خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 14 مرداد 1384 ـ 5 اگوست 2005 مرداد ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

 شاعری که رفتنی نيست

 

            هر سال، سالگرد مرگ شاملو که می رسد، هوس نوشتن به سرم می زند. شده است نوعی بازی، نوعی نگاه مکرر به آنچه قبلا گفته ای، نوعی بازبينی ادراکات خودت درباره شاعری که هميشه دوستش داشته ای. می دانستم که سردبير ايرانيان

 تدارک روی جلدی با عکس شاملو را ديده است. اما وقتی نشستم که بنويسم، مطلب به انگليسی از آب درآمد. علت اين را هم نمی دانم. از روزی که شاملو رفته است هرچه درباره او نوشته ام به انگليسی بوده است. مثل اينکه به اين زبان بهتر می شود راجع به شاملو حرف زد. مثل ايتکه شاملو شاعری بوده که در همه زبان ها شاعر باقی می ماند و به همه زبان ها می شود درباره اش نوشت. خانگی و محلی و زبانمند و زمانمند نيست. باری، مطلب را که نوشتم ديدم اين را که نمی شود برای «ايرانيان چاپ واشنگتن» فرستاد. پس آن هفته که روی مجله عکس شاملو بود صفحات «در قلمروی فرهنگ» بی شاملو به زير چاپ رفت. مطلب انگليسی را فرستادم برای «ايرانين دات کام» که روی زمين نمانده باشد. اما الان که نشسته ام تا مطلبی را برای اين هفته آماده کنم می بينم شاملو می خواهد از لابلای کلمات انگليسی به خانه زبان مادری اش برگردد. حکيمانه بخود می گويم ماهی را هر وقت که از آب بگيری تازه است، پس ترجمه اش می کنم تا آنهائی که متن انگليسی نخوانده ايد يک وقت چيزی را از دست نداده باشند! آن کلمه ی «امروز» اول مطلب را هم به من ببخشيد. می شد نوشت ديروز، پريروز، هر روز، هيچوقت و، بقول خود شاملو، هنوز... يک عکس آيدا خانم عزيز را هم که بالای مزار شاملو ايستاده که نه، نشسته هم نه، شايد خم شده تا سنگ سرد را بجای پوست گرم عاشقش لمس کند زينت اين مطلب می کنم. دو عاشق، دو انسان، دو دوست... از اين خوشتر نمی بينم.

......................

            امروز سالی ديگر از مرگ شاعری می گذرد که قصد ترک ما را ندارد. محبوبيت اش، و نيز پيام اش،  اکنون زنده تر از تمام روزگارانی ست که می زيسته ـ گوئی رمزی جادوئی را در شعرهاش پنهان کرده است و اکنون و رفته رفته، اين جادو عجايب خود را بر ما آشکار می سازد. او مدام در حال سخن گفتن است، در همه ی کانال های تلويزيونی و ايستگاه های راديوئی، و نيز در بی شمار پايگاه و روزنوشت اينترنتی ـ بی آنکه مخاطبانش خسته يا بی علاقه شوند. و کتاب هايش، در هرکجا که يک ايرانی زندگی کند، يافت پشدنی ست.

            پيام او آزادی است و عشق. هر چيز ديگری فقط در اين آينه هويت می يابد. در انديشه اش، دوگانگی عشق و نفرت تبديل به دو گانگی واقعيت و ناواقعيت می شود. ستمگری نام ديگر غياب آزادی است. اين يکی را بياوريد تا آن يکی در هوای لطيف محو شود. صدا و سکوت، رقص و بی حرکتی، هيجان و نوميدی، مرد و زن، خدا و انسان، همه در رقصی پيچان، در ميان صفحات کتاب هايش، بر گرد یکدگر می چرخند.

            او ادعا می کند که انکار ديکتاتورهای ترسوئی است که بر تاريکی

ارواح تشنه بخون حکم می رانند. می توان شعرش را همچون وردی جادوئی برخواند تا تاريکی درهايش را بر طلوع روشن شگفت انگيزترين رؤياهامان بگشايد ـ آنجا که دختری شکوفه ای را بسوی عاشقش پرت می کند، آنجا که مه به مردان پنهان شده فرصت می دهد تا بسوی عزيزانشان باز گردند، آنجا که بر پنجره ی اعدام شدگان گل های بهار می شکوفند و اسبی در ابرهای تخيل شاعر يورتمه می رود، آنجا که زبان عادی با شيوه و هماهنگی بزرگترين سمفونی ها در هوا می جنبد.

            شعرش شيرين و شاد و شجاعت بخش و پر اميد است. او از کمبودها و از دست داده ها سخن می گويد اما به اندوه اجازه نمی دهد که قلمروی آفتابی شعرش را تصرف کند. اينگونه است که نسل های بعد سرچشمه ای در اختيار خواهند داشت تا بتواننداز آن برای دستيابی به آزادی و عشق الهام بگيرند.

            نامش احمد شاملو بود / هست. اما خودش دوست دارد بامداد خوانده شود. می دانسته است که مژده صبحگاه عهد تازه ای در شعر فارسی ست. و بيشترين تلاشش را کرده است تا جانی تازه ببخشد به سنت / هنر کهنی که هميشه زبان فارسی را به ترکيبی جادوئی تبديل کرده است و رسانه های روزمره را ـ هم از جهت معنا، هم تخيل و هم زيست عاطفی انسان ـ به چيزی بسا والاتر مبدل می سازد.

            بيائيد نامش را بسيار تکرار کنيم تا زنگار روح مان در اين بزرگترين اوقيانوس خلاقيت شسته شود.

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر