خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه، 11 شهریور 1384 ـ 2 سپتامبر 2005 ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

ريشه يابی واژه ها و هويت فرهنگی

 

          سی سال پيش من از جانب سازمان برنامه مأمور خدمت موقت در وزارت فرهنگ و هنر شدم. رفيقم، جلال ستاری، به مديريت کل برنامه ريزی آن وزارتخانه رسيده بود و از من خواسته بود تا يکسالی او را در رتق و فتق امور دفترش کمک کنم. برای من وسوسه واقعی اينکه ما به چه چيزی «فرهنگ» می گوئيم از همانجا پيش آمد. در آن زمان انديشيدن به «فرهنگ» در ذهن من اغتشاشی ايجاد می کرد و معانی و کاربردهای مختلف این واژه در نزد من بخوبی از هم باز نمی شدند. یادم است که آن روزها مدتی بود که، به مناسبت فيلمی ساخته بودم، به شاهنامه خوانی هم اشتغال داشتم و، پس، در آن کتاب ارجمند به جستجوی واژه ی فرهنگ رفتم.

          آن روزها مثل امروز نبود که کامپيوتری باشد و هر ملتی کوشیده باشد مهم ترین آثار ادبی و علمی اش را بر روی اینترنت قابل دسترس کند. هر چند که در اين مورد هم ما از اغلب کشورهای متمدن عقب هستيم. بهر حال جستم و  بخت هم یارم شد و در داستان «رزم خاقان چین با هیتالیان» به تکه گفتگوئی برخوردم که معانی مختلف فرهنگ را يکجا مورد بحث قرار می داد. بگذاريد آن تکه را نقل کنم: «وزان پس ز دانا بپرسید مه / که فرهنگ مردم کدامست به؟ // چنین داد پاسخ که دانش به است / خردمند خود، برجهان بر، مه است /.../ ز دانا بپرسید پس دادگر / که فرهنگ بهتر بود یا گهر؟ // چنین داد پاسخ بدو رهنمون / که فرهنگ باشد ز گوهر فزون // گهر بی هنر زار و خوار است و سست / به فرهنگ باشد روان تندرست

          می بينيد که، در اين قطعه هم، واژه ی «فرهنگ» با دو امر مساوی و هم معنی گرفته شده است: دانش و هنر. اما اين نکته را می دانستم که ما، از ديرباز، يک معنای ديگر هم به این واژه داده ايم که «کتاب لغت» باشد. در تاريخ کتاب های لغتی داشته ايم همچون «فرهنگ جهانگيری» و «فرهنگ سروری» و در عصر خودمان هم اين واژه را رسماً بجای «ديکسیونر» فرنگی بکار برده ايم. يعنی ما، در رابطه با فرهنگ، در داخل يک مثلث معنائی قرار داشته ايم. فرهنگ يک پايه اش دانش بوده، يک پايه اش هنر و آخرينش هم مجموعه واژه ها.

         در عصر رضاشاهی، عنايت به همين معنای آخرين بود که وقتی سازمانی را برای واژه سازی و برگرداندن واژگان عربی به فارسی تأسیس کردند نام آن را «فرهنگستان» نهادند. اما همين فرهنگستان وقتی بکار مشغول شد و خواست تا بر وزارتخانه های رضا شاهی نام فارسی بگذارد، وزارت معارف را تبديل به وزارت فرهنگ کرد. يعنی معنای نخست آن را ـ که دانش باشد ـ در نظر گرفت و نه معنای سومش را که خود نام از آن گرفته بود. بدينسان به زودی اين معنا از معانی سه گانه فرهنگ در زبان رايج فارسی جا افتاد. در عين حال می دانيم که، به همين دليل، حتی امروز هم معلمان و دبيران و حقوق بگيران آن وزارتخانه را «فرهنگی» می خوانيم.

          وزارت فرهنگ رضاشاهی خيلی از امور را، از امور آموزشی گرفته تا فعاليت های هنری و حتی امور مذهبی و نظاير آن، را زير چتر خود داشت. و تنها در آستانه ی دهه 1340 بود که، با وسعت گرفتن بخش های غير آموزشی فعاليت ها، تصميم گرفته شد که چند دستگاه از وزارت فرهنگ جدا و مستقل شوند. امور آموزشی را در اختيار دو وزارتخانه ی جديد التأسیس «آموزش و پرورش» و «علوم و آموزش عالی» قرار دادند و امور دينی را هم در سازمان اوقاف متمرکز نموده و آنچه را که باقی ماند، مثل امور موزه ها و صنايع مستظرفه و دستی و خلاقيت های هنری، در زير نام «وزارت فرهنگ و هنر» حفظ کردند. از آن پس بود که اغتشاش دير پاينده ای هم در زبان فارسی بوجود آمد: اگر کسی خود را «فرهنگی» معرفی کند معنايش آن است که او عضو «وزارت فرهنگ» نيست بلکه به «وزارت آموزش و پرورش» تعلق دارد!

          باری، فرهنگ شد آن جنبه ی هنر که در همان شعر فردوسی به آن اشاره شده بود. البته بگذريم از اين واقعيت که معنای هنر در نزد فردوسی با معنای آن در نزد مای کنونی هم فرق بسيار کرده است؛ اما من اين مطلب را، لااقل در اينجا، درز می گيرم. و نيز بگذريم از اينکه در همين وزارتخانه هم که برای گسترش ادب و هنر بوجود آمده بود اداره سانسور فيلم و کتاب و نمايش را هم کارسازی کرده بودند و، با عنوان ضرورت کسب پروانه، به سلاخی آثار می پرداختند. بهر حال، وزارت فرهنگ و هنر، در وظيفه ی اصلی خود، عهده دار امور ميراث فرهنگی و خلاقيت هنری شده بود.

          فکر ايجاد وزارت فرهنگ و هنر البته با حضور خانم فرح پهلوی در دربار ايران و وزش مجدد نسيم سليقه های فرانسوی هم ارتباط داشت. در فرانسه اينگونه امور را در وزارت «کولتور» متمرکز ساخته بودند و چون قرار شد در ايران هم چنين تخصیصی تحقق یابد، واژه ی «فرهنگ» در برابر «کولتور» برگزيده شد.

         اما همين جا بود که معضل برابری معنوی اين دو واژه ذهن مرا بخود مشغول کرد. براستی بین واژه «کولتور» و «فرهنگ» چه نسبتی برقرار بود؟ فرهنگ لغت فرنگی به ما می گويد که «کولتور» در معنای رایج خود يعنی «درک ادبيات و هنر و موسيقی و نظاير اين ها»؛ و نیز مجموعه ای است از آداب و سنن و تمدن يک ملت. پرسش نخست من اين بود که اين همه معانی چگونه در اين واژه جمع آمده بودند؟ اينجا بود که «ريشه يابی واژه ها» می تواند جوينده را مدد کند. ما البته هنوز در زبان فارسی کتاب لغت مخصوص نشان دادن رگ و ريشه ی واژه ها را نداريم. اين کار گاه، جسته و گريخته، و بصورت اتفاقی و گذرا، در لغتنامه ها صورت می پذيرد اما هنوز هيچگونه کار دقيق و سيستماتيکی بر روی آن انجام نشده و، در واقع، ما اصل و سرچشمه ی معنوی واژه ها مان را ضبط نکرده و از تاريخ تطور و تحول آنها نيز چندان خبری نداريم. حال آنکه فرنگی های کافر در اين مورد قرن هاست بکار مشغول بوده و علم وسيع «اتيمولوژی» را بوجود آورده و به مدد آن لغتنامه های مفصل ريشه ياب برساخته اند. اين کتاب ها به ما می گويند که «کولتور» در اصل بمعنی «کشت و زرع» بوده است که رفته رفته معنای مجرد بخود گرفته و به کشت و زرع انديشه و دانش اطلاق شده است و، در پی آن، کشت و زرع واقعی «اگری کولتور» نام گرفته است که پيشوند «اگری» در آن به معنای زمين و مزرعه است.

          اما ما چگونه بايد واژه «فرهنگ» خودمان را به همان معنای «درک ادبيات و هنر و موسيقی و نظاير اين ها و نیز مجموعه ای از آداب و سنن و تمدن يک ملت» وصل می کرديم؟ فرهنگ در معناهای اول و دوم خود دانش و هنر را در دل داشت اما همين ها را از کجا آورده بود؟ ريشه يابی واژه «کولتور» به ما می گفت که فرنگی ها در جائی متوجه شده اند که انتقال آداب و سنن و هنر و ادب هر نسلی به نسل ديگر کاری است شبيه کشاورزی. ما اين ميراث را بصورت تخمی در ذهن نسل نوخاسته مان می کاريم و آنها را، در رفتار و گفتار و پندار، به شکل خود تکثير می کنيم. اما ما چرا بايد برای اين کار واژه ی فرهنگ را انتخاب کرده باشيم؟

          دست حادثه در همان سال دری تازه را در اين مورد بر من گشود. در سفری که آن سال، در معيت باستانشناسان يونسکو، به استان فارس داشتيم، و به هنگام بازرسی از شبکه کهن آبياری سنتی که «قنات» يا «کاريز» خوانده می شد، يکباره من از يکی اهالی محل، که ميهماندار ما بود، واژه ی «فرهنگ» را در معنائی کاملاً غيرمترقبه شنيدم. می دانيم که «قنات» تونل درازی است که در عمق زمين از سرچشمه آب در کوه ها و بصورت شيب دار، حدوداً به موازات شيب بيرونی زمين، اما با زاويه ای هر دم کاهنده، به سوی مزارع کشاورزی حفر و کشيده می شود و وقتی اين تونل به ده می رسد ديگر با سطح زمين فاصله ای ندارد و آب از دهانه قنات بيرون آمده و در نهرهای ده جاری می شود. من شنيده بودم که دهانه قنات را «مظهر» می خوانند، يعنی آنجا که آب از دل کاريز بيرون آمده و «ظاهر» می شود. اما آن روز آن مرد دهاتی مظهر قنات را «فرهنگ کاريز» خواند و مرا در حيرتی عميق فرو برد.

          در بازگشت به تهران و انجام تحقيقی مختصر بود که دانستم همانگونه که کشاورزی در زبان فرنگی از جمع دو واژه ی «اگری» و «کولتور» بدست می آيد، در زبان فارسی هم واژه ی «فرهنگ» حاصل جمع دو واژه ی «فر» و «هنگ» ست. هنگ در زبان پهلوی البته «هنج» بوده است و «هنجيدن» هم يعنی «نيت کردن و قصد کردن» از يک سو، و «بيرون کشيدن» از سوئی ديگر. «فر» هم که در اينجا مخفف «فرا» است يعنی «برون سو» و «بيرون». فعل «فراهنجيدن» که بعداً به «آهنجيدن» مخفف شده هم يعنی بيرون کشيدن؛ مثل بيرون کشيدن شمشيری از نيام. اصطلاح «شمشير آخته» هم مخفف «شمشير آهيخته» است که آن هم تغيير شکل يافته ی همين فعل بشمار می رود. از اينجا ببعد ديگر فرصت فراخ مخيله ی من بود تا با واژه هائی همچون «فرهنگ» و «آهنگ» سرگرم شوم و خيالاتم را تا می توانم ميدان دهم. مدرک اگر از من بخواهيد من شرمنده خواهم شد.

          به گمان من، «فرهنگ کاريز» صرفا به معنای «مظهر قنات» نيست بلکه شرح زحمت و رنجی را هم که ايرانی کشيده است تا آب، اين متاع ناياب، را از دل زمين بيرون کشد در آن مستتر است. آب به سوی ما نيامده است، هميشه ما بوده ايم که شيره زمين را مکيده و آن را از دل خاک «بيرون کشيده» ايم.

          آیا، ناخود آگاه، با انتخاب اين واژه برای معنای «آموزش درک ادبيات و هنر و موسيقی و نظاير اين ها» ما، درواقع، به مررات های موجود در راه آموزش و رساندن دانش خويش و اشاعه ادبيات و هنر و ميراث سنت و تمدن خود به نسل تازه هم اشاره ای داشته ايم؟ آیا همين که در دل وزارتخانه ای که برای «ترويج و گسترش خلاقيت ها» بوجود آمده قسمتی هم برای سانسور و حد زدن به آزادی بيان و نشر داريم نشان از مرارت فرهنگيان راستين ما نيست؟

          باز خدا پدر اين «جديدی ها» را بيامرزد که اسم «وزارت فرهنگ و هنر» را به «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» تبديل کردند و خيال همه در مورد ماهيت اصلی مأموريت چنين وزارتخانه ای روشن شد.

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر