خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 21 مرداد 1384 ـ 12 اگوست 2005 ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

عجايب گنبد سلطانيه

 

چهل سال پيش، پس از گرفتن ليسانس زبان انگليسی از دانشکده ادبيات تهران بعنوان مترجم به خدمت سازمان برنامه در آمدم و، پس از چندی، بکار در «دفتر همکاری های ايران و يونسکو» مأمور شدم. کارم مترجمی و همراهی با کارشناسان سازمان يونسکو بود که برای حفظ آثار باستانی ايران به کشورمان سفر می کردند. يونسکو چند اثر را در سراسر ايران بعنوان آثار ارزشمند جهانی انتخاب کرده و تصميم گرفته بود تا کارشناسان خود را برای تهيه طرح نگاهداری از اين ميراث فرهنگی به ايران گسيل دارد.

            بدينسان من، برای مدتی، با کارشناسانی که از ايتاليا و انگليس به ايران آمدند همراه و همسفر شدم و به آثار باستانی ايران در چهار سوی اين سرزمين پهناور سر کشيدم. يکی از اين آثار «گنبد سلطانيه» بود که در نزديکی شهر زنجان قرار دارد و، بنا به گفته ی آن کارشناسان، بزرگترين گنبد آجری جهان محسوب می شود.

            داستان ساختن اين «مسجد/مزار/گنبد» هم شنيدنی است. آخوندهای مذهب شيعه که تا آمدن مغول ها به ايران جرأت پيدا شدن در اين سرزمينی سنی مذهب را نداشتند، بلافاصله پس از اسکان قوم مغول و پيدايش دولت مغولی (که خلافت بغداد، يعنی مرکز جهان اسلام و مهد تسنن، را برانداخته بود) در دربارهای مغولی جائی برای خود يافتند و چون نوبت به ايلخان مغول، سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) رسيد، آنها توانستند او را از تسنن منصرف و به تشيع دوازده امامی راغب کنند. اولجايتو بيکباره چنان شيعه ای شد که تصميم گرفت در پايتخت اش، شهر سلطانيه، مسجدی بزرگ بسازد و، با نبش قبر امامان شيعه، پيکر همه ی آنها را از مدينه و نجف و مشهد به سلطانيه بياورد و در اين مسجد دفن کند و در ضمن، در وسط مقابر آنان، قبری هم برای خود تهيه ببيند. بدينسان ساختمان بزرگترين گنبد جهان آغاز شد، گنبدی چنان بزرگ که بجای دو مناره دارای نه مناره بود. اما کار ساختن گنبد تمام نشده بود که اولجايتو از مذهب تشيع منصرف شد و طرح انتقال پيکر امامان را هم رها کرد و به تسنن پيوست و آخوندهای شيعه را هم از گرداگرد خود پراکند.

            کارشناسان يونسکو معتقد بودند که در طول تاريخ در اين ساختمان تغييرات گوناگونی رخ داده است. از جمله هر سلسله ای که آمده داده است روی همه کاشی ها و گچبری ها و آينه کاری ها را بپوشانند و کار تزئين ديوارها را به نام نامی آنان از نو آغاز کنند. کارشناسان نظر دادند که ورقه های روئی را بايد با دقت برداشت و در موزه نگاهداشت و آنقدر رفت تا به ديوارهای تزئين شده ی اصلی رسيد.

            اما آنچه بيش از همه توجه و نظر آنها را بخود جلب کرده بود ديواری بود که به ارتفاع حدود سه متر مناره های نه گانه را بهم متصل کرده و بخش مهمی از گنبد را در پشت خود پنهان ساخته بود. مسلم بود که اين ديوار يک افزوده ی بعدی است و بايد آن را خراب کرد. اما پرسش اين بود که چرا آن را ساخته و گنبد و مناره ها را از شکل انداخته بودند؟ حدس اول اين بود که خواسته اند مناره ها را، که بمرور ايام سست و در حال خراب شدن بودند، مهار و مستحکم کنند. اما اين نظر پس از مطالعات مختلف رد شد و معلوم شد که ديوار مزبود دارای هيچ کارکرد معمارانه نيست. پس قرار شد آن را خراب کرده و مناره ها و گنبد را از قيد اين ديوار زشت آجری خلاص کنند.

           روزی که ديوار خراب شد من هم بهمراه کارشناسان يونسکو در محل حضور داشتم. ديری از شروع خراب کردن ها نگذشته بود که فرياد کارگر های بالای ساختمان بهوا برخاست. بسرعت با کارشناسان به آن بالا رفتيم و من يکباره با وحشتناک ترين صحنه ای روبرو شدم که در عمرم ديده ام. داخل ديوار دور گنبد خالی نبود. هر کجايش را که می شکافتی اسکلت آدمی ايستاده را می ديدی که در فشار گچ سفت شونده جان سپرده بود. آنجا بود که اصطلاح «لای جرز ديوار گذاشتن» را به چشم خود ديدم. اما هرگز بر من معلوم نشد که آن کشتگان چه کرده و چرا آنها را دور گنبد سلطانيه لای جرز نهاده بودند.

            اين داستان، همانطور که گفتم، مال چهل سال پيش بود. در اين مدت هميشه به گنبد سلطانيه و سرنوشتی که محقق نشد اما اگر شده بود می توانست زنجان و سلطانيه را به کعبه ی اصلی شيعيان جهان مبدل کند و عتبات عاليات عراق را از رونق دين پروری بياندازد انديشيد ام. و نيز به سرگذشتی فکر کرده ام که واقعاً بر اين بنا گذشته است. و در خيالم بارها آن را پس از تعميرات کارشناسان يونسکو مجسم کرده بودم، شسته و رفته و خلاصی طافته از حضور دهشتناک اسکلت هائی که عاقبت از قيد تاريخ ايستاده مردن رها شده و در جائی از خاک زنجان در زمين فرو رفته بودند. اما، هفته ی پيش به خبری خواندم که به من ثابت کرد که قرار است همه چيز گنبد سلطانيه در يخچال تاريخ مدفون است، حتی داستان تعميرش بدست يونسکو. گوئی آنچه را چهل سال پيش زيسته بودم همه در خواب و خيال بوده. روزنامه ی شرق چاپ تهران چنين خبر داده بود:

           دكتر احمد جلالى، نماينده دائم ايران در يونسكو، اعلام داشت که «ظهر روز گذشته گنبد سلطانيه به عنوان بزرگترين گنبد آجرى جهان و به عنوان چهارمين اثر بعد از انقلاب اسلامى ايران در بيست و نهمين اجلاس هشت روزه ی كميسيون عمومى ميراث جهانى و با حضور سفيران ۱۷۶ كشور جهان و 700 كارشناس بين المللى بدون هيچ راى مخالفى به عنوان هفتمين اثر جهانى ايران به ثبت رسيد. همه كشور ها بر ارزش اين اثر جهانى تاكيد داشتند زيرا گنبد سلطانيه با تاكيد بر فرهنگ و هنر ايرانى يكى از برجسته ترين نشانه هاى قدرت و فرهنگ ايرانى است كه صد سال بعد از حمله مغول به ايران و نفوذ حكمرانان آن در عرصه هاى مختلف خلق شد وى افزود: «اميد مى رود محوطه وسط گنبد سلطانيه، كه شامل يك محوطه 220 در 320 مترى است و از لحاظ تاريخى حائز اهميت بسيار است به ثبت رسيده و با بيرون كشيدن ساير آثار تاريخى و فرهنگى نهفته در اين محوطه امكان ثبت كامل اين مکان تاريخى فراهم شود.»          

           اما من چه کنم که، از ميان همهمه ی «آثار تاريخى و فرهنگى نهفته در اين محوطه»، صدای بهم خوردن اسکلت همه کشتگان تاريخ خونبار کشورمان را می شنوم. گوئی هميشه کسی پشت در خانه مان ايستاده است و دق الباب می کند.

 

 

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر