می انديشم زيرا باور دارم که ذهن انسان دارای وسيله ی سنجيدنی کارا است و می تواند در بین برداشت ها به همه سو بنگرد و برخی را بر برخی تفاضل دهد. از این منظر است که من می انديشم که مثلا تقرب صرفا سیاسی به مسئله ساختن سدی به نام سیوند در میانه ی محوطه ای باستانی که دو پایتخت نخستین ایران را بهم متصل می کند کاری تقلیل گرایانه است. کاش می شد صفت بیخبرانه را هم به آن یک صفت ديگر پیوند می دادم ـ که دادم!

پاسارگاد نام یک مجموعه است که کورش هخامنشی فقط جزئی از آن است، و کورش هخامنشی هم، خود، مجموعه ای است که تنها جزئی از آن به تأسیس نخستین شاهنشاهی بر می گردد. جز این انديشيدن، در نظر من، قیطریه را بخاطر دستمالی به آتش کشيدن است. پاسارگاد برای ما و تاريخ ما مهم است، چه کورش از آن برخاسته باشد و چه نه. اما چه خوسبختی که پاسارگاد فرزندی چون کورش را در خود پرورانده است. مهم آن همه انسان هوشمند و کاردان اند که شهرهائی به وسعت پاسارگاد و پارسه را از خود پر کرده و بدان ها جان و جیات بخشيده اند؛ آنها مادران و پدران ـ اگر خونی نه، البته که فرهنگی ـ ی ما هستند و ما نباید اجازه دهیم که به بازمانده های آنان تجاوز شود.

گرامی داشت کورش هم به هیچ روی به معنی قطعی کردن شکل حکومت آينده در ايران نيست. در تاريخ ما رهبران سياسی  فراوان است اما چرا ما اینقدر که غم کورش را می خوریم از پسر او ـ کمبوجیه ـ یاد نمی کنیم؟ فاتحان بسیاری در چهار پنج هزار ساله ای که از درخت پائین آمده و قد راست کرده و بر دو پا راه رفتیه ایم شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را بهم دوخته و امپراتوری براه انداخته اند. اما چرا ما برخی شان را خونخوار و برخی شان را سفاک و کثیری شان را سفیه می خوانيم اما به کورش که می رسيم در برابرش کلاه از سر بر می داریم و به این نکته افتخار می کنیم که مردی برخاسته از مرکز فلات ایران جهان را فراچنگ گرفت اما فرمان به آتش زدن و ایلغار کردن و اسیر گرفتن نداد.

مشکل آن است که ما کمتر عادت کرده ایم مسائل فرهنگی و تاریخی را بی عینک سیاست و اغراض سیاسی نگاه کنیم. هنگامی که جنبش نجات دشت پاسارگاد جنبشی غیر سیاسی خوانده شد، خیلی ها که یاد گرفته اند حکیمانه پند دهند که در جهان هیچ امری غیر سیاسی وجود ندارد، به این کار نیز همچون کوششی برای ایجاد انحراف از مبارزه ی سیاسی علیه جمهوری اسلامی نگریستند. اما مشکل آنها از آنجا ناشی می شد که «غیر سیاسی» را در معنای «فراسیاسی» آن درک نمی کردند. جمهوری اسلامی روزی آمده است و روزی ديگر هم ـ به جبر تحولات تاريخی ـ خواهد رفت. کار مبارزه سیاسی البته که جلو انداختن این روز موعود است اما، در کنار آن و فراتر از آن، کار مبارزه ی فرهنگی  و جلوگيری از بازتولید شرایطی است که دیکتاتوری را در همه اشکال مذهبی و لائیک خود تداوم می بخشد. و، از این منظر که بنگریم، مبارزه غیر سیاسی یعنی مبارزه ای که در کنار آن می توان به آینده ای اندیشید که در آن از صلابت شرایط بازتولید خودکامگی کاسته شده است.

برای پيروزی در اینگونه مباره ی فرهنگی است که ما  دو نیاز عمده داریم: يکی نیاز عاطفی ماست برای در جهان سر برکشیدن و غرور داشتن و خود را عضو برجسته ی جهان متمدن دانستن، و يکی هم نیاز ماست به ارزش هائی امروزين و منتشر بشری که در سنت ها و گذشته های ما ریشه داشته باشند. و ما این هر دو را در خاک کیمیا اثر پاسارگاد یافته ایم. در آنجاست که ما نخستین شهرهامان را ساخته ایم و شهری (به معنی متمدن) شده ایم، سیاست آموخته ایم، قوی و سرفراز شده ایم و آنگاه که بر جهان مسکون آن روز تسلط یافته ایم، بجای ویران کردن و آتش زدن و آب انداختن اش، به شفای دل های گرفتار، به التیام ارواح اسير، و به اعلام این واقعیت خجسته پرداخته ایم که زمان حکمفرمائی قانون جنگل سپری شده و اکنون انسانی بر صفحه ی خاک ظهور کرده که در برابر قدرتمندان روزگار تنها «موظف» نیست بلکه دارای حق و حقوقی اساسی نيز هست که نمی توان آن را از او سلب کرد و، در همان حال، ادعای انسان بودن هم داشت. این کيمیائی است که در خاک پاسارگاد خفته است. بقول حافظ پارس نشین:

                          گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

                سرير عزتم آن خاک آستان بودی...

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر