از مجموعهء «کليد آذرخش»

 

خورشيدی برای تو

 

اعتبار جهان به غفلت آدمی ست

و استواری کوه از شکيبائی ِ خاک

و من که پرسه زنان از ميان کتاب های شما می گذرم

به اين ايمان رسيده ام

که هنوز

فقط بايد به تيک تاک دل گوش کرد و

به پيمان عمر وفادار بود.

 

عطاران خورشيدم را بر ترازو نهاده اند و

به تراشهء زعفرانش می سنجند

من اما گيج هيچ عطری نخواهم شد

و خورشيدم را برای تو خواهم آورد.

 

مگر من قطار غافلم

که از ايستگاه های منتظر

خوابزده بگذرم؟

مگر من تندر بی شکيبم

که بر آسمان قديمی

به جشن ثانيه ها دل خوش کنم؟

 

نه!

منطق عطر گيرائی است و من

مشامم را از رايحهء تو پر کرده ام.

 

جهانديدگان سزاوار حسرتم می دانند و

برآنند که هيچگاه قوانين بازارشان را نخواهم دانست

من، خورشيدم را، در نهانگاه جيب به مشت می فشارم و

سينهء تو نشانهء من است.

 

ببين که آسمان بوی زعفران گرفته

نور، ستون های بازار را مخمل پوش کرده

و من به کوچه در آمده ام

تا خورشيدم را

ـ آويخته به تکه نخی ـ

به سوی تو پرواز دهم.

                                                                                  1368

فهرست کتاب

 

از ميان شعرهای

اسماعيل نوری علا

خانه:

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

پويشگران