فهرست کتاب

 

از کتاب «کليد آذرخش»

محجوبی

  نامش بر دست ها و لب هامان می شکفد

  نگاهش در چشم هامان جوانه می زند

  و يادش

  ـ اين ابروش مهربان و شکيبا ـ

  تا انتهای تنهائی با ماست

 

  مسافر غريبی که

  از اندوه تا اندوه

  و از گهواره تا لحظه ی خاک

  لبخند زد و به روشنائی آفتاب گواهی داد

 

  از فقر به بی نيازی و

  از بی نيازی به بخشش رسيد

  و گيسوان سپيدش شاقول غرور و معيار عشق شد

 

  مسافر غريبی که نام وطن را

  بر  نامه ها و روزنامه هايش تکرار کرد

  تا حکومت تاريکی

  روز را نپژمراند

 

  مسافر غريبی که در چمدانش فقط ايمان بود

  ايمان به اينکه انسان در گمرک و قرنطينه نمی ماند

  و گذرنامه اش را هيچ قانونی باطل نمی کند

 

  مسافر غريبی که مرگ را قاره قاره پشت سر نهاد و

  اوقيانوس اوقيانوس از زخم و درد آن بر جانش نشست

  و هنوزا که به رستن سبزه و انفجار سپيده عاشق بود

 

  ديدمش که بر تخت عمل لميده بود و مرگ را

  ـ انگار به طعنه ای ـ

  بر سياهی پنجره خيره در می نگريست

 

  ديدمش که به دشواری بر می خيزد و

  مرگ در استخوان هايش خانه کرده است

 

  ديدمش که نگاه را رها می کند و

  موج موج آرزو رضايت

  سلام و خداحافظی

  و پرسش و نگرانی

  در آن سر می کشد

 

  مسافری در آستان سفر بزرگ

  با پيرهنی که بوی سادگی داشت

  با چمدانی که از بلوغ پر بود

  و با ساعتی که قرار بود فقط يکبار زنگ بزند

 

  آی...

  مسافر بی بازگشت!

  کتاب هايت از آن همه

  خانه ات از آن ديگران

  جامه دانت برای دوست

  اما

  اما دلت از آن من است

  که عشقی مشترک

  ما را به هم می بافد و

                           پير می کند.

لندن ـ 1998   

 

شعرهای

اسماعيل نوری علا

خانه:

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

پويشگران

......................................................

 

بياد منوچهر محجوبی

که  هفده سال پيش، در 11 شهريور 1368

از ميانمان رفت