خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

 

 

 

 

 

آرشيو مقالات

-----------------------------------------------------------------------------------

پنج شنبه 27 ارديبهشت 1385 - برابر با 17 ماه مه 2007  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

وقتی که «غير» به جای «من» می نشيند

داستان «خودی و ناخودی» داستان تازه ای نيست و از آن کنش های کهنه ای محسوب می شود که، به اقتضای تنازع بقا، در همهء حيوانات شکل گرفته و وجود دارد و از عصر دايناسورها تا عصر ما راه آمده است و اکنون می توان از آن بعنوان «سنجه» ای کارا برای تعيين ميزان «متمدن شدن» هم جوامع و هم تک تک آدميان استفاده کرد.

در يک نگاه بنياد نهاده بر «دگرگشت مداری» (evolutionism)، تمدن بشری ـ به معنی خروج از وحش و اسکان يافتن بر زمين و کشاورز شدن و ـ آنگاه ـ شهرنشين گشتن و عاقبت خود را ساکن همهء دنيا ديدن ـ در بلند مدت، موجب آن می شود که بسياری از تجهيزات طبيعی موجودات ـ که بمنظور حفظ حياتشان در آنها پروريده شده ـ رفته رفته يا محو شده و يا شکل عوض کنند.

حيوانی که در وحش زندگی می کرد و شبانه روز در راستای يافتن غذا و حفظ جان خود و فرزندان اش می کوشيد، اغلب بطور غريزی، ناگزير بود تا جهان را به «خودی» و «ناخودی» تقسيم کند، «دوست» را از «دشمن» باز شناسد، خودی را خوش آمد گويد و با ناخودی بجنگند، او را براند، بکشد و يا به دستش کشته شود. پس، در حيوان وحشی، کنش های مبتنی بر «خودی و ناخودی» کردن با تکيه بر چند پايهء واقعی نهادينه شده بودند: از يکسو کمبود منابع غذائی، و نيز عناصر سيرابگر اميال جنسی، به کنش موسوم به «ثروت اندوزی» انجاميده و، از سوی ديگر، لزوم محافظت از اين اندوخته ها برای خود و خانوادهء خويش، به صورت کنش «قدرت طلبی برای حفظ ثروت» در آمده است.

آنگاه، جائی در تاريخ، يکی از آن همه «حيوان غريزه مدار» دارای عقل و آگاهی شده و بصورت انسان درآمده است، حال آنکه ديگر حيوانات نتوانسته اند به اين مرحلهء تحولی راه يابند و، در نتيجه، در همان حد «خودی و ناخودی کردن غريزی» باقی مانده اند.

اين حيوان موسوم به «انسان» اما، با ظهور عقل علت جو و چاره ياب، در تودهء خاکستری محبوس در جعبهء جمجمه اش، ناگزير شده است تا روند «خودی و ناخودی کردن» را به صحنه های تازه ای بکشاند. نخست اينکه تصور «کمبود»، معناهای و مصاديق تازه ای يافته و از حد سادهء غرايز (همچون «خور و خواب و خشم و شهوت») برگذشته است؛ هر نياز تا بينهايت گسترده شده، کار «اندوختن» هم به هر نوع «مال» و «دارائی» کشيده است؛ اگرچه شکم را لقمه نانی سير می کرده اما ترکيب «تصور ذهنی از گرسنگی» و «شهوت خوردن» نهايت نداشته است. پس عمل «گردآوری» خود تبديل به نوعی از شهوت شده و باز هم به «ثروت اندوزی» رسيده است. آنگاه، بصورتی منطقی و طبيعی، توانائی راندن ديگرانی که چشم به دارائی انسان داشته اند نيز تبديل به مفهوم «طلب بينهايت قدرت» شده است؛ نخست بعنوان وسيله ای که به مدد آن می شده «ثروت» را پاسداری کرد و، سپس، خود بعنوان «ثروتی تجريدی» که از دست دادنش نوعی نفی اصل تنازع بقا بحساب می آمده است.

بدينسان، تاريخ انسان در واقع تاريخ تجلی روند «خودی و ناخودی کردن» هم هست، روندی که در گذشته از آن با واژهء «غيرت» ياد می شده. غيرت يعنی تشخيص «غير» و دور نگاه داشتن و رماندن او از قلمروی داشته های «خودی» به مدد اعمال قدرت. اين قلمرو همانی است که در عربی «حريم» و «حرم» خوانده می شود و ورود «غير» به آن «حرام» بشمار می رود. يعنی، مفهوم «غيرت» عبارت است از کشيدن مرزهائی در اطراف آنچه به «ما» تعلق دارد و راه ندادن «غير» به اندرونی آن. به کلام ديگر، «آنچه دوست می داريم و آن را دارائی خود می دانيم» بايد در درون يک «حريم دور از دسترس غير» نگاهداری و پاسداری شود.

بيشترين استفاده از اين مجموعهء مفهومی را می توانيم در قلمروی «عرفان» ـ که قرن هاست تجلی گاه خاص انديشهء شايع در ايران اسلامی بوده است ـ بيابيم که کل ساختار آن بر بنياد وجود «محبوب حرم نشين و ضرورت راه ندادن غير بدان پرده گاه است»؛ به قول عرفا: «غيرت، حميت محب است بر طلب قطع تعلق نظر محبوب از غير...» (فرهنگ معين)؛ چرا که خود تصور «حريم و حرم» موجد تصور «غير و غيرت» هم هست. حافظ می گويد: «من غريب، ز غيرت، فتادم از پا، دوش / نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه!»

«حريم و حرم» را پرده داری است که «غير» را با شمشير می زند و از شمشيرش «برق غيرت» بر می جهد. عارف، البته، اين « نيازمندی نامحدود در عالم ممکنات محدود» را به «عشق» تعبير می کند و «غيرت» را ناشی از «عشق» می داند و از آن به ترکيب «غيرت عشق» می رسد که جهان را به خودی و ناخودی، يگانه و بيگانه، و خاص و عام تقسيم می کند و باز بقول حافظ: «غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد / از کجا سر غمش در دهن عام افتاد؟»

اما اگر حوزهء تأويلات و تمثيلات مذهبی و عرفانی را فرو نهيم و به ساحت زندگی واقعی اجتماعی بر گرديم، می بينيم که تمدن بشری بر پايهء جستجو برای پيدا کردن راه هائی در جهت خروج از بقايای عالم وحش، رفع کمبودهای عالم ممکنات، ايجاد صلح و تساهل در ميان گروه های رنگارنگ، و برقراری مفهوم تجريدی اما قدرتمند «عدالت اجتماعی» گذاشته شده است؛ حتی اگر روند اين «نمايش» در خودآگاهی بازيکنان آن اتفاق نيافتده و کورمال کور مال و نيمه آگاه به پيش رفته باشد.

بر اثر تمدن و گسترش شهرنشينی و ازدياد جمعيت و افزايش مهاجرت و غيره، هرچه بر تعداد «خودی ها» افزوده شده در تعريف «خودی» نيز تجديد نظر بعمل آمده. از يکسو پيدايش تصور حوزهء «عمومی» مفاهيم «خودی» و «غيرخودی» را به حوزهء «خصوصی» رانده و، از سوی ديگر، تثبيت تدريجی عاميت حقوق شهروندی به کمرنگ شدن مرزها انجاميده و ايجاد سيستم های تعديل عادلانه ثروت، مثلاً از طريق برقراری ماليات ها و غيره، امکان همزيستی مردمان گوناگون را (که البته هر کدامشان، در حوزهء خصوصی خود، دارای حريم و حرم های شخصی هستند) فراهم ساخته، و عاقبت، با پيدايش و تحقق دموکراسی، «قدرت» را از وسيله ای در دست و خدمت ثروتمندان و قدرتمداران به وسيله ای برای حفظ نظم و پاسداری آزادی و خدمتگزاری به عموم در آورده است.

 بدينگونه، «پرده دار» حافظ که همه را به ضرب شمشير از «حريم» دور می کرد، در ساحت دموکراسی موظف می شود تا پديدهء «غير» را فقط در معنای «قانون شکن» بفهمد و «قهر اجتماعی» را متوجه چنين کسی کند. يعنی، قانونی که از طريق مجاری دموکراتيک وضع و تعيين می شود، در جهت حفاظت از منافع عموم، تعيين کنندهء «خودی ها و ناخودی ها» ی نوينی است که، نه از ضرورت های غريزی وحش، بلکه از ايجابات زندگی اجتماعی آزاد و دموکراتيک بر می خيزد.

گفتم که، چگونگی مطرح شدن موضوع «خودی و غير خودی» در جوامع مختلف، ميزان متمدن بودن يا شدن آنها و ميزان دموکراتيک بودن يا شدن روندهای ادارهء آنها را به خوبی روشن می کند. در کشورهای غير دموکراتيک و در حوزهء حکومت های خودکامه، روند خودی و غيرخودی کردن شدت و حدت دارد اما، هرچه عقربهء تاريخ بسوی دموکراتيک و آزادی مدار شدن جامعه می چرخد، از شدت و حدت اين جريان کاسته می شود.

قدرت، همچون يک «دارندگی سرکوبگر»، که ثروت ها را برای گروه قدرتمدار گردآورده و محافظت می کند، محبوب خودکامگان و زورمداران نشسته بر هرم قدرت، و نيز اقشاری از اجتماع است که در طبقات فرو دست تر همين هرم تحميلی قرار دارند و از طريق منافع خود با لايه های بالائی اش پيوند می يابند.

لذا، جامعه ای که بتوان در آن ـ از هر مجرای ممکن ـ قدرت را به چنگ آورد و ديگر آن را رها نکرد، جامعه ای است که هنوز بر آن قانون وحش و جنگل حکمروائی دارد و جمعيت آن هم، به ناگزير، به دو بخش خودی و غير خودی تقسيم می شود. دموکراسی اما، بعنوان مهمترين دست آورد تمدن بشری (تا اکنون تاريخ) بر بنياد گردش قدرت در دست برگزيدگان عامهء مردم استوار است و ديگر (در مراتب و مدارج گوناگون) صرفاً در راستای حفظ قدرت و ثروت در دست «بخشی» از جامعه عمل نمی کند.

تن دادن به رأی اکثريتی که رأی خود را از مجاری آزاد و فيلتر نشده و بی تقلب بيان می دارد و سپردن «محبوب» خويشتن به دست «غير» ی که اکثريت آراء آزاد را به دست آورده است، اگرچه در اعماق غرايز وحشی ذهن ما می تواند دردناک باشد، اما شعور متمدن شده، بلند مدت نگر، عاقبت انديش، و ارزش گذارنده به حيات جامعه همچون عامل حفظ منافع افراد، توانسته است ـ در بخش هائی از جهان ـ اين درد را، خردمدارانه، به شکلی قابل تحمل در آورد.

و اينجاست که می توانيم به يکی از مراحل تکاملی انديشهء «حافظ بالغ شده» نيز رجوع کنيم و ببينيم که چگونه، در آن همه هياهوی حريم و حرم و غير و غيرت و غيريت، آدمی می تواند به مرحله ای رسد که بنويسد:

اگر بر جای «من»، «غير» ی گزيند دوست، حاکم اوست

حـرامـم بـاد اگر مـن «جان» به جـای «دوست» بگــزينم.

 

برگرفته از وبلاگ فرهاد جعفری:

http://www.goftamgoft.com/article_view.php?item_id=2

 

يک نظر، بر گرفته از «ايران گلوبال»: از عليزاده (18 ماه مه 2007)

ضمن تائید تمام مطالب بالا، بخصوص فراگرفتن رابطه غیرت با غیر،لازم می دانم چند نکته در مورد کشورهای دموکراتیک و عملکرد آنها درتاثیر گذاردن و تغییر دادن افکار عمومی بطورغیرمستقیم، بمنظور، تقسیم با غیر مطرح می کنم:
- امروزه در امریکا 125000 نفر کارشناس روانشناسی اجتماعی روی گرفتن نبض مردم کار می کنند. از ترغیب آنها برای سیگار کشیدن گرفته تا رای دادن به یک کاندیدای مشخص. بنابراین علم مارکتینگ سیاسی نیز به بازاریابی های دیگر اضافه شده است .
- مطالعات اجتماعی نشان می دهد چگونه با بازی کردن روی کلمات، روی تصویر و روی اعمالِ کارداران سیاست، می توان به خواستۀهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و غیره رسید.
مثال های زیادی در این موارد می تواند بما کمک کند تا سهم دستکاریهای نامحسوس روی مردم را دریابیم:
- یکی ازاین مثالها تصویری است که به عده ای نشان می دهند که در آن دو بازیکن بسکتبال با لباس سفید و با لباس سیاه در حال توپ زدن روی زمین هستند. از دو تماشاچی می خواهند در مدت کوتاهی که دارند هر یک تعداد ضربه های یک بازیکن را بشمرند. در انتها از آنها سوال می شود گوریل چند بار دستش را به سینه زده؟ آنها می پرسند کدام گوریل؟ و متوجه می شوند که در زمین مردی در لباس گوریل داشته به سینه اش می زده که آنها اصلاً متوجه اش نشده بودند. پس با کنترل دید ما می توان باعث شد پای ما به یک سری حریم ها اصلاً نرسد
- مثال دوم چهار نفر وارد استرالیا می شوند و می بینند گوسفندی سیاه در حال چراست.
اولی می گوید نتیجه می گیرم که تمام گوسفند های استرالیا سیاه هستند.
دومی می گوید می توان گفت بعضی از گوسفندان در این کشور سیاه هستند
سومی می گوید می شود گفت لااقل یک گوسفند سیاه در این کشور وجود دارد
چهارمی می گوید لااقل یک گوسفند در این کشور است که لااقل یک طرف بدنش سیاه است

- آخرین مثال: در جمعی که دایره وار دور یک میز نشسته اند سوالی مطرح می شود که چندین جواب دارد، از یک سری همکار برای این تحقیق خواسته می شود در ردیف های اول جا بگیرند واکثراً مثلاً جواب "ب"را بدهند. کسانی که در آخرین دور جواب گویی ها هستند، بعد از دیدن اینکه اکثریت جواب "ب" را می دهند، حتی اگر می خواستند جواب دیگری بدهند از ترس کِنِف شدن جلوی دیگران جواب "ب" را می دهند.

می توان دید چگونه می شود روی این دید ها و پیغام های داده شده کارکرد و آمارهای لازم رابر حسب خواستۀ خود انتشار داد

- ایجاد ترس از غیرِِ واقعی یا ساختگی، اجازۀ داشتن اسلحه، ایجاد تفرقه و جدا نگه داشتن مردم از هم، و نگه داشتن مردم در "هر کس بفکر خود" به گردانندگان کمک می کند با ترساندن مردم از غیر، در قدرت بمانند.
- از طرف دیگر، پیشرفت هایی نیز در مورد دخالت دولت در حریم خصوصی خانواده، و وارد شدن درحرمها حاصل شده است. نمونۀ محسوس آن در فرانسه، پرداخت کمک دولتی به خانوادۀ برای فرزندان و در عین حال بخاطر همین کمک ها، مشروعیت وارد شدن در حریم خصوصی این خانواده ها بمنظور کنترل روشهای تربیتی غلط و خارج از قانون توسط مددکاران اجتماعی است؛ بدین ترتیب خانواده های مُرفه که در شهرداری ها پرونده ندارند از این کنترل در امان هستند و غیر را به حریم خود راه نمی دهند و مشکل می توان فهمید چه فجایعی در این خانواده ها رخ می دهد بدون اینکه کسی از آن آگاه شود.
- راسیست نیز به معنی ترس از غیر و محافظت خود از غیراست و اینکه با کم و زیاد کردن ترس می توان با مردم بازی کرد زیرا فرد راسیست عقیده دارد:
در درجۀ اول خودم و خانواده ام
در درجۀ دوم خودم، خانواده ام و اهالی محلم
در درجۀ سوم " " " و شَهَرم
در درجۀ بعد " " " " و کشورم
والاغیر النهایه و تا قاره ام

در ضرب المثل معروف "چو دزدی باچراغ آید گُزیده تربرد کالا"، یکی ازچراغهای اصلی، همان ترساندن ازغیربرای بردن کالاست، حتی اگر آزادی بیان وجود داشته باشد. بدین ترتیب می بینیم که امروزه تنها شکل تقلب ها و فیلترسازی ها عوض شده است

 

 

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی