پيوند به صفحهء اصلی خانهء نوری علا     

      جمعه 20 آذر ماه 1394 ـ 11 ماه دسامبر 2015 

آخرين جمعه گردی

به پای هم پير می شويم!

در آستانهء بيست سالگی هفته نامهء «ايرانيان»

       در چشم بهمزدنی بيست سال گذشت و «ايرانيان» بيست ساله شد! بيست سال پيش، ما (شکوه ميرزادگی و من) تازه از لندن انگلستان به دنور امريکا نقل مکان کرده بوديم که تقی مختار، دوست و يار و همکار ساليان درازم، خبر انتشار «ايرانيان» را، که در آن زمان يک «واشنگتن» هم در پشت بند خود داشت، به ما داد و امروز می بينم که بيست سال از آن خبر گذشته است و تخمی که تقی در خاک مطبوعات خارج کشور کاشته به درختی تنومند تبديل شده است. پس، به بهانهء تبريک و «خسته نباشيد»ی به او مناسب می دانم اشاره ای داشته باشم از داستان همراهی های خودم با تقی مختار که وسعتی نه بيست ساله که چيزی کمتر از 50 سال را در بر می گيرد.

       من او را در تابستان سال 1346 شناختم؛ از طريق عليرضا نوری زاده که متصدی صفحات ادبی - هنری مجلهء او بود؛ مجله ای که با نام «فيلم و هنر» منتشر می شد و در عالم سينما و هنر آن سال ها جائی خاص برای خود پيدا کرده بود. با عليرضا رفته بوديم به دفتر اين مجله برای انجام کاری و، در انتظار آمدن تقی، با برادرش توفيق ممتاز (که اسم فاميل اش تصادفاً از مختار به ممتاز تبديل شده بود!) آشنا شديم که تازه از سفری از امريکا برگشته بود و نمی دانستم که سال های بسياری را، قبل و بعد از انقلاب، رفيق راه يکديگر خواهيم شد. تقی که آمد جوانی بلند قامت را ديدم، چنان بلند که می شد ازش پرسيد آن بالاها، ميان ابرها، هوا چگونه است؟ با موی مشکی براق و به دقت شانه شده، و در لباس سرمهء چسبانی که لاغرتر از معمول نشان اش می داد. و همانجا و همان روز تا امروز بهم پيوند خورديم.

       در آن سال، و در اول قدم، تقی مختار از من و کامران شیردل و فريدون معزی مقدم دعوت کرد که، طی برگزاری ميزگردی چند هفته ای، دربارهء سينمای ايران به گفتگو بنشينيم و او نتيجه را در مجله اش منتشر کند.

       آن سال، سال آغاز دوستی من با کامران شيردل هم بود که در ايتاليا تحصيل سينما کرده و در بازگشت به ايران کارمند وزارت فرهنگ و هنر شده بود و به کار توليد فيلم های مستند اشتغال داشت، اما هرچه ساخته بود در همان اداراهء کل امور سينمائی به محاق توقيف افتاده بود(1). همچنين يک سالی بود که با فریدون معزی مقدم در سازمان برنامه آشنا شده بودم. در آنجا من مترجم زبان انگلیسی بودم و معزی همکار و هم اتاق من بود و چون زنده یاد محمود عنایت کارهای سردبیری مجلهء نگین را به من سپرده بود، از فریدون خواسته بودم که او نيز با نگین همکاری کند. من او را جوانی پر استعداد و کتاب خوانده و انگلیسی دان و توانا در سرودن شعر و نوشتن مقالات سینمایی می ديدم.

       در گفتگوهای آن میز گرد (که سالی پيش از اينکه کيميائی قيصرش را بسازد و مهرجوئی گاو ساعدی را به فيلم ترجمه کند انجام می شد)، مسئلهء چگونگی تغيير فضا و مسير سينمای ايران بصورت حرف اصلی در آمد. مختار هم گفتگوها را بی کم و کاست منتشر ساخت.

       بزودی هم با مختار تصميم گرفتيم فيلم بسازيم. سناريو از من بود، با نام «مرغ سحر»، کارگردانی قرار بود با شيردل باشد و بازيگری نقش اول فيلم با مختار. باربد طاهری هم داوطلب انجام فيلمبرداری شده بود و تنها مانده بود تهيه کننده ای يافت شود، که شيردل و مختار دکتر طبيبيان را پيشنهاد کردند. جلسه ای با او ترتيب داده شد. او همکاری را منوط به موافقت داريوش مهرجوئی کرد که همکارش شده بود. داريوش با ما نشست، سناريو و طرح های شيردل را شنيد و بعد دکتر طبيبيان خبرمان کرد که توصيهء داريوش آن بوده که فيلم ساخته نشود.

       باری، از آن زندگیِ پنجاه سال پيش داستان های زيادی به يادم مانده است اما در آن ميان خانواده ای که تقی و توفيق دو تن از فرزندان اش بودند برايم همچون خانوادهء خودم شد. برادر بزرگ شان، زنده ياد طاهر ممتاز، رئيس سازمان تبليغاتی «ايده» بود و برادران کوچک ترش را با عالم مطبوعات و سينما آشنا کرده بود. من دختر و پسر اين خانواده را آدميانی مدرن، دقيق و خستگی ناپذير يافته و دوستی شان را بجان خريده بودم. در اين ميلن، مختار در کار سينما (جه بازيگری و چه کارگردانی) چهره ای ممتاز و يکی از دو سه جوان اول سينمای ايران شد.

       همکاری های ما ادامه يافت. من خود دو سه سالی به فيلمسازی مشغول شدم و تا دريابم که اين کاره نيستم وقت عزيزی از من تلف شد. تلخکامی ام از اين تجربه (و تجربه هائی ديگر البته) چنان بود که تصميم گرفتم همهء کارهايم را تعطيل کرده و برای ادامهء تحصيل به انگستان بروم.

       سال 1354 بود، چهل سال پيش. اوضاع کشورمان بهمريخته به نظر می رسيد. من در لندن به کار تحصيل و تحقيق مشغول شده بودم. بزودی توفيق هم به لندن آمد و سازمان تبليغاتی «سبز ايران» را براه انداخت و از من خواست در کارها کمک اش کنم. دو سال بعد هم سر و کلهء تقی در لندن پيدا شد. با حالتی دلزده از اوضاع مملکت و عوام فيلمسازی وطنی که تا حوالی بيزاری می رفت. آنک سه سرگردان و سه بی خبر از آينده بهم رسيده بوديم و جمع سه نفری مان التيامی بود برای ابهام هائی که چوم مه منظرهء آينده را تيره می ساخت. بزودی مختار تصميم گرفت به امريکا برود و سالی نگذشته انقلاب هم از راه رسيد و همهء نقشه ها و اميدهای خارج نشينان را بر باد داد.

       از آن پس هر کدام ما به کاری مشغول شديم. من و توفيق، در لندن اما جدا از هم، و مختار در امريکا، چاپخانه باز کرديم. توفيق و تقی مجله هم براه انداختند.

       هشت سال ديگر هم گذشت. من و شکوه ميرزادگی ازدواج کرديم و دو سه سال بعد تقی، که برای بروی پرده بردن نمايشنامه ای به لندن آمده بود، خبرمان کرد که از شهره عاصمی (که در ايران تئاتر خوانده بود و دوست خوب شکوه و من در لندن بود) دعوت کرده است تا در نمايش او بازی کند. بزودی کار نمايش به عشق و عاشقی هم کشيد. ما همان سال به دنور آمديم و شهره و تقی نيز زندگی خود را بهم پيوند زدند.

       اينجا بود که، بيست سال پيش، تقی خبر انتشار «ايرانيان» اش را به ما داد و ما را به همکاری دعوت کرد. در همان ايام او و شهره به ديدار ما در دنور آمدند و ديدم که تقی، مثل هميشه، و البته جان تازه گرفته تر از هميشه در کنار شهره، برای نشريهء تازه اش اميدها دارد و می خواهد که آن را با بهترين شکل و نوترين تکتولوژی ها منتشر کند.

       همکاری های گاه گاهی و از راه دور ما همچنان ادامه يافت تا اينکه ده سال پيش تقی از من خواست تا بصورتی مرتب چند صفحه ای از نشريه اش را اداره کرده و در آن به مسائل فرهنگی بپردازم. من آن صفحات را «در قلمروی فرهنگ» نام نهادم که و دو سالی هم آن کار ادامه يافت. مجموعهء آن صفحات هم اکنون روی اينترنت وجود دارد(1).

       اندکی بعد تصميم گرفتم به سرمقاله هائی که برای آن صفحات می نويسم نيز نامی بدهم. از آنجا که نشريهء مختار روزهای جمعه منتشر می شد، من هم سرمقاله هايم را «جمعه گردی ها» خواندم. اولين جمعه گردی با عنوان «انسان! ای نام تو بهترين سرآغاز» در جمعه 24 تير 1384  (15 جولای 2005) منتشر شد. البته تقی اسم «جمعه گردی ها» را خوش نمی داشت و هرگز آن را در نشريه اش نياورد اما من آن مقالات را در سايت شخصی خودم و نيز سايت معتبر «گويا نيوز» با عنوان «جمعه گردی ها» منتشر می کردم.

       همکاری هفتگی من با «ايرانيان» در جمعه 21 ارديبهشت 1386 (11 ماه مه 2007) به پايان رسيد. من تصميم گرفته بودم که بقيهء عمرم را صرفاً در مبارزهء فرهنگی و سياسی با حکومت اسلامی مسلط بر وطنم بگذرانم و همهء کارهای ديگرم (از جمله تدريس در دانشگاه) را تعطيل کنم. حاصل اين تصميم انتشار نشريه ای اينترنتی بود به نام «سکولاريسم نو» و من نوشتن و انتشار «جمعه گردی ها» را در آن نشريه ادامه دادم. البته اين مقالات همزمان در سايت «گويا نيوز» و چند سايت ديگر هم منتشر می شد. اندکی بعد، تقی از من خواست که همان مقالات را قبل از جمعه نوشته و برای او نيز بفرستم تا اين مقالات جمعه ها در «ايرانيان» همزمان با «گويا نيوز» و «سکولاريسم نو» منتشر شود؛ و چنين شد تا يک ماه پيش.

       در اين ميان من وقت بيشتری به فعاليت های سياسی ام اختصاص دادم. در 2010 شبکهء سکولارهای سبز ايران بوجود آمد. تقی در اولين هيئت هماهنگی آن بعنوان عضو انتخاب شد اما اندکی بعد مشغله های فراوان اش او را از همکاری مستمر با شبکه باز داشت. در تابستان 2011 که کنگرهء سکولار های سبز ايران در تورنتوی کانادا برگزار شد و اين بار شهره و تقی بعنوان دو «مطبوعاتی» در آن شرکت داشتند و يک شمارهء «ايرانيان» را به گزارش آن اختصاص دادند.

       در تابستان 2012 نيز اولين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران برگزار شد و طی آن جنبش سکولار دموکراسی ايران اعلام موجوديت کرد. برای تعيين محل اين کنگره از تقی کمک خواستم و او پذيرفت که کميتهء برگزاری محلی کنگره را اداره کرده و در شهر واشنگتن محل مناسبی را برای برگزاری اين کنگره تهيه نمايد. بدين سان، اولين کنگره با سخنان افتتاحيه و خوش آمدگوئی تقی مختار آغاز بکار کرد و به اين ترتيب زلف نداشتهء من با زلف داشتهء تقی بيش از هميشه گره خورد.

       باری، يک ماه پيش، دهمين سال نوشتن «جمعه گردی ها» که رسيد، ديدم که در طی اين ده سال حدود پانصد مقاله نوشته و انبان دل و ذهنم را در آنها خالی کرده ام. از ميان اين مقاله ها شصت مقاله تبديل به سه کتاب شده که دو تای از آنها به همت تقی منتشر شده اند. يکباره احساس کردم که، در پی اين ده سال نوشتن بی وقفه، به لحظه ای توقف و بازانديشی برای آنچه از عمر باقی مانده نيازمندم. و چنين شد که اکنون پنج هفته ای است که دفتر «جمعه گردی ها» را بسته ام تا اگر عمری بود بتوانم دفتری نو را، اما نه بصورت مقالات هفتگی، بگشايم.

       تقی برايم نوشته است که خوانندگان نشريه اش سراغ مقالات هفتگی مرا گرفته اند. پس، فرصت نوشتن تبريکی برای بيستمين سال «ايرانيان» را غنيمت می شمارم تا هم از خوانندگان ارجمندی که به نوشته هايم عنايت داشته اند تشکر کنم و هم به تقی بگويم که عمر دوستی مان چنان طولانی شده که می توانيم سالگرد تولد بچه های مطبوعاتی مان را با هم جشن بگيريم: بيست سالگی ايرانيان و ده سالگیِ جمعه گردی ها را. و اگرچه جمعه گردی ها بيش از اين عمر نخواهد کرد برای ايرانيانی که پا به ايام جوانی نهاده، عمری طولانی و سرشار از سرفرازی آرزو کنم.

________________________________

(1) اين را هم بگويم که شش سال بعد، با ايجاد جشنوارهء بين المللی فيلم تهران، به شيردل اجازه دادند تا يکی از فيلم هايش را از بايگانی ادارهء سانسور تحويل گرفته و تدوين و آماده کند و او نيز از من خواست که در آن کار همکارش باشم و حاصل آن شد فيلمی به نام «اون شب که بارون اومد..» که جايزهء جشنواره هم نصيب آن شد و نسخه ای از آن هم اکنون روی اينترنت در آدرس زير وجود دارد. بعد از انقلاب اما چند تائی ديگر از آن فيلم ها نيز از قفس توقيف رها شدند و هم اکنون روی اينترنت وجود دارند؛ مثل «تهران پايتخت ايران است» و «قلعه». در اين موارد نيز من، تا برای هميشه از ايران خارج نشده بودم، به شيردل کمک می کردم.

https://www.youtube.com/watch?v=eg1QdSdYpwc

2. http://www.scribd.com/doc/93891/cultureal-pages-323

3. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2005/ES.Notes.071505-229.htm

 

 

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

صفحهء نوری علا در فيس بووک:

https://www.facebook.com/esmail.nooriala.5

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

بازگشت به صفحهء اصلی

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

                    ©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA                          

 

 

web analytics