پيوند به خانهء اسماعيل نوری علا

« رفيق سابق تهران من » رفت!

امروز، خبر آمد که نادر ابراهيمی هم به رفتگان خرداد ماه پيوسته است ـ مردی که زندگی فرهنگی و اجتماعی من در 1340 در دوستی با او آغاز شد، ده سالی دوام آورد و پس از ساليانی دور از هم افتادن، در تابستان 57، در ميخانه ای در کنار دانشگاه تهران به آخر خط خود رسيد، بی آنکه در ذهنم او به پايان رسيده باشد. رفاقت های صميم قديمی را نمی شود به آسانی از دل راند، هر چند که گرد و خاکی از کدورت بر آن نشسته باشد. دستم نمی رود که مطلبی دربارهء او بنويسم. باشد برای وقتی ديگر اگر چنين وقتی بيايد. رفتن اش را به رفقای پير و درهم شکستهء «طرفه» تسليت می گويم، نيز به همسر نازنين اش، فرزانه، که عروس جمع جوانی ما بود. و همچنين به خواهر هنرمندش، مريم زندی، که در بيرون کشيدن چهرهء واقعی سوژه هايش مهارتی رشک انگيز دارد و من اما تصويری از نادر را در ميان کارهايش نديده ام.

باری، لعنت به خردادی که، از شورش 1342 تا مرگ نادر، داس به دست، جوانی همهء ما را درو کرده است.     16 خرداد 1387